درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿8⃣2⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿9⃣2⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿0⃣3⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿1⃣3⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿2⃣3⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿3⃣3⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿4⃣3⃣
#st
@shohaadaae_80
#آشݒَݫۍاَزݩُوعاِفطارے
حلیم_با_گوشت_مرغ
یک لیوان بلغور گندم ( و یا خود گندم ) رو بعد تمییز کردن و شستن داخل قابلمه بریزید و هشت لیوان آب بریزید تا بپزه نصف یک عدد مرغ.
اگه مرغ بزرگ باشه یک سینه کافیه. رو با پیاز وبرگ بو و نمک بزارید تا کاملا بپزه.
وقتی پخت استخونش روجدا کنید و با گوشت کوب بکوبید و یا ریش ریش کنید .( آب مرغتون رو دور نریزید )وقتی بلغور تون کاملا پخت بذارید خنک بشه بعد داخل مخلوط کن بریزید و میکس کنید.
اینجوری حلیم یک دست و صافی خواهید داشت ( من بعد از این باز هم با صافی صافش میکنم که روان بشه )
وقتی میکس شد داخل قابلمه بریزید و مرغ کوبیده ومقداری از آب مرغ رو داخلش ریخته وروی شعله ملایم بذارید تا جا بیفته .
اگه کم نمک باشه مقداری نمک بزنید.
😍❤️☺️😋
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
هر کسی ستکرد پیوی اطلاع بده🤩🌈 @Shheed_BH_80 👆💚👆♥️👆💚👆♥️
به به😍
۳۵دهههشتادی #امامحسنی💚
🦋انشاءالله بهسبباین پویش محبتمون به اهلبیت(علیهمالسلام) بیشتر بشه🌺
•°•🌈| @shohaadaae_80 |🌈•°•
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿5⃣3⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿6⃣3⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿7⃣3⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿8⃣3⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿9⃣3⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿0⃣4⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿1⃣4⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿2⃣4⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿3⃣4⃣
#st
@shohaadaae_80
درسته غریبی آقاجان💔
ولی دل میبری از همه آدما😍
مرحبا🌿4⃣4⃣
#st
@shohaadaae_80
5.mp3
9.98M
#درساخلاق✨
👤حجتالاسلام دکتر رفیعی🎙
❇️ موضوع : نگرانی های پیامبر اکرم(ص) از آینده‼️
#جلسه_پنجم5⃣
#کلام_رفیعی🦋
#ویژه_ماه_رمضان🌙
•👂| @shohaadaae_80 |👂•
🦋مسافر خان طومان!
کاش برمیگشتی💫
و از هفده اردیبشهت برایمان میگفتی!
چیزی تا پرواز نمانده .....🦅
🌺به یاد حاج محمد بلباسی
و تمامی مسافران جاویدالأثر خانطومان....#صلوات☘
•🌈| @shohaadaae_80 |🌈•
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_سیزدهم3⃣1⃣ سعید با آرنجش مسعود را هل می دهد به عقب و دوباره در را می بندد. از کار
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_چهاردهم4⃣1⃣
با سرعت دستم را بالا می برم و روی صورت خیسم می کشم. داشتم در خیالم ریزترین خاطرات تلخ را جست و جو می کردم. صدای سعید همراه با انگشتی که به در می زند از گنگی بیرونم می کشد. با آستین صورتم را خشک می کنم. در را باز می کند و اول چند ثانیه به صورت من خیره می شود. می گوید :
- حل کردی یا حل کنم؟
علی لبخند میزند و سری تکان می دهد:......
_ حله سعیدجان.
مسعود شانههای سعید را میگیرد و به سمت حال هل میدهد و صورت خندانش که با دیدن من سکوت میشود. حرفش در دهان میماسد. این ضعف من همه را اذیت کرده است. سرم را پایین میاندازم.
_ لیلا پارچهها را دید؟
علی پوزخندی میزند و میگوید:
_کور خوندیم. آنقدر خواهرمان کم خرج هست که با هیچ رشوهای حاضر به پذیرش نشد.
مسعود چشمش که به پارچههای کنار چرخ خیاطی میافتد، میگوید:
_ خواهرتو نمیشناسی از حیثیت برادری ساقط شدی. پارچهها را گذاشته کنار چرخ خیاطی، یعنی اینکه دلشم خواسته، بی منت. بر میگردد سمت من:
_ خداییش لیلا جان برای این دو نفر را خراب کردی مهم نیست، من رو هواداری کن؛ چون شلوارم مونده روی دستم نمیدونم با چی بپوشمش...
علی پوفی میکند و میگوید:
با این لباسها هرچی من خوشگل میشم تو زشت. شلوارت رو بده به من، خودت رو بیخود انگشتنمای مردم نکن.
مسعود خیز بر میدارد طرف علی و میگوید:
_ای بی مروت، منو بگو که میخواستم تو رو ساقدوش خودم کنم.
و مشتهایش را به سر و کول علی میزند. علی تلاش میکند تا دستهای مسعود را بگیرد و همزمان فریادش خانه را پر میکند.
از حرکت بچهگانه و دیدن لباسهای کج و کوله و موهای به هم ریختهشان میخندم. مسعود بلند میشود و دستانش را بههم میزند، لباسش را صاف میکند و میگوید:
_ اگه بدونم با زدن علی خوشحال میشی و میخندی، روزی دو سه بار میزنمش.
علی خیز بر میدارد سمت مسعود و فرار و بعد هم دری که محکم بسته میشود. بر میگردد و میایستد جلوی آینه و موهایش را شانه میکند، تیشرت کرمش را صاف میکند و میگوید:
_ مسعود دیوانه. خدا شفاش بده!
روحم نیازمند شفاست. باید تلخی هایی را که دارد خرابم میکند بجوشانم تا زهرش برود. چشمانم را میبندم و با خود زمزمه میکنم: باید مربا شوم. زیتون پرورده شوم. باید تلخی را از بین ببرم. باید باید باید...
مقابل آینه میایستم و به خودم خیره میشوم. این خودم هستم یا قسمتی از یک خود. چشمانم وقتی که خیرهی آینه میشود یعنی که هیچ نمیبینند و تنها فکرم هست که میبیند. پلک برهم میگذارم و دوباره باز میکنم؛ خودم را میبینم، چشمان درشت و ابروهای کشیدهام، بینی قلمی و لبهای ساکتم را... دست میبرم و موهایم را باز میکنم. سرم انگار سبک میشود. خون در رگهایم به جریان میافتد.
شانه را روی موهایم میکشم، انگار دستی دارد سرم را نوازش میکند. با هر بار کشیدن، موهای خرماییام به بازی گرفته میشوند. منظم و صاف میشوند و دوباره مجعد میشوند. حس شیرینی میدهد دستان مهربانی که موهایم را با انگشتانش شانه میزند و آرامش وجودش را در طول موهایم امتداد میدهد. شانه را میگذارم، موهایم را سه دسته میکنم و میبافمشان.
بین گلسرهایم چشم میچرخانم. بیشترشان را پدر خریده است. چهقدر با هدیههایش به دنیای دخترانهام سرک میکشید! گلسرها را یکی یکی بر میدارم و نگاهشان میکنم. چرا هر بار کنار هر هدیهای که میخرید حتماً یک گل سر هم بود؟
خندهام میگیرد از جوابهایی که دارد به ذهنم میرسد. بیخیالش میشوم و یا