#حاج_قاسم_عزیز
حیف... آتش به جان او افتاد ، آه از آن لحظه های دردآور
خبر آنقدر تلخ و سنگین است ، آدم اصلاً نمی کند باور
قهرمان دلیر نامیرا ، رستم شاهنامه ی اخلاص
یک جهان بود او به تنهایی ، یک تنه او حریف صد لشکر
جبهه بود و سپاه کرمانی ، مطلعُ الفَجر مَقطَع وَالفَجر
کار او در لباس سربازی ، محشری بود در دل محشر
مرد فتح الفُتوح آمِرلی ، مرد میدان موصِل و تَکریت
او شگفت آفرین اِسپایکِر ، روح اربیل و فاتح سِنجَر
در گذر از کویر این دنیا ، او فقط تشنه ی شهادت بود
او شهیدانه سوخت سر تا پا ، او شهیدانه زیست سر تا سر
او اَشِدّاست با همه کفّار ، رُحَما بود بین این مردُم
اُسوه ی زندگیّ او حیدر ، شد مرامش مرام پیغمبر
ذوالفقار خروش حزبُ الله ، سَرو سرخ سپاه ثارالله
جانفدای ولایت اسلام ، جان نثار صلابت کشور
از ابومهدی اَلمهندس گفت او که هم خون حاج قاسم بود
همقَسم ، همقطار و هم سنگر نور یک روح در دوتا پیکر
یادمان هست جمعه بود آن روز در سحرگاه سرد آسایش
با پر و بال زخمی اش ققنوس ، پر کشید از میان خاکستر
آتش فاطمیه روشن شد ، شعله ی فاطمیه روشن ماند
روضه ی حاج قاسم ای مردم ، می دهد عطر روضه ی مادر
مقتلش روضه های زهرا داشت ، کربلا بود جاده ی بغداد
یادم آورد روضه ی گودال ، دیدن دست زخم و انگشتر
ارباً اربا مُقَطّعُ الاعضاء روضه ی سخت عصر عاشوراء
او علی اکبری به میدان رفت پیکرش گفت یاعلی اصغر
یادمان هست گریه ی مردُم ، در نماز وداع با سردار
گریه می کرد با صدای بلند در کنار رفیق خود رهبر
ما به جز خیر از او نمی دانیم ، با حیاتی که کُلّه خیر است
در نماز وداع با سردار ، چشم ما بود چشمه ی کوثر
قاتل چشم ملت ایران ، فتح عینُ الاسد که یادت هست
لحظه ی انتقام نزدیک است ، می رسد وقت حمله ی آخر
جمعه ای در هوای هم عهدی ، پیش چشمان حضرت مهدی
می رود در مصاف آل سُعود ، می رود تا شهادتی دیگر ...
#اسماعیل_شبرنگ
@Shoaraye_aeinimadhankermanshah