eitaa logo
شیفتگان تربیت
12هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پیشرفت معنوی در تحمل سختی های زندگی ♻️اجر صبر بر همسر •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ترامپ اعلام کرد در صورت پیروزی، تحریم‌ های آمریکا علیه روسیه و ایران را لغو خواهد کرد! 🔸ترامپ: شما دارید ایران را از دست می‌دهید، روسیه را از دست می‌دهید. چین در آنجا تلاش می‌کند تا ارز خود را به ارز غالب تبدیل کند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت89 ✍ #میم_مشکات #فصل_نوزدهم: تشکر یک ماهی گذشت تا آبها از آسیاب بی
* 💞﷽💞 ‍ راحله یادش آمد پارسا را در محضر با لباسی دیده بود که هرگز در دانشگاه ندیده بود. وقتی در ذهنش مرور کرد متوجه شد که پارسا وقتی در مقام استاد ظاهر میشود همیشه کت و شلوار به تن دارد. کاملا رسمی و مرتب. این نشان میداد پارسا متوجه هست که دانشگاه به عنوان یک فضای علمی، لباس خاص خودش را میطلبد. از این ریز بینی های استادش خوشش آمد. لبخندی زد و به نشانه احترام بلند شد: -سلام استاد سیاوش هم به رسم ادب، عینکش را برداشت و ادامه داد: -میخواستم ازتون تشکر کنم راحله با تعجب گفت: - بابت? -بابت دسته گل.. و قبل از اینکه راحله گیج تر شود ادامه داد: -البته دسته گلی که پدرتون فرستادن به همراه یادداشت راحله گفت: -من اطلاعی نداشتم بعد کمی فکر کرد و ادامه داد: -لابد خواستن بابت اون روز تشکر کنن -بله، درسته اما از اونجایی که بنده ایشون رو نمیبینم خواستم شما از طرف من ازشون تشکر کنین راحله سری تکان داد: -چشم،حتما سیاوش هم سری به نشانه ادب خم کرد، با اجازه ای گفت و خواست برود که راحله حس کرد باید چیزی بگوید: -آقای پارسا? سیاوش برگشت: -بله? -راستش من باید از شما تشکر میکردم ولی فرصت نشد. یعنی این مدت اینقدر به هم ریخته بودم که ... به هرحال هم تشکر و هم ببخشید که دیر شد. -خواهش میکنم..درک میکنم راحله دوست داشت بداند: -شما چطوری متوجه شدید? سیاوش لبخندی زد و گفت: -دیگه مهم نیست..گذشته...مهم اینه که شما از شر اون آدم خلاص شدید. راحله از خجالت سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت: -بله، درسته - خب? اگه امری نیست من برم... راحله سر بلند کرد: -نه، عرضی نیست، فقط ... -فقط چی? -راستش.. مردد بود. نمیدانست باید بگوید یا نه...با خودش فکر کرد ممکن است حرفی که زده برای پارسا دردسر درست کند. باید میگفت: -میخواستم بگم...یعنی ... اونا متوجه شدن که شما جریان رو به من گفتید! سیاوش پرسید: -یعنی به نیما گفتید که فلانی خبر داده? راحله شتابزده گفت: -نه، نه، اصلا! اما خب وقتی من بهش گفتم از کارش اطلاع دارم شاید بفهمه از طرف شما بوده. مخصوصا که شما توی محضر اومدین و حتما از اونجا هم پیگیر میشن و .. سیاوش با مهربانی گفت: -مهم نیست.. شما هم نمیگفتید با کارایی که من کردم حتما میفهمیدن من بودم. خصوصا که اون روز دم خونشون هم رفتم... با این قیافه تابلو من، حتما فهمیدن و بلند بلند خندید. راحله ناخواسته لبخند زد. اما سیاوش با نگاه گرمی که به او انداخت غافلگیرش کرد. از خجالت سرخ شد و سرش را پایین انداخت و آرام گفت: -میخواستم بگم این آدم حالا که لو رفته ممکنه هرکاری بکنه و بعد در حالیکه صدایش آرامتر میشد گفت: -مواظب خودتون باشید... سیاوش که از این دلسوزی و نجابت همراهش خوشش آمده بود، چشم هایش را ریز کرد و با همان لبخند کش آمده اش گفت: -چشم، نگران نباشید و چون میدید راحله معذب است خواست که زودتر برود: -فعلا با