eitaa logo
شـمیم‌وصــٰال•
1.7هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
1 فایل
°•﷽•° سَلام‌بَرصاحِب لَحظِهایِ اِنتِظار... در کویِ تو معروفَمُ از رویِ تو مَحروم :)💛 ‌ڪپی:ذکر¹صلوآت‌،ظهوࢪآقا.. ادمین تبادل : @eftekhari735753 کانال کتابمون: @enghelabsquare أللَّھُمَ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْفَـــــــــرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
•°. اے شـهیـد.. باید خودت تمـام دلم را عوض ڪنـے؛ با این دلم، بہ دردِ امام زمانم نمـےخورم. محبوب دل صاحب ڪہ شوی شهیدت ميڪنند...🙃🌱 •°.@ShmemVsal.°•
[﷽♥️] 😂✨ㅤ پست نگهبانی رو زودتر ترک کرد فرمانده گفت: ۳۰۰ تا صلوات جریمته!! چند لحظه فکر کرد ،، و گفت : برادرا بلند صلوات !! همه صلوات فرستادند ... گفت : بفرما از ۳۰۰ تا هم بیشتر شد . ! ☺️😂 シ︎🔗🌸°• Join↯🍃 @ShmemVsal
هادی شدی راه کسی گم نکند✨ تولدت مبارک✨🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍شھیدابراهیم‌هادۍ میگفت: از خُدا خواسته ام همیشـه جیبم پُر پول باشد تا چند گره از مشکلاتِ مردم بگشائیم ! هر کس به خدا توکل کند خداوند هزینه او را کفایت میکند و از جایۍ ڪه گمان نمیبَرد به او روزۍ میدهد...☘ ... 🌷 @ShmemVsal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨واکنش شهید ابراهیم هادی به دخترانی که نگاهش می‌کردند؟!👌 🌻شهدا برای ناموس و حفظ حجاب راهی جبهه شدند. @ShmemVsal
شهیدهادۍمیگن: یادگار‌حضرت‌زهراست' ایمان‌زن‌وقتۍکامل‌مۍشود‌کہ +حجابش‌را‌کامل‌رعایت‌کند🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔴 🔹اعمال به این بستگی دارد جوان پشت (مأمور الهی) گفت: وقتي اعمال شما بوی ريا بدهد پيش خدا ارزشی ندارد. كاری كه غير خدا در آن شريک باشد به درد همان شریک می‌خورد. اعمال خالصت را نشان بده تا كار شما سريع حل شود. مگر نشنيده‌ای: اَلاَاعمالُ بِالنیات اعمـال بـه نيت‌ ها بستگی دارد. 📚 سه دقیقه در قیامت
ابراهیم توی اتاق دیگه تنها نشسته بود و توی حال خودش بود. وقتی بچه‌ها رفتن اومدم پیش ابراهیم، هنوز متوجه حضور من نشده بود  با تعجب دیدم هر چند لحظه یکبار سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش میزنه. یکدفعه گفتم: "چیکار می‌کنی داش ابرام ؟!" انگار تازه متوجه حضور من شده باشه از جا پرید و از حال خودش خارج شد. بعد مکثی کرد و گفت: "هیچی، هیچی، چیزی نیست". گفتم: "به جون ابرام ولت نمی‌کنم. باید بگی برا چی سوزن زدی تو صورتت" مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدم‌هائی که بغض کرده‌اند گفت: "سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه."