『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه0⃣1⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته گاه اندوه من آنزمان بود که بر زمین نازل شدم، آغاز دورهی غم باز من آ
#جلسه1⃣1⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
خبر رحلت مادر، برای من بسیار دردناک بود بخصوص که زخم شعب ابیطالب هنوز التیام نیافته بود و اندوه تنهایی پدرم کاستی نپذیرفته بود.
من وقتی به یکباره جای مادرم را در خانه، خالی یافتم سرآسیمه و آشفته موی به دامن پدر آویختم که:
- مادرم کجاست؟!
پدرم غم آلوده و مضطرب به من مینگریست و هیچ نمیگفت، شاید هیچ لحنی که بتواند آن خبر جانسوز را در آن بریزد نمییافت.
جبرئیل از پس این استیصال فرود آمد و به پدرم از جانب خدا پیام داد که:
«سلام مرا به فاطمهام برسان و بگو که مادر تو را در قصری از قصرهای بهشت جای دادیم که از طلا و یاقوت سرخ فراهم آمده است و او را با مریم دختر عمران و آسیه هم خانه ساختیم.»
من به یمن این پیام خداوند، آرامش یافتم، خداوند، جل و علا را تقدیس و تنزیه کردم و گفتم که سلامها و سلامتیها همه از اوست و تحیتها همه به او بازمیگردد.
کلام خدا اگر چه تسلای دل من شد اما فقدان خدیجه در کوران حوادث، چیزی نبود که برای پیامبر و من تحمل کردنی و تاب آوردنی باشد.
دلداری خدیجه نبود اما تیرهای تهمت و افترا و آسیب و ابتلای پیامبر همچنان به شدت و قوت خود باقی بود.
یک روز دیوانهاش میخواندند، یک روز ساحرش لقب میدادند. یک روز دروغگو و لاف زن و عقب ماندهاش مینامیدند و هر روز به وسیلهای دل مبارک او را میآزردند.
البته اصل و ریشه پیامبر استوارتر و شاخه و برگش در آسمان گستردهتر از آن بود که عصیانها و کفرانها و تهمتها و اذیتها بتواند خدشه و خللی در دعوت او پدید بیاورد یا ملول و خستهاش کند و از پایش درآورد.
او تا بدانجا در دعوت به هدایت ثبات میورزید و از دل و جان مایه میگذاشت که گاهی خدا به او فرمان توقف میداد و او را به مواظبت از جسم و جانش ملزم مینمود.
آنچه دل پیامبر را میآزرد، نه آزار دشمنان که جهالتشان بود، پیامبر نه از آنان، که بر آنان غمگین میشد که چرا تا بدان پایه بر جهالت خویش، پای میفشرند، و پا از حصار کفر و شرک بیرون نمیگذارند، چرا در فضای حیات بخش توحید تنفس نمیکنند، چرا حلاوت و شیرینی عبودیت را نمیچشند.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
http://eitaa.com/joinchat/3276144666C5a1f059d7a
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه0⃣2⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته وقتی پیامبر به مسجد درآمد، بلال را فراخواند و به او فرمود: - مهاجری
#جلسه1⃣2⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
وقتی اینها را پیش روی پدرت نهادند، اشک در چشمانش حلقه زد، دستهای مبارکش را به سوی آسمان بلند کرد و دعا فرمود:
- خدایا! به اهل بیت من برکت عنایت کن.
و این ازدواج را برای کسانی که اکثر ظرفهایشان گلی است مبارک گردان.
خداوند بر مقام تو در نزد خویش بیفزاید فاطمه جان که برترین زنان عالم بودی و به کمترین مایحتاج از زندگی، قناعت فرمودی.
من دنیا را پیش از ازدواج، طلاق گفته بودم و سختی دنیا در مذاقم عین حلاوت بود، اما تو، دختری که در سن جوانی، در سن آرزوهای شیرین، پا به خانه من مینهادی، چگونه آن همه سختی را بر جان خویش خریدی و لب جز به مهر و دهان جز به شکر نگشودی.