اجازه و قبل از اینکه راحله حرفی بزند رفت. این برای اولین بار بود که توانسته بود با راحله در فضایی آرام صحبت کند. صحبت کوتاهی بود اما شیرینی اش تا مدتها به کام سیاوش ماندنی بود. نگاه های محجوبانه راحله، آن صدای آرام و ظریف، و از همه مهم تر، نگرانی اش برای سلامتی سیاوش چیزی نبود که سیاوش بتواند از مرور دوباره و دوباره اش دست بکشد. وقتی وارد اتاقش شد، پشت پرده کر کره ای اتاق ایستاد، دست هایش را در جیبش فرو کرد و خیره به درخت های نیمه لخت روبرویش، با لبخندی غرق در خیالات دلپذیرش شد. این دلسوزی نشان میداد که راحله هم حسی به او دارد. باید یک جوری قضیه را به راحله میگفت و بعد هم پدرش را خبر میکرد. دوست نداشت دیر شود. چند دقیقه ای که گذشت، برگشت، تقویم رو میزی اش را پیدا کرد و دور تاریخ امروز را دایره کشید! خودش هم از این ذوق زدگی بچه گانه اش خنده اش گرفت. برگه هایش را از کشوی میز برداشت، توی کیفش گذاشت و از اتاق بیرون زد. از آن طرف، راحله که توانسته بود از دست عواقب صحبت های نسنجیده اش راحت شود، نفس راحتی کشید، نگاهی به ساعت انداخت، چادرش را مرتب کرد و به طرف کلاسش به راه افتاد... اما همه این اتفاقات، از چشم نیما که راحله را تعقیب کرده بود و پشت پنجره یکی از کلاس ها زاغ سیاهش را چوب میزد پنهان نماند.... پوزخندی زد و زمزمه کرد: -به به استاد پارسای عاشق پیشه! دارم برات!! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مومن از یک سوراخ، دو بار گزیده نمیشود. 🔵 بیانات امام خامنه ای 🔷 موضوع: 🔹"عبرت گرفتن از حوادث" •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اگر زنان ایرانی برهنه شوند، آمریکا چه می‌کند؟ ♨️ وقتی پوشش زنان فیلیپین روی دختران آمریکایی تأثیر گذاشت! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» قطعاً مؤمنان رستگار شدند؛ تفسیر: انتخاب نام مؤمنون، براى این سوره به خاطر آیات آغاز این سوره است که ویژگى هاى مؤمنان را در عباراتى کوتاه، زنده و پر محتوا تشریح مى کند، و جالب این که نخست، به سرنوشت لذت‌بخش و پر افتخار مؤمنان ـ پیش از بیان صفات آن‌ها ـ اشاره مى نماید تا شعله‌هاى شوق و عشق را در دل‌ها براى رسیدن به این افتخار بزرگ زنده کند. مى فرماید: مؤمنان رستگار شدند، و به هدف نهائى خود در تمام ابعاد رسیدند (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ). 🌺🌺🌺 افلح از ماده فلح و فلاح در اصل، به معنى شکافتن و بریدن است. سپس، به هر نوع پیروزى و رسیدن به مقصد و خوشبختى اطلاق شده است. در حقیقت، افراد پیروزمند، رستگار و خوشبخت، موانع را از سر راه بر مى دارند و راه خود را به سوى مقصد مى شکافند و پیش مى روند. البته فلاح و رستگارى، معنى وسیعى دارد که هم پیروزى هاى مادى را شامل مى شود، و هم معنوى را، و در مورد مؤمنان هر دو بعد منظور است. پیروزى و رستگارى دنیوى، در آن است که انسان آزاد، سربلند، عزیز و بى نیاز زندگى کند و این امور، جز در سایه ایمان امکان پذیر نیست، و رستگارى آخرت در این است که در جوار رحمت پروردگار، در میان نعمت هاى جاویدان، در کنار دوستان شایسته و پاک، و در کمال عزت و سربلندى به سر برد. راغب در مفردات ضمن تشریح این معنى، مى گوید: فلاح دنیوى در سه چیز خلاصه مى شود: بقاء و غنا و عزت، و فلاح اخروى در چهار چیز: بقاى بدون فنا، بى نیازى بدون فقر، عزت بدون ذلت، و علم خالى از جهل . (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : ترجیح رضایت خدا بر رضایت مردم نشانه عقلانیت است •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰پدر و مادر حمایت میکنید یا خیانت... ؟! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت90 ✍ #میم_مشکات راحله یادش آمد پارسا را در محضر با لباسی دیده بود که هر
