eitaa logo
شعرای آئینی سازمان‌ بسیج مداحان کرمانشاه
206 دنبال‌کننده
52 عکس
19 ویدیو
25 فایل
بسمه تعالی ♦️فعال ترین وپربارترین کانال شعرائی آئینی سازمان بسیج مداحان استان کرمانشاه درایتا👌 #شور#سرود #مدح باز نشر اشعاروسرودهای جدیدکلی ایام سال به تاریخ قمری و کلیه اشعار مهم مذهبی کشوربرا ،مجالس مذهبی با تنوع بالا و سبک های مختلف @delsokhteh313
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا بیا گل زهرا عزای مادر توست صفای فاطمیه از صفای مادر توست اگر که سائلم و نوکر همیشگی ام فقط به خاطر لطف و عطای فاطمه است تمام عزت شیعه رحین منت اوست تمام زندگی ما فدای مادر توست قسم به مادر و آن احتجاج حیدریش دوام خدمت ما با دعای مادر توست ز نور چادر او ما همه مسلمانیم که اصل طینت ما خاک پای مادر توست به وقت مرگ که دستم به هر دری کوتاست امید دلخوشی من وفای مادر توست بیا که با تن خونین ، هنوز منتظر است که انتقام تو تنها دوای مادر توست ‍ روز آخر زهرای مرضیه از بستر بیماری بلند شدند کمی کارهای خونه رو انجام دادند.. فرمودند اسماء ...من ساعتی استراحت می کنم .. منو صدا بزن اگه جواب ندادم اسماء ...بدون دیگه به بابام پیغمبر خدا ملحق شدم... 🌹 اسماء میگه... دل نگران بودم.. گفتم خدا چرا خانم اینطور فرمودند ..دیدم وارد حجره شدند خدا ...ساعتی بعد صدا زدم ..عرضه داشتم .. یا بنت رسول الله.. دیدم جواب نیومد...خدایا ...چه خبر شده... چرا خانم جواب نمیدن...دوباره صدا زدم: (یا بنت رسول الله) دیدم جواب نمیاد 🌹 وارد حجره شدم...دیدم خانم رو به قبله خوابیدند... یه پوشیه ی سفیدی روی صورت کشیدند...میگه اومدم کنار خانم.. ای پوشیه رو کنار زدم دیدم ای وااای... خاک به سرم شده خانم جان دادند...ای وای ای وای... خدایا ...حالا من جواب امیرالمومنین رو چی بدم .. جواب بچه ها رو چی بدم ... در همون حالت میگه دیدم صدای حسن و حسین میاد .. وارد خانه شدند تا اومدند صدازدند اسما بگو مادرمون زهرا کجاست... دوان دوان وارد حجره شدند ...کنار بدن بی جان مادر نشستند.. حالا میخوای گریه کنی بسم الله ... برا یتیمان زهرای مرضیه گریه کن...این بچه ها خودشون رو انداختند روی بدن مادر... ( جملات زمینه ساز👈 نميدونم تا حالا بچه ی یتیم کنار بدن مادر دیدی یا نه) امام حسن (علیه السلام) خودشو انداخت روی بدن مادر ...صدازد: (یَا أُمَّاهُ کَلَّمِینِی قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی) ...مادرجان من حسنم... با من حرف بزن مادر.. الان روح از بدنم جدا میشه مادر ... مادر ابی عبدالله اومد... آی کربلایی ها ..آقاتون اومد..این صورت رو گذاشت روی پاهای مادر..هی پاهای مادر رو میبوسه صدا میزنه (یَا أُمَّاهُْ کَلِّمِینِی) هی صدا میزنه وای مادر با من حرف بزن ...من حسینتم...😭 مااادر.. اگه بامن حرف نزنی میمیرم مادر...مادر...ای وای ای وای 🔹اسماء چرا چشم از ما پوشیده مادر 🔹وقت اذان مغرب خوابیده مادر ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermanshah ┗━━ °•🖌•°━━┛ ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://rubika.ir/Shoaraye_aeinimadhankermanshah ┗━━ °•🖌•°━━┛
شعرای آئینی سازمان‌ بسیج مداحان کرمانشاه
#روضه #تخریب_بقیع #حاج_حیدر_خمسه    ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermansha
📖 ⚫️ تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام غمِ فراقِ تو اصلا برام کم نگذاشت لبم که خواست شکایت کند،دلم نگذاشت همیشه دردِ دِلم با تو نیمه کاره گذشت *تا اومدم باهات حرف بزنم بغضم گرفت ... (دیدی میخوای بری یه حرم) وقتی راه می اُفتم میگم اینو میگم ... اینم میگم ... برسم دردِ فلانی رم میگم ... تا برسی هی تمرین می کنی از کجا بگم ، چه جور بگم ... اما میرسی حرم یادت میره همه چی ... سلام آقا ... کربلا بیچارم کرده ، میگم میرم حرمِش حرفامو میزنم ... اما گودالُ می بینم ... بدجور بِهَمم ریختی ... اذیتم نکن ... آقا میبینی دوسِت دارم ... به خدا یه وقتا اخلاقم برمیگرده حرمم دیر شده .... من یه وقتا بد اخلاق میشم نجفم دیر شده ..... دیدی از کربلا میای چه مهربونی ... من هر وقت از کربلا میام مهربون میشم ... انقدر فاصله رو زیاد نکن ... میکشی مرا ... * همیشه دردِ دِلم با تو نیمه کاره گذشت لبم که باز شد این دفعه گریه ام نگذاشت ..... حسین ... دلم یه کربلا می خواد ... حسین ... یه گنبدِ طلا می خواد ... حسین ... دلم امام رضا می خواد ... زمانه باعثِ هجران نشد ، خودم شده ام گناه کاریِ هر روزۀ خودم نگذاشت ... *این یه بیتُ میگم بعدش میخوام با هم بگیم ...