رمان مدافع عشق♥️
#پارت13
سر جا خشکم میزند... افتاد؟!
پاهایم تکان نمیخورد. بهزور صدا را ازحنجرهام بیرون میکشم.
_ آ... آقای... ها... ها... هاشمی!
یک لحظه به خودم میآیم و میدوم...
میبینم پایین سراشیبـی دو زانو نشستهای و گریه میکنی. تمام لباست
خاکی است و با یک دست، مچ دست دیگرت را گرفتهای.
فکر خنده داری میکنم "یعنی از درد گریه میکنه؟!"
اما حتمًا اشکهایت از سر بهانه نیست... علت دارد، علتـی که بعدها آن
رامیفهمم.
سعی میکنم آهسته از تپه پایین بیایم که متوجه میشوی و بهسرعت
برمیخیزی.
قصد رفتن که میکنی، به پایت نگاه میکنم. هنوز کمی میلنگد.
تمام جرئتم را جمع میکنم و بلند صدایت میزنم.
_آقای هاشمی... آقا سید... یکل حظه نرید. توروخدا... باور کنید، من
نمیخواستم که دوباره... دستتون طوریش شد؟ آقای هاشمی با شمام!
اما تو بیتوجه سعی کردی جای راه رفتن، بدوی تازودتر از شر صدای من
راحت شوی. محکم به پیشانـی میکوبم "یعنیا، آخه خرابکارتر از تو هم
هست؟! آخه چقدر بیعرضـــــــــه!"
آنقدر نگاهت میکنم که در چهارچوب نگاه من گم میشوی.
چقدرعجیبـی؛ یا نه... تو درستی، ما آنقدر به غلطها عادت کردهایم که...
در اصل چقدر من عجیبم!
✨نویسنده:میم سادات هاشمی
@ShmemVsal
رمان مدافع عشق ♥️
#پارت14
فضا حال و هوای سنگینی دارد؛ یعنی باید خداحافظـی کنم از خاکی که
روزی قدمهای پاک آسمانیها آنرا نوازش کرده؟!
با پشت دست اشکهایم را پاک میکنم.
در این چند روز آنقدر روایت از آنها شنیدهام که حاال میتوانم به راحتی
تصورشان کنم.
دوربین را مقابل صورتم میگیرم و شما را میبینم، اکیپی که از ۱۴ تا ۵۰
ساله در آن در تالطم بودند، جنبوجوش عاشقی... و من در خیال،
صدایتان میزنم "آهای معراجیها"
برای گرفتن یک عکس از چهرههای معصومتان چقدر باید هزینه کنم؟
و نگاههای مهربان شما که همگی فریاد میزنند:
"هیچ... هزینهای نیست؛ فقط حرمت خون ما را حفظ کن...حجب را بخر،
حیا را به تن کن، نگاهت را بدزد از نامحرم."
آرام میگویم:
-یک... دو... سه...
صدای فلش و ثبت لبخند خیالی شما،
لبخندی که طعم سیب میدهد؛
شاید لبهای شما با سیب حرم ارباب رابطهی عاشق و معشوق داشته.
دلم به خداحافظی راه نمیدهد، بیاراده یک دستم را باال میآوردم تا...
اما یکی از شما را تصور میکنم که نگاه غمگینش را به دستم میدوزد...
"با ما هم خداحافظی میکنی؟
خداحافظی چرا؟
تو هم میخوای بعد از رفتنت ما رو فراموش کنی؟
خواهرم تو بیوفا نباش!"
دستم را پایین میآورم و به هقهق میافتم؛ احساس میکنم چیزی در
من شکست. ریحان قبلی بود؛ غلطهای روحم بود.
نگاه که میکنم دیگر شما را نمیبینم...
شهدا بال و پر بندگیاند و خاکی که زمانی روی آن سجده میکردند عرش میشود برای توبه تولدم تکرار شد؛ کاش کمکم کنید که پاک بمانم! شما را قسم به سربندهای
خونیتان...
✨نویسنده:میم سادات هاشمی
@ShmemVsal
ومندرهیاهویروزگارآموختم
بههرکهجزخُداپناهببری
بیپناهترمیشوی..':))🌱
°[@ShmemVsal]°
هروقتبیکـارشدۍیہتسبیحبگیردستت و بگو:
اللھمعجللولیڪالفرج!"🌿
همدلخودتآروممیگیرھ...
همدلآقاکہیکےدارهبراۍظھورشدعا میکنھ!(꧇♥️
🖇¦↫#امام_زمان
{ @ShmemVsal }
یِههَنذفرۍ،
یهکنجحَرم،
یهچَفیهمُتبرک،
ویِهدلعـٰاشق!💔
اینهَمونحِـسیه،
کہآرزوداشتَم
یکبـٰارتَجربهشکُنم:))
بشینمیِهگوشهتوشلوغۍ
گِریهکنمبَراتو
بهزائراتنِگاهکنم🙂🚶🏿♂. .
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
••• @ShmemVsal •••
#خودسازیباشهدا🌹
همیشه سرش پایین بودو توچشمای #نامحـرم نگاه نمیکرد.
#روزسوم شهادتش وقتی این پوستر روزدند،وقتی نگاهم افتاد،گفتم دورت بگردم احمدجان!
این عکس #همه شخصیت توست
مدافع حرم شهید احمد عطایی
•• @ShmemVsal ••