* 💞﷽💞 ‍ بیستم: غافلگیری فصل امتحانات شروع شده بود. همه چیز روال عادی داشت و راحله سعی میکرد خودش را با درس خواندن مشغول کند. تنها اتفاقی که این مدت افتاد آمدن شاهزاده رویایی معصومه، اقا حامد بود... از آن روزی که معصومه داستان محبت بین خودش و حامد را گفته بود، راحله هر روز منتظر این اتفاق بود. او هرچند از صمیم قلب خوشحال بود که معصومه به رویاهایش دست پیدا میکند اما ترجیح میداد خودش را قاطی ماجرا نکند چرا که یاد آور خاطراتی بود که اصلا دوست نداشت به یادشان بیاورد. راحله نیما را از صمیم قلب دوست داشت. برای اولین بار دریچه قلبش را به روی کسی باز کرده بود ولی آنچه رخ داده بود باعث شده بود به تمام دوست داشتن های عالم بدبین شود. خودش هم میدانست فکرش احمقانه است اما به هر حال اولین تجربه نقش مهمی در دیدگاه آدمی دارد. مطمئن بود که زمان مشکلش را حل خواهد کرد برای همین ترجیح داد تنها نظاره گر ماجرا باشد و نظری ندهد چون میدانست اصلا مشاور یا راهنمای خوبی نخواهد بود. آن روز آخرین امتحان را داده بود. از دانشگاه بیرون زد. دلش میخواست ساعتی تنها باشد. زیر درختان ارم و قدم زدن در باغ دوست داشتنی اش بهترین جا برای تنها ماندن و فکر کردن بود. از دانشکده بیرون آمد. کمی پیاده روی در هوای مطبوع و خنک زمستانی حالش را جا می آورد. هنوز به چهار راه حافظیه نرسیده بود که احساس کرد کسی تعقیبش میکند. برگشت!ای وای، نیما!! خدایا! چرا این آدم دست از سرش برنمیداشت? صدایش را شنید: -راحله...راحله راحله عصبانی ایستاد، برگشت. خوبی اش این بود که در این جور مواقع دست و پایش را گم نمیکرد و برعکس پر دل و جرات میشد. از آن دخترهایی نبود که بدنشان بلرزد و از ترس چهره سفید کنند. آرام و محکم ایستاد تا نیما برسد. قبل از اینکه نیما حرفی بزند گفت: -هیچ لزومی نداره که شما اسم منو صدا بزنید. من شکیبا هستم نیما قیافه مظلومی گرفت و گفت: -حالا دیگه من غریبه ام? -خودت خواستی راحله این را گفت و خواست برود که نیما پرید جلویش و راهش را سد کرد. راحله گفت: -مثل اینکه حرفهای دفعه قبل منو جدی نگرفتی نیما که فکر میکرد میتواند راحله را هم به روش دختر هایی که تا به حال دیده بود اغوا کند، پشت چشمی نازک کرد و گفت: -یعنی واقعا دلت میاد با من اینقد بد باشی? راحله اما چندشش شد. چنین لحن و رفتاری ابدا برازنده یک مرد نبود. این موضوع اصلا ربطی به مذهب و غیر مذهب نداشت. همان قدر که زشت و زننده است که زنی ادای مردها را در بیاورد و خشن رفتار کند همانقدر نیز زشت است یک مرد مثل زنان ادا بازی در بیاورد. زیبایی زن، به نرمی و لطافت است و ابهت و اقتدار نیز زیبایی مرد. آنقدر این رفتار او را نسبت به نیما منزجر کرد که ترجیح داد بدون اینکه حرفی بزند بگذارد و برود. اما نیما دوباره جلویش پرید، دست هایش را باز کرد تا مانع رفتنش بشود و وقتی راحله، برای اینکه تماسی پیدا نکند، ایستاد گفت: -من که میدونم کی اخبار منو بهت رسونده و نیشخندی زد. راحله نگاهی تحقیر آمیز به پسرک گستاخ روبرویش کرد و گفت: -از خودم خجالت میکشم که یه روزی تورو دوست داشتم و راهش را کج کرد تا برود که صدای نیما میخکوبش کرد: -اگه استاد پارسای عزیزت بود هم همینجوری باهاش حرف میزدی? ...
