『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خاطراتسفیر🚁 #قسمت_ششم6⃣ خونسرد گفتم : خب بیخود روزه میگیری . دیگه نمیخواد بگیری . گفت : واسه چ
#خاطراتسفیر🚁
#قسمت_هفتم7⃣
+صبح های یکشنبه توی اتاقم مراسم پر فیض دعای عهد بود و دورهم جمع میشدیم ،
خدا و من ....
مگر بیشتر از این هم نیازه کسی باشه ؟
همه مواد لازم هم فراهم بود . یه لب تاب که بلنگو داشته باشه ، یه بلنگو که قادر به پخش اصوات باشه ، یه دیوار اتاق که با قطر استاندارد ساخته نشده باشه ، و یه عدد سلیم النفس که دیوار به دیوار اتاق سُکنا گزیده باشه .
در اتاق رو باز کردم که برای شست و شوی لیوان شیر کاکائو ام برم آشپز خونه.
_عه سلام
+سلام بیلی جینی ، خوبی؟
_خوبم .کار موسیقی قشنگ و جدید گوش میکنی ؟
+اگر ارزش گوش کردن داشته باشه چرا که نه!؟
_پس برات دوتا کار خیلی جدید میارم .
+ منتظرم .
رفتن بیلی جینی رو دنبال کردم ، صدای لخ لخ دمپایی اش میپیچید .
توی همین هیری ویری در اتاق همسایه باز شد ؛ ریاض که معلوم بود تازه از خواب بیدار نشده ، بدون سلام و علیک گفت:
_«موسیقی جدید میخوای ؟»
+ نه
_ چرا!؟ خودم شنیدم به بیلی جینی گفتی بیاره برات.
+ نگفتم موسیقی جدید هرچی داری بردار بیار!!
گفتم اگر ارزش گوش کردن داشته باشه دوست دارم بشنوم .
_ یعنی اگه چی باشه میشنوی ؟
+ اگه حلال بود .
_ خب از کجا میفهمی حلاله ؟
+ خب من به مرجع خودم مراجعه میکنم ؛ که ببینم درمورد حد حلال و حرام و نحوه تشخیص اون در موسیقی چی گفته ....
_مرجع؛!!!! مرجع کیه؟؟؟
+ ای بابا ، خیلی زود بود برای مطرح کردن بحث مرجع تقلید . حداقل باید دو ، سه ماه دیگه بحث میکردیم تا به جایی میرسیدیم که بشه فهموند مرجعیت از کجا اومده و فایده اش چیه ؟
راه افتادم به سمت آشپز خونه و گفتم :«مرجع دیگه!!
رفرنس ، همون که ته تز دویست ، سیصد تاش رو مینویسی.
در حین شستن لیوان با خودم گفتم: چند تا موسیقی قشنگ میدم گوش کنه تا از شر این آهنگ های ضربی تند خلاص بشه.
خلاصه؛ تا دم در اتاقم ، فکر و خیال کردم.
ریاض در اتاقش رو باز گذاشته بود. تا رسیدم جلوی در ، بلند گفت: همین آهنگی که صبح گوش میکردی بده. این چی بود که گوش میکردی؟؟؟
فایل رو بردم بشنوه.
شنید. اما هیچی اش رو نفهمید!!!
گفت: این فارسیه.
مفاتیح الجنان رو بردم پیشش و مجبور شدم عبارات رو براش از رو بخونم.
گوش میداد. خیلی با دقت گوش میداد.
گفت: درباره چه کسیه؟ گفتم: امام زمان. آخرین امام مون که زنده است!
_آخرین امام تون؟؟
+نه. آخرین امام مون.
نیش خندی زد و گفت: امام من که نیست!
گفتم: باشه. میخواهی امام نداشته باشی؟میخواهی تنها باشی؟ پس کی تو رو نجات بده؟
_اما...
+باشه. ایشون آخرین امام شیعه ها هستن.
_اون چیه؟ اون کتابه رو میگم.
نگاهش یه مفاتیح الجنان بود که گذاشته بودمش روی میز...
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری
#ادامهدارد...⏰
••📔📕📗📘📓•📔📕📗📘📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خاطراتسفیر🚁 کلیپ انیمیشن #قسمت_پنجم5⃣ و#قسمت_ششم6⃣ ✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری ••| ادامهدارد..
32.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطراتسفیر🚁
کلیپ انیمیشن
#قسمت_هفتم7⃣ و#قسمت_هشتم8⃣
✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری
••| ادامهدارد...
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80