『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خاطراتسفیر🚁 #قسمت_هفتم7⃣ +صبح های یکشنبه توی اتاقم مراسم پر فیض دعای عهد بود و دورهم جمع میشدی
#خاطراتسفیر🚁
#قسمت_هشتم8⃣
دستش رو دراز کرد که برش داره که با
یه حرکت سریع کتاب رو برداشتم.
+این یه کتابه. مجموعه ای از یه سری دعا و مناجات.
سرش رو کج کرد و سعی کرد روی کتاب
رو بخونه. و با لهجه کاملا عربی گفت: مفاتیح الجنان. او لا لا!!!!
مفاتیح الجنان؟؟؟؟؟ کلید های بهشت همه این تو هستن؟؟
+بعضی هاشون بله.
_خب ؛ ایران که این همه از این کلید های بهشتی داره، یکی اش هم بده به ما الجزایری ها.
خدا خودش کلیدش رو رو کرد.
صفحه رو باز کردم.
بخشی از دعای کمیل رو شروع کردم به
خوندن. یه دفعه دستش رو گرفت سمتم و گفت: بده ببینم این کتاب رو!!
تو اصلا نمیتونی بفهمی اون چیه!!!
کتاب رو از دستم گرفت. چند ثانیه بین خطوط گشت و بعد شروع کرد به خوندن.
مثل یک دکلمه! با همه احساسش. با یه لحن عربی غلیظ .
ریاض دعا رو بلند بلند میخوند و سر تکون میداد.
یا الهی و سَیدی و مَولای و ربّی. صَبَرتُ علی عَذابک. فَکیفَ اَصبرُ عَلی فِراقِک.
نصف صفحه رو خوند و شروع کرد به گریه کردن. سرش رو گذاشت روی میز . یکم حسودی ام شد. انگار عرب بودنش ، باعث میشد چیزی رو از متن بفهمه که من نمیفهمیدم.
فکر میکردم که آیا اینا همش اتفاقی بود؟؟؟!!!!
میتونست اون دعا رو بخونه و هیچیش هم نشه. نمیتونست؟؟
به زور لبخند زد و گفت: توی ایران کلید زیاده. این یدونه مال من.
+آره زیاده. اما من متاسفانه همین یدونه رو با خودم آوردم. متن این دعا رو از توی اینترنت میتونید پیدا کنید و
بخونید.
_ چی بنویسم؟؟؟
+بنویسید دعای کمیل.
این دعا رو امام به کمیل یاد دادن، که
وقتی نیازی مثل نیاز شما رو داره، بدونه کدوم مسیر رو باید بره.
_کدوم امام؟؟
+امام اول مون. ببخشید. یادم نبود شما به امام نیاز ندارید. خب ؛ امام اول من. امام علی (ع).
تلخ لبخند زد. یه لبخند خیلی خیلی رام.
شک نداشتم همون روز شروع میکنه به سرچ کردن درباره امام اولش، حضرت
مولی الموحدین امیر المومنین علی (ع).
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری
#ادامهدارد...⏰
••📔📕📗📘📓•📔📕📗📘📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80