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت91 ✍ #میم_مشکات #فصل بیستم: غافلگیری فصل امتحانات شروع شده بود. همه چ
راحله برگشت. خشم در چشمانش شعله میکشید. فکر میکرد نیما حداقل بخاطر اشتباهش معذرت خواهی کند نه اینکه با وسط کشیدن پای یکنفر دیگر، سعی کند تقصیر را گردن او بیندازد. چند قدم رفته را برگشت. نیما ادامه داد: -چیه?فکر کردی با تسئوس*، پهلوان آتن طرفی?نخیر خانم، این آقا یه دون ژوان* تمام عیاره... فک میکنی ندیدم چطوری به هم دل و قلوه می.... اما قبل از اینکه حرفش تمام شود صدای کشیده ای که زیر گوشش خوابید به هوا بلند شد. راحله با چنان خشمی به نیما خیره شده بود که نیما برای لحظه ای ترسید. از شدت عصبانیت صدای نفس هایش شنیده میشد. نگاهش آمیزه ای از ناراحتی و یاس بود. زیر لب گفت: -بی غیرت و بعد صدایش را بلند تر کرد و ادامه داد: -شیاد تویی... اون هرچی باشه اقلا خودش رو پشت دین قایم نمیکنه... نیما که تازه از شوک آنچه اتفاق افتاده بود بیرون آمده بود، تنها چیزی که در آن لحظه به ذهنش رسید این بود که رفتار راحله را به پای دفاع از پارسا بگذارد و هزاران فکر و خیال بی ربط در کله اش پیدا شود. حسادت عصبانی اش میکرد. حسادت به سیاوشی که راحله برای دفاع از او حاضر شده است چنین حرکتی بکند. این فکر چنان آزارش داد که در چشم بر هم زدنی خشمش را برانگیخت. میخواست حرکتی بکند که کسی از پشت سر صدایش زد... سیاوش در ماشین، جلوی در دانشکده منتظر صادق بود که رفته بود کتابی را از یکی از دوستانش بگیرد. در حالیکه صدای ضبط را کم میکرد با صدایی که انگار کسی در ماشین باشد گفت: -دو ساعته منو اینجا کاشته... وقتی هم میاد عین گربه چکمه پوش* چشماشو گرد میکنه آدم دلش نمیاد چیزی بگه در همین حال گوشی اش زنگ خورد، زیر لب غر زد: -بیا! انگار موش رو آتیش میزنی و گوشی را جواب داد -کجایی تو پسر?روده بزرگه که هیچ، روده کوچیکه کل امعا و احشا رو خورد... باشه... تو خوبه زن نشدی بابا .. همین طور که داشت غر میزد، نگاهش روی نقطه ای خیره ماند. شناختش..نیما بود... اخم هایش در هم رفت... خواست رویش را برگرداند که کمی جلوتر شخص دیگری را دید. دوباره نگاهش را روی نیما برگرداند. بله، نیما داشت خانم شکیبا را تعقیب میکرد... حواسش از مکالمه پرت شد. کمی مکث کرد و بعد گفت: -باشه، منتظرم...فعلا و بدون اینکه منتظر جواب صادق بماند گوشی را قطع کرد. حس خوبی به این صحنه نداشت. پیاده شد و با فاصله مناسب پشت سر نیما راه افتاد. آنچه را که اتفاق می افتاد دید هرچند صحبت هارا به وضوح نمیشنید. وقتی دید راحله کشیده ای به نیما زد حدس زد که حتما نیما کاری کرده است. از این پسر هیچ چیز بعید نبود. احساس کرد باید نزدیک برود. ممکن بود خطری متوجه دخترک شود و کمک لازم باشد. حدسش اشتباه نبود. به نظر می آمد نیما قصد دارد دستش را برای تلافی بالا ببرد که سیاوش صدایش زد: -آقای محسنی? نیما برگشت.... *تسئوس یا تزه: پادشاه، قهرمان و حامی شهر آتن *دون ژوان: شخصیتی افسانه ای در اسپانیا، ک بی بند و بار بود و زنان را اغوا میکرد. *گربه چکمه پوش: نام یک شخصیت کارتنی که با درشت کردن چشم هایش، ترحم بیننده را برمی انگیزد تا از مجازاتش صرف نظر کرده یا درخواستش را بپذیرد. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 انتقاد اخیر رهبر انقلاب از کسانی که به استفاده از یک لغت فرنگی در حرف یا نوشته‌ی خود افتخار میکنند! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه با شنود مکالمات اکسپلور شما را جهت‌دهی می‌کند؟ | •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 عفاف و زنان عفیف فوق‌العاده 👌👌👈نشر دهیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بر چادر ما می‌تازند چون اگر آن را بگیرند پرچم را می‌گیرند و وقتی پرچم را گرفتند همه کار می‌شود کرد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت+.pdf
517.1K
کتاب آشتی با امام عصر(عج) منبع_مسابقه همین پنجشنبه برگزار می گردد،لطفا پی دی اف را مطالعه فرمائید https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
♥️😍دعوتید به مسابقه 😍♥️ آشتی با امام عصر کانال برگزار میکند به مناسبت شروع امامت امام عصر (عج) کتابخوانی از کتاب آشتی با امام عصر برگزار میکند. زمان 2⃣2⃣ شهریور ماه هدیه نقدی برای افراد برگزیده 😍🎁🎁🎁🎁 👈بزنید روی این برای منبع مسابقه 👈شرکت برای عموم آزاد هست لطفا به دیگران اطلاع رسانی فرمائید https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90 همین پنجشنبه ساعت ۱۳
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ» آن‌ها که در نمازشان خشوع دارند؛ تفسیر: آن گاه به بیان این صفات پرداخته و قبل از هر چیز انگشت روى نماز مى گذارد، مى گوید: آن‌ها کسانى هستند که در نمازشان خاشعند (الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ). خاشعون از ماده خشوع، به معنى حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است که در برابر شخص بزرگ یا حقیقت مهمى در انسان پیدا مى شود و آثارش در بدن ظاهر مى گردد. در اینجا قرآن، اقامه صلوة (خواندن نماز) را نشانه مؤمنان نمى شمارد بلکه خشوع در نماز را از ویژگى هاى آنان مى شمرد، اشاره به این که نماز آن‌ها الفاظ و حرکاتى بى روح و فاقد معنى نیست، بلکه به هنگام نماز آنچنان حالت توجه به پروردگار در آن‌ها پیدا مى شود که از غیر او جدا مى گردند و به او مى پیوندند، چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار مى شوند، که بر تمام ذرات وجودشان اثر مى گذارد، خود را ذره اى مى بینند در برابر وجودى بى پایان، و قطره اى در برابر اقیانوسى بیکران. 🌺🌺🌺 لحظات این نماز، هر کدام براى او درسى است از خودسازى و تربیت انسانى و وسیله اى است براى تهذیب روح و جان. در حدیثى مى خوانیم: پیامبر(صلى الله علیه وآله) مردى را دید که در حال نماز با ریش خود بازى مى کند فرمود: اگر او در قلبش خشوع بود، اعضاى بدنش نیز خاشع مى شد. اشاره به این که خشوع یک حالت درونى است که در برون اثر مى گذارد. پیشوایان بزرگ اسلام آنچنان خشوعى در حالت نماز داشتند که به کلى از ما سوى اللّه بیگانه مى شدند، تا آنجا که در حدیثى مى خوانیم: پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) گاه به هنگام نماز به آسمان نظر مى کرد، اما هنگامى که آیه فوق نازل شد دیگر سر بر نمى داشت و دائماً به زمین نگاه مى کرد. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۲ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : زندگی ابدی یا زندگی موقتی! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