* مرا ببخش که از دوری ات نمی میرم ... *آره ما لافِش رو میزنم ... عاشق کی بود؟؟ دیدن چادر به کمر بست .. گفت بری دنبالِت اومدم ... بعد از وداعِ آخر یه نگاه بهش کرد گفت چی میگی خواهر؟؟ گفت بری ، میام .... من اینجا بمون نیستم .... با تو اومدم با تو برمیگردم ... آقا بغض کرد یه نگا بهش کرد دید اگه بهش حرف بزنه زینب میمیره ... گفت یادتِ مادرم مدینه جون داد؟؟ ... به خاطرِ تو وایسادم ... (اینه عاشق ...) گفت بری میمیرم ... لذا دستِشو گذاشت رو سینه ش ، (امشب یه دست رو سینۀ ما بزار ...) بریدم آقا ... دستُ گذاشت رو سینه ش برداشت گفت برو ... بچه هاتو بر می گردونم ، برو ... اما رسیدی به مادرم ، سلاممُ به مادرم برسون ...* مرا ببخش که از دوری ات نمی میرم ... سرم دوید به سویت ولی پَرم نگذاشت *گفت من هفت هشت سالَم بود ، گفت تو همین بین الحرمینِ حالا بازار بوده گفت بابام یه گاراژی داشت نجاری چوب بُری ، هر سال اربعین اهلِ بصره یه هیئتِ قوی داشتن جا نداشتن ، بابام گاراژُ سه روز میداد به اینا ، خودِشم خادمشون میشد ، می گفت اینجا مالِ امام حسینِ(ع) ... یه کارِ خوب به بابام خورد قبلِ اربعین این ور اون ور پول قرض کرد هرچی داشتیم فروخت هشتاد دینارِ اون موقع پول جور کرد رفت چوبُ الوار خرید ریخت تو گاراژ کارُ شروع کنه اربعین شد ، بصره ای ها اومدن ... گفت بزا بعدِ اربعین کارُ شروع می کنم تحویلشون داد گاراژُ ، سیاهی بزنن ، دیگاشونو به پا کنن . فرداش اومد به اینا سر بزنه ، دید همه چوبا نو رو زدن زیرِ دیگا تو آتیش داره میسوزه ، یه نگا به چوبا کرد ، یه نگا به حرم ... اشک تو چشاش اومد ، گفت من چی کار کنم حالا ؟؟؟ خو بدهکارِ مردمم ، چی به اینا بگم ، دیگه سوخته ... الان میام حرم ... گفت بابام رفت دمِ در کفشداری ، اون موقع اینطوری بود کفش میدادی مفاتیح بهت میدادن ، گفت رفت داخِلِ حرم ، دم ضریح مفاتیح رو باز کرد دید الله اکبر ... هشتاد دینار لایِ مفاتیحِ ... آقا کسی پول گم نکرده ؟؟؟ اومد کفشداری کسی پول گم نکرده ؟؟ نه حاجی ... پولَ رو برداشت اومد دفترِ میرزایِ شیرازی رحمه الله علیه تا رفت تو گفت سلام حاجی ، گفت سلام ، برو ... مگه نگرفتی پولِتو ... درِ این خونه دوزار دادی واینَستیا ... بدهی تو دادی .... آقا اینا از زنُ بچه هاشون میزنن برا تو روضه میگیرن ... اینا برا عزیزاشون اینطور مجلِس نمی گیرن ... برا خراب شدنِ قبرِ اجدادِ شما ببین سیاه پوش شدن ... خیلی مدیونِت هستم ، خبر داری ؟ خیلی من دِل به تو بستم ، خبر داری ؟ عمریه نوکرِت هستم ، خبر داری ؟    ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermanshah ┗━━ °•🖌•°━━┛ ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://rubika.ir/Shoaraye_aeinimadhankermanshah ┗━━ °•🖌•°━━
4_5852609925460526208.mp3
9.39M
📋 اما فیکم مسلم با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ صداشو برد بالا؛ زینبی که تا حالا قد و بالاش رو کسی ندیده. اومد تا وسط لشکر، داره داد میزنه: آی عمر سعد! تو زنده‌ای داری میبینی عزیز فاطمه رو دوره کردن... دید محلش نمیذاره یهو صداش بلند شد... اَما فیکُم مُسلِم، یه نفر نیست بهش آب بده اَما فیکُم مُسلِم، یه نفر آب به ارباب بده هلال میگه دیدم لباشو که چه‌طور مثل دوتا چوب خشکیده بهم میخوره... رفتم یه‌کمی آب برا حسین ببرم. تا رسیدم دم گودال دیدم اون نانجیب از گودال بیرون اومد. _کجا داری این آبا رو میبری؟ _ مگه نمیبینی عزیز فاطمه تشنه‌ست؟! مگه نمیبینی این لباش داره بهم میخوره؟! گفت: نمیخواد براش آب ببری الان خودم سیرابش کردم. دیدم بدنش مثل بید میلرزه. پر عبا رو کنار زد. دیدم سر بریده رو تو دستش گرفته؛ _ نانجیب چرا بدنت میلرزه؟ _آخه اون لحظه‌ای که رو سینه‌ش نشستم دیدم یکی هی داره میگه " بُنَیَّ " پسرم... حسین.... عضویت در کانال شعرائی آئینی 👇👇👇 @Shoaraye_aeinimadhankermanshah