eitaa logo
شـمیم‌وصــٰال•
1.7هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
°•﷽•° سَلام‌بَرصاحِب لَحظِهایِ اِنتِظار... در کویِ تو معروفَمُ از رویِ تو مَحروم :)💛 ‌ڪپی:ذکر¹صلوآت‌،ظهوࢪآقا.. ادمین تبادل : @eftekhari735753 کانال کتابمون: @enghelabsquare أللَّھُمَ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْفَـــــــــرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
••🌸 استادشمس شروع به تدریس کرد. وسط کلاس گفت: _تو این صفر و یک های برنامه نویسی عشق معنایی نداره، مثل زندگی این بچه مذهبی ها. بعد نگاهی به امین و بعد به من کرد.. و به تدریسش ادامه داد. کلا استادشمس اینجوریه.یه دفعه، بدون فکر، یه حرفی میگه.منتظر حرفی از امین بودم.ولی امین ساکت بود. آخرکلاس استاد گفت: _سؤالی نیست؟ وقتی دیدم امین ساکته و بچه ها هم سؤالی ندارن،گفتم: _من سؤال دارم. استادشمس که انگار منتظر بود گفت: _بپرس. -گفتین عشق تو زندگی مذهبی ها معنایی نداره؟ باپوزخند گفت: _بله،گفتم. -معنی حرفتون این بود که عشق توی مذهب جایی نداره؟ یه کمی فکر کرد و گفت: _نمیدونم عشق تو مذهب معنا داره یا نه.ولی تو زندگی بچه مذهبی ها که معنی نداره. _ عشق توی مذهب جایگاه ویژه ای داره. همه ی نگاهها برگشت سمت من،جز امین. گفتم: _عشق یعنی اینکه کسی تو زندگیت باشه که بدون اون نتونی زندگی کنی.زندگی منظورم نفس کشیدن،غذا خوردن و کار کردن نیست. عشق مثل نخ توی اسکناسه که اگه نباشه،اسکناس زندگی ارزشی نداره.ظاهر اسکناس درسته ولی ارزشی نداره..عاشق هرکاری میکنه تا به چشم معشوقش بیاد..هرکاری که معشوقش بگه انجام میده تا معشوقش ازش راضی باشه..عشق همون چیزیه که باعث میشه عاشق شبیه معشوقش بشه. استادشمس گفت: تو تا حالا عاشق شدی؟ -من هم عاشق شدم...منم سعی میکنم هرکاری معشوقم بهم میگه انجام بدم...من اونقدر عاشقم که دوست دارم همه حتی از ظاهرم هم بفهمن معشوقم کیه...خوشم میاد هرکسی منو میبینه یاد معشوقم میفته.. بلند شدم،رفتم جلوی وایتبرد ایستادم و با تمام وجود گفتم: _من عاشق مهربان ترین موجود عالم هستم و به عشقم افتخار میکنم،با تمام وجودم.حتی دوست دارم همه تون بدونید که من عاشق کی هستم. با ماژیک روی وایتبرد پررنگ و درشت و خوش خط نوشتم : خدا برگشتم سمت بچه ها و گفتم: _آدمی که عاشق مهربان ترین نباشه عاشق هیچکس دیگه ای هم نمیتونه باشه. وسایلمو برداشتم،رفتم جلوی در... برگشتم سمت استادشمس و بهش گفتم: _کسیکه عاشق باشه کاری میکنه که معشوقش ازش راضی باشه.شما تمام روزهایی که من میومدم کلاستون منو مسخره میکردید،چون میخواستم طوری باشم که معشوقم ازم راضی باشه.منم هرجایی باهاتون بحث کردم یا جایی سکوت کردم فقط و فقط بخاطر رضای معشوقم بوده. رفتم توی حیاط.... ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾•✨🌸✨•✾••┈• محیصا •┈••✾•✨🌸✨•✾••┈•
رمان مدافع عشق♥️ بی اراده مقابلت به تماشا مینشینم. گرما و تشنگی از یادم میرود. آن چیزی که مرا اینقدر جذب میکند چیست. نمازت که تمام میشود، سجده میکنـی... کمی طولانی و بعد از آنکه پیشانی ات بوسه بر مهر را رها میکند با نگاهت فاطمه را صدا میزنی. او هم دست مرا میکشد؛ کنار تو، درست در یک قدمی ات می نشینیم. کتابچه ی کوچکی را برمیداری و با حالی عجیب شروع میکنی به خواندن... "السلام علیک یااباعبدالله" ... زیارت عاشورا و چقدر صوتت دلنشین است! در همان حال اشک از گوشه ی چشمانت می غلتد. بعد از آن فاطمه گفت که همیشه بعد از نمازت صدایش میکنی تا زیارت عاشورا بخوانی... چقدر حالت را، این حس خوبت را دوست دارم! چقدر عجیب که هرکارت بوی خدا میدهد؛ حتـی لبخندت! دو کوهه حسینیه باصفایی داشت که اگر آنجا سر به سجده میگذاشتی بوی عطر از زمینش به جانت مینشست. سر روی مهر میگذارم و بوی خوش را با تمام روح و جانم می بلعم. اگر اینجا هستم همه از لطف خداست... الهـی شکرت! فاطمه گوشه ای دراز کشیده و چادرش را روی صورتش انداخته. _فاطمه؟! فاطمه... هوی! _هوی و... لا الله الا الله! اومدی اینجا که آدم شی! _هر وقت تو شدی منم میشم! _خب حالا چته؟ _تشنمه. _وای... تو چرا همه اش تشنته؟! مگه کله پاچه خوردی؟نویسنده:میم سادات هاشمی