36.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅برادر روی خواهرشو زمین نمی اندازد.... 🎙 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 در دیدار نزدیکان زیاده‌روی نکنید! 🎙 حجت‌الاسلام استاد حسین دهنوی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
‍#بادبرمیخیزد #قسمت92 ✍ #میم_مشکات راحله برگشت. خشم در چشمانش شعله میکشید. فکر میکرد نیما حداقل بخ
* 💞﷽💞 ‍ -به نظر میاد شما خیلی دوست دارید حراست دانشگاه از کاراتون خبر دار بشن راحله اول از دیدن سیاوش خوشحال شد اما با یادآوری فکری که نیما کرده بود و واکنش خودش بدنش یخ کرد. حالا هرچه نیما برای خودش بافته بود صحت پیدا میکرد. در وهله به نظر می آمد خب چه اهمیتی داشت آدمی مثل نیما چه فکری میکند?شاید اگر دو روز دیگر از راحله میپرسیدند برای او هم اهمیت نداشت نیما چه مهملاتی راجع به او تصور کرده است اما در آن لحظه، مغزش صرفا دستورهای آنی صادر میکرد. دوست نداشت هیچ کس، حتی نیما، در مورد چیزهایی که اصلا واقعیت نداشت خیالات ببافد. کمی به صحنه خیره ماند. چند ثانیه ای که گذشت احساس خستگی شدید کرد. نمیتوانست بفهمد چکار کند. سیاوش به دادش رسید، دستش را به طرف خیابان دراز کرد و رو به راحله گفت: -شما بفرمایید خانم شکیبا... من و ایشون یه صحبت خصوصی داریم بعد در چشمان نیما خیره شد، یک ابرویش را به نشانه سوال بالا برد و گفت: -درسته اقای محسنی? راحله احساس کرد مغزش خاموش شده. بدون اینکه کلمه ای حرف بزند کنار خیابان رفت، تاکسی دربست کرد و سوار شد. نیما که از دست این خرمگس معرکه، افکارش آشفته شده بود خنده ای عصبی کرد: -به! جناب فرشته نجات... شما به همه دانشجوها اینقدر رسیدگی میکنید یا ایشون مورد خاصی هستند? سیاوش که نمیخواست اجازه بدهد نیما با عصبانی کردنش، حس پیروزی داشته باشد با خونسردی گفت: -اونی که همه رو به چشم مورد خاص میبینه تویی نیما که این آرامش او را آزار میداد پوزخندی زد و ادامه داد: -شما هم که اصلا اهل هیچی نیستی... واسه ما فیلم بازی نکن استادجون... من هرجا بودم تو هم بودی سیاوش که نمی خواست با همچین آدمی دهان به دهان شود بی توجه به این حرف گفت: -اینکه تو چه غلطی میکنی به خودت مربوطه اما اگر یکبار دیگه ببینم دور و بر این دختر میپری کاری میکنم که به شکر خوردن بیفتی -اونوقت چطوری میخوای همچین غلطی بکنی? سیاوش همانطور خونسرد سرش را نزدیک گوش نیما اورد و آرام زمزمه کرد: -همون طوری که تونستم مراسمت رو به هم بزنم. دوست نداری که مامان بابات یا احیانا حراست دانشگاه چیزی از گند کاریات بو ببرن?... من همیشه شبیه آلکتو* پشت سرتم، گیگانت* عزیز در چشمان نیما خیره شد. آرام و جدی. در حالیکه با حالتی تحقیر آمیز، یقه نیما را که از ترس خشک شده بود، مرتب میکرد، با بی تفاوتی محض ادامه داد : -پس بهتره مثل بچه آدم حرف گوش کنی و با تمسخر، دستش را کنار پیشانی آورد، به نشانه خداحافظی تکان داد و رفت.. پ.ن: *آلکتو: خشم پایان ناپذیر.... یکی از ارینوئس ها، الهه های بی رحم زمینی، که نماد انتقام بودند و قاتلان و ستمگران را تعقیب میکردند. *گیگانت: هیولاهای بزرگ یونان باستان، که علیه خدایان شورش کردند. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تعابیر جالب نظریه پردازان آمریکایی درباره ایران | •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat