#روضه_امام_کاظم_ع
می خوام روضه رو از زبون حضرت معصومه بخونم،وقتی مثل فردا شبی،
امام رضا یه لحظه از مدینه رفت،از نظرها غایب شد،
حضرت معصومه دیگه برادر رو ندید،مدتی زیادی انتظاره برادر رو كشید،
بعد از دقایقی برگشت بی بی یه نگاهی به داداش انداخت،
دید سر رو آشفته است،موها پریشونه،لباس ها همه غرق خاكه،كجا بودی داداش،چرا منو تنها گذاشتی رفتی،
امام رضا(ع) یه نگاه به خواهرش كرد،گفت خواهر فقط یه جمله بگم ، دیگه منتظر نباش ، دیگه انتظار بابامونو نكش،
خودم رفتم بدن غرق به خونش رو داخل خاك گذاشتم،
می خوام بگم دختر منتظر بابا بوده ، دختری كه چهارده سال هی اومدن خواستگاری گفت:نه ، قبول نمی كنم بابام زندانه ، باید بابام آزاد بشه،
اینقدر صبر كرد ، آخرش خبر باباشو براش آوردند ، می خوام یه جمله بگم، كاشكی تو خرابه هم خبر بابا رو می آوردند ، كجای دنیا دیدید ، برای دختر منتظر ، سر بریده باباشو ببرند،حسین..........
یا موسی ابن جعفر ....
کنج زندان سخن از بزم می و جام نبود
خواهرت ثانیه ای در ملا عام نبود ...
حسین ..... حسین .....
کنج زندان سخن از بزم می و جام نبود
دخترت ثانیه ای در ملا عام نبود ...
به سر دختر تو هیچ کسی سنگ نزد ...
به روی معجر معصومه کسی چنگ نزد ...
*این بدنو آوردن ، رو جثر بغداد گذاشتن ... یه بلندی بود ؛ اگر چه زندان موسی ابن جعفر مثل گودال بود ، "وظلم المتامیر"
متموره ، یعنی یه جایی که هم مدوره هم تنگه و تاریکه ، اما من میخوام بگم آقا بعد شهادت شما بدنتون رو بالای بلندی گذاشتن ... همه دیدن ، دور و نزدیک زیارت کردن ...
اما این بدن جدّ شما حسین (ع) موند تو گودال ... هرچی دخترش سکینه آمد بلکه بدن بابا رو ببینه دیگه ندید ...
بابا بدنی که زیر سم اسب بره ... بدنی که زیر تیر و تیغ و نیزه و سنگ بره ...*آی حسین ....
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
┏━━ °•🖌•°━━┓
https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermanshah
┗━━ °•🖌•°━━┛
┏━━ °•🖌•°━━┓
https://rubika.ir/Shoaraye_aeinimadhankermanshah
┗━━ °•🖌•°━━