زیستن با کسی که به دنیا جز با دیدهی غضب نمینگرد ساده نیست. حتما کسی چون فاطمه، چون تو باید که زیستنی اینچنین سخت و طاقت سوز را بتواند.
یادم نمیرود آن روز را که پس از دو روز، تلاش و خستگی و گرسنگی به خانه آمدم، گفتم:
- فاطمه جان! چیزی برای خوردن در خانه هست؟
تو شرمسار و مهربان گفتی:
- دو روز است که هیچ چیز در خانه برای خوردن نبوده است و کودکان دو روز است که جز گرسنگی، هیچ طعام ندیدهاند.
گفتم که:
- چرا در این دو روز هیچ نگفتهای؟
گفتی:
- تو اگر میداشتی، حتم به خانه میآوردی، من شرم میکنم از تو چیزی بخواهم که در دست و توان تو نیست.
من شرمسار آن همه شکیبایی و مهربانی شدم و از خانه درآمدم تا حتی اگر شده با قرضی، چیزی فراهم کنم و به خانه آورم.
از همسایهای یک دینار وام گرفتم و به سمت بازار رفتم تا برایتان خوراکی تهیه کنم، در راه، مقدار را دیدم.
هوا عجیب گرم بود، از خورشید، آتش میبارید و از زمین شعلههای حرارت میجوشید. از سر و روی مقداد، عرق میریخت و پیدا بود که گرسنگی رمق راه رفتن را از او گرفته است.
گفتم:
- مقداد! در این گرما، به چه کار از خانه درآمدهاتی؟ گفت:
- از من بگذرید ای ابوالحسن و از حال من نپرسید.
گفتم:
- برادرم محال است که از حال تو بیخبر بمانم و بگذرم.
باز امتناع کرد و عاقبت در مقابل الحاح من تسلیم شد و گفت:
- صدای گریهی گرسنگی زن و فرزندانم را تاب نیاوردم و از خانه بیرون زدم بدین امید که شاید خدا فرجی کند و گشایشی مرحمت فرماید.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه0⃣3⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجوای امام حسین علیه السلام مادر! اگر چه تو در زمان حیات پیامبر هم
#جلسه1⃣3⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای امام حسین علیه السلام
پیامبر دستهای ما را میگرفت، من و حسین پا بر پای پیامبر میگذاشتیم و بعد زانوان او و بعد رانهای او و بعد شکم او و بعد سینهی او و او مرتب میگفت:
- بالاتر بیایید نور چشمان من، بالاتر بیایید.
و بعد لبش را بر لبهای ما میگذاشت، حلاوت دهانش را به کام ما میریخت و مدام میگفت:
- خدایا! چقدر من این حسن و حسین را دوست دارم.
- خدایا! چقدر من این حسن و حسین را دوست دارم.
ما را بر پشت خود مینشاند، چهار دست و پا بر روی زمین راه میرفت و میگفت:
- چه مرکب خوبی و چه سوار کاران خوبی!
گاهی که مرا در کوچه میدید، من از دستش به بازی میگریختم و او تا مرا نمیگرفت، آرام نمیگرفت، دستی به زیر چانهام و دستی به پشت سرم و لبهایش را بر لبهایم میفشرد:
- وای که من چقدر این حسین را دوست دارم.
من و حسن را به کشتی وامیداشت و حسن را بر علیه من تشویق و تشجیع میکرد.
تو گفتی:
- پدرجان! بزرگتر را بر علیه کوچکتر تشویق میکنی؟
او غنچه لبهایش به خنده گشوده شد و فرمود:
- جبرئیل آنسویتر ایستاده است و حسین را تشویق میکند، حسن بیمشوق مانده است.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه9⃣3⃣و0⃣4⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجواے حضرت زهرا سلام الله علیها پدرجان! پس از تو منبرت را وحشت
#جلسه1⃣4⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجواے حضرت زهرا سلام الله علیها
گفتم شاید یعقوبوار به پیراهنت التیام بیابم، همان پیراهنی که علی تو را در آن غسل داده بود، اما پیراهن خالی ات بوی تو را در شامهام زنده کرد و بیشتر آتشم زد، از حال و هوش رفتم آنچنانکه علی خود را شماتت میکرد از اینکه پیراهن را به دست من سپرده است.
بلال بعد از تو اذان نگفت و نمیگفت. به او گفتم: دوست دارم صدای موذن پدرم را بشنوم، شاید از غم و غربتم کاسته شود.
«اللَّه اکبر» را که گفت، گریه امانم را برید.
وقتی نوای اشهدان محمدا رسولالله در گوش جانم نشست، صیههام آنچنان به آسمان رفت که همه ترسیدند، جانم به آسمان رفته باشد، وقتی به هوش آمدم، هر چه کردم بلال، دیگر ادامه نداد گفت: ای دختر رسول خدا! بر جان شما میترسم.
چه کنم پدر؟ ⁉️ یادت همیشه هست و جالی خالی ات با هیچ چیز پر نمیشود.
آنچه فقط از من برمیآید این است که بنشینم کنار قبر تو و غربتم را زمزمه کنم:
آنکه شامهاش با ترتب احمدی آشنا شده، چه باک اگر پس از آن هیچ عطر و مشک و غالیهای را نبوید.
به آنکه پنهانی لایههای زمین گشته است بگو که آیا ضجه و مویه و فغان مرا میشنود؟
مصیبت و اندوه آنچنان بر من مستولی شده است که اگر پنجه بر گلوی روز میانداخت، شب میشد.
من در سایه رحمت و حمایت محمد بودم و تا آن دم که این سایه گسترده بود، من از هیچ چیز نمیترسیدم.
امروز پر و بالم حتی در مقابل فرومایگان ریخته است و میهراسم از ستم و ظالم را باردایم دفع میکنم. حتی قمریان هم شب هنگام بر شاخسار مصیبت من گریه میکنند.
حزن واندوه پس از تو، تنها مونس من است و اشک تنها بالاپوش من.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه0⃣5⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته 👌ادامه ی نجوای خانم فضه: اگر پدرتان رسول خدا هم پیش از ارتحال، همه
#جلسه1⃣5⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
وقتی جنازهی پیامبر بر زمین است، میتوان حکم او را در خاک کرد، وقتی هنوز رطوبت قبر پیامبر خشک نشده، میتوان کلام او را لگدمال کرد، هر اتفاق و انحراف دیگری بعید نیست.
و اسلام بعد از چهار روز پوستین وارونه میشود بر تن خلق الله که جز تمسخر برنمیانگیزد.
و این بود آنچه جگر شما را میسوزاند و بر جان شما- سرور زنان عالم- آتش میافکند.
غضبناک و خشم آلود به ابوبکر فرمودید:
✨فدک از آن من است، میدانی که پدرم به امر خدا آن را به من بخشیده است، چرا آن را غصب کردی؟⁉️
ابوبکر گفت:
👈بر این مدعایت شاهد بیاور.
به شما، به مخاطب آیه «اِنّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرّجْسَ اَهْلَ الْبَیْت وَ یُطَهرّکُمْ تَطْهیراً».
گفت: شاهد بیاور. به کسی که کلامش حجت است گفت که شاهد بیاور.
یعنی، زبانم لال، پناه بر خدا، صدیقهی کبری، راستگوترین زن عالم دروغ میگوید،
یعنی آنکه رسولالله دربارهاش فرمود:
✨«اِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَّلَ فَطَمَ ابْنَتی فاطِمَةَ و وَلَدَها وَ مَنْ اَحَبَّهُمْ مِنَ النّارِ فَلِذلِکَ سُمّیَتْ فاطِمَه».
خداوند عزوجل دخترم فاطمه را و فرزندان و دوستدارانش را از آتش جهنم مصون داشت و بدین سبب، فاطمه، فاطمه نامیده شد، صحت سخنش با گواه، اثبات میشود؟!⁉️
یعنی آنکه به تصریح پیامبر، خشم خدا درگروی خشم اوست و رضای خدا، در گروی رضای او. باید کلامش بواسطهی کسی دیگر تایید شود؟!⁉️
بانوی من! جسارت حد و مرز نمیشناسد، بخصوص در وادی جهالت.
👌ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه0⃣6⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجوای خانم فضه در مورد سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها در مسجد: هی
#جلسه1⃣6⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای خانم فضه در مورد سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها در مسجد:
تا پدرم وفات کرد...
خدا خانهی پیامبران و جایگاه برگزیدگان را برای او ترجیح داد.
و بعد... علائم خفته نفاق در شما آشکار شد و از اعماق وجودتان سر برآورد.
لباس دین برایتان کهنه شد و سر دستهی گمراهان زبان درآورد.
و ناچیزان هیچگاه به حساب نیامده سر جنباندند و اظهار وجود کردند.
و عربدههای سراب پرستان و باطل جویان در عرصهی دلهای شما پیچید.
و شیطان از مخفیگاه خود سر برآورد و شما را به نام خواند.
شما را بلافاصله آشنای کلامش یافت و پاسخگوی دعوتش و آماده برای پذیرفتن خدعه و فریب و نیرنگش.
شما را از جا بلند کرد و دید که چه راحت برمیخیزید و شما را گرم کرد و دید که چه آسان گرم میشوید و آتش در خرمن کینههاتان انداخت و دید که چه زود شعله میگیرید.
پس به اغوای شیطان بر شتری نشانه گذاشتید که از آن شما نبود و بر آبشخوری وارد شدید که غصب محض بود.
خطایی خواسته و اشتباهی دانسته!
و این در حالی بود که از عهد پیامبر هنوز چیزی نگذشته بود.
زخم مصیبت هنوز تازه بود و دهان جراحت هنوز به هم نیامده بود و پیامبر هنوز بیرون قبر بود.
بهانه آوردید که از فتنه میترسیدیم (و خلیفه برگزیدیم) و ای که هم الان در فتنه افتادهاید و هماکنون در قعر فتنهاید و راستی که جهنم برکافران احاطه دارد.
پس وای بر شما! چطور تن دادید!؟ چطور راضی شدید؟! چه کردید؟! به کجا میروید؟!
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه0⃣7⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجوای خانم فضه در مورد سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها در مسجد (در پ
#جلسه1⃣7⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای خانم فضه در مورد سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها مسجد و سخنان خلیفه:
ابوبکر دوباره چشمها را بست و دهان را گشود:
«آری، خدا و پیامبر راست گفتهاند و دخترش نیز راست گفته است. تو معدن حکمتی و موطن هدایت و رحمت و پایهی دین و سرچشمهی حجت و دلیل.
نمیتوانم حرفهای تو را انکار کنم و سخن حق تو را دور افکنم.
اما این مسلمین میان من و تو داوری کنند.
قلادهی خلافت را اینها به گردن من آویختهاند و آنچه از تو گرفتهام نه بر مبنای کبر و استبداد و بهرهوری. و خودشان هم شاهدند.»
👌اینجا همان جایی بود که میبایست اتفاق بیفتد و زمان، همان زمانی بود که میبایست کودک اعتراض زاده شود.
چرا که خلیفه، گناه را گردن مردم میانداخت و غیرت اگر زنده بود، میبایست از جا برخیزد.
اما هیچ اتفاقی نیفتاد. کودک اعتراض در شکم مرد و غیرت، کفنی دیگر پوساند.
شما دلتان نیامد که مردم به این ارزانی خود را بفروشند و به این راحتی روانهی جهنم شوند.
رو کردید به مردم و فرمودید:
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه0⃣8⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجوای خانم اُمِّ کلثوم: من با چشمهای کودکانهی خودم شاهد بودم که تو
#جلسه1⃣8⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای خانم اُمِّ کلثوم:
داشت از مردم مردار، مردم مقبور، مردم جنازه صدا درمیآمد که:
- چه شده است؟⁉️ دختر پیامبر با خلیفه سخن نمیگوید.
و اینها میبایست، فکری بیندیشند، به خدعهای بیاویزند و نیرنگی بسازند.
دهها نفر را واسطه کردند تا از تو وقت ملاقات بگیرند و تو به همه پاسخ رد دادی.
آخر الامر دست به دامان پدرم علی شدند.
علی به باران میماند، بر مومن و کافر بیمضایقه میبارد. علی که از سینهی عمرو بن عبدود بیتقاضا برمیخیزد، تقاضای دشمنش را زمین نمیزند، هر چند که در جوف این تمنا، نیرنگ خفته باشد و او این نیرنگ را بداند و خدعهسازان و نیرنگ بازان را بشناسد.
(مولای مظلوم، مولای مهربون😭
پدر به تو گفت:
- آن دو تقاضای ملاقات کردهاند، شما چه میگوئید؟⁉️
تو گفتی:
- علی جان! تو رای مرا میدانی، اما خانه، خانهی توست و من مطیع فرمان تو.
وقتی آن دو وارد شدند و سلام کردند، تو روی برگرداندی و دیوار را بر آن دو ترجیح دادی.
ابوبکر گفت:
- ما اشتباه کردهایم، پشیمانیم، آمدهایم که از گناه ما بگذری و ما را ببخشی.
دروغ میگفتند، وقاحت بسیار میخواست گفتن این چند کلام. آنچه آنها کرده بودند اول غصب خلافت بود، دوم غصب فدک و باقی کارها به تبع آن.
بازگشت از این دو اشتباه یعنی دست برداشتن از خلافت و پاکشیدن از فدک.
و زمان برای این هر دو دیر نبود.
پس آنها قائل به اشتباه خود نبودند، دروغ میگفتند، از کردههای خود پشیمان نبودند، میخواستند هم خلافت و فدک را داشته باشند و هم از خشم و غضب تو در منظر عام در امان بمانند و این هر دو با هم نمیشد.
زر و زور را گرفته بودند، میخواستند به ریسمان تزویر هم چنگ بزنند و تو این ریسمان را با خنجر کیاست بریدی.
ان شاءالله #ادامه_دارد....
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه0⃣9⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته ادامه ی نجوای خانم اسماء (خادمه حضرت زهرا سلام الله علیها): بانوی
#جلسه1⃣9⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#نجوای_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها:
فرشتگان بال در بال پرواز میکردند و فرود میآمدند، آنچنانکه آسمان را به تمامی میپوشاندند.
دو فرشته پیش روی آنها بودند که طلایه دارشان به نظر میآمدند.
آمدند سلام کردند و مرا در هودج بالهای خود به آسمان بردند، ناگهان بوی بهشت به مشامم رسید و بعد باغها و بوستانها و جویبارها چشمم را خیره کردند.
حوریهها صف در صف ایستاده بودند و ورود مرا انتظار میکشیدند.
اول خندهای بسان واشدن گلی و بعد همه با هم گفتند:
🕊❣️خوش آمدی ای مقصود خلقت بهشت و ای فرزند مخاطب «لولاک لما خلقت الا فلاک».
ملائکه باز هم مرا بالاتر بردند.
قصرهای بیانتها، حلههای بیهمانند، زیورهای بینظیر.
آنچه چشم از حیرت خیره و دهان از تعجب گشاده میماند.
و بعد نهر آبی سفیدتر از شیر، خوشبوتر از مشک.
و بعد قصری. و چه قصری!
گفتم:
- اینجا کجاست؟ این چیست؟ از آن کیست؟
گفتند:
- اینجا فردوس اعلی است، برترین مرتبهی بهشت. منزل و مسکن پدر تو و پیامبران همراه او و هر که خدا با اوست. و این نهر، کوثر است.
قصر انگار از در سفید بود و پدر بر سریری تکیه زده بود.
مرا که دید، از جا برخاست، در آغوشم گرفت، به سینهاش چسباند و میان دو چشمم را بوسه زد. به من گفت:
- اینجا جایگاه تو، شوی تو و فرزندان و دوستداران توست. بیا دخترم که سخت مشتاق توام.
من گفتم:
- بابا! بابا جان! من مشتاقترم به تو. من در آتش اشتیاق تو میسوزم.
زنده شدم وقتی که باز- اگر چه در خواب- پیامبر را، پدر را صدا کردم و صدای او را شنیدم. یادم آمد که این افتخار، تنها از آن من است که میتوانم او را بیهیچ کنیه و لقب، بابا صدا کنم. وقتی آن آیه نازل شد که:
«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضُکُمْ بَعْضا...»
من پدر را پیامبر و رسول الله صدا کردم و او دستی از سر مهر بر سرم کشید و گفت:
- این آیه برای دیگران است فاطمه جان. تو مرا همان بابا صدا کن. تو به من بابا بگو. بابا گفتن تو قلب مرا زندهتر میکند و خدا را خشنودتر.
شاید او هم میدانست که چه لطفی دارد برای من، پیامبر با آن عظمت را بابا صدا کردن.
پدر گفت که همین امشب میهمان او خواهم بود.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جلسه0⃣0⃣1⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته نجوای حضرت علی علیه السلام: اگر بمانم، به دشمن چه بگویم؟ که قبر
#جلسه1⃣0⃣1⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#نجوای_جبرئیل:
از ابتدای خلقتم چشم انتظار آمدنت بودم. خدا مرا که میآفرید و زمین و خورشید و ماه و بر و بحر را، اعلام کرد که آفرینش شما، آفرینش همه چیز به طفیلی آفرینش پنج تن است که محور آن پنج تن زهرا است.
✨یا مَلائِکَتی وَ سُکّانَ سَماواتی اعْلَمُوا اَنّی ما خَلَقْتَ سَماءً مَبْنیّه وَ لا اَرْضاً مَدْحیّه وَ لا قَمَراً مُنیراً وَ لا شَمْساً مُضیئه وَ لا فلکاً یَدُور وَ لا بَحْراً یَجْری وَ لا فَلَکاً یَسْری اَلّا فی مَحَبّة هوُلاءِ الْخَمْسه.
اگر به خاطر اینها نبود من دست به کار خلقت نمیشدم، آفرینش را رقم نمیزدم، بر اندام عدم لباس هستی نمیپوشاندم.
اگر به خاطر این پنج تن نبود، آفرینش به تکوینش نمیارزید.
این پنج تن عبارتند از فاطمه و پدر او، فاطمه و شوی او و فاطمه و پسران او.
نه تنها من آسمان، که خورشید و ماه نیز، که ستارگان و افلاک نیز، که بر و بحر نیز چشم انتظار آمدنت بودند.
همه غرق این سؤال و مات این کنجکاوی بودیم که این فاطمه کیست که اینقدر عزیز خداوند است و حتی حساب و کتاب خدواند بسته به شاهین محبت و رضایت اوست.
وقتی آدم از بهشت قرب رانده شد و به زمین فراق هبوط کرد، شما تنها وسیلهی نجات او شدید و نامهای شما، اسماء حسنای سوگندنامهی او. و ما بیش از پیش قدر منزلت شما را در پیش خداوند دریافتیم و به همان میزان متحیرتر و مبهوتتر شدیم در شکوه و عظمت وجود شما.
وقتی نوح در پس آن و انفسای طوفان و سیل، با استعانت از نام شما بر خشکی فرود آمد همه یکصدا گفتیم رازی است به سنگینی خلقت و رمزی به پیچیدگی آفرینش در این نامهای مبارک، اما چه راز و رمزی؟!
این انتظار، قرن به قرن، سال به سال، ماه به ماه، روز به روز و لحظه به لحظه گسترش یافت و در بستر آن، سوالی غریب شروع به رشد و نمو کرد تا آنجا که این سئوال انتظار پا به پای هم، دست به کار سوزاندن جان و مچاله کردن دل شدند.
⁉️سؤال این بود که:
این فاطمه با این شخصیت، با این عظمت، با این جلال و جبروت، با این قرب و منزلت وقتی پا به عرصهی زمین بگذارد، چه خواهد شد؟
چه طوفانی به وقوع خواهد پیوست، چه معجزهای رخ خواهد شد؟ چه طوفانی به وقوع خواهد پیوست، چه معجزهای رخ خواهد داد و خلایق او چگونه برخورد خواهند کرد؟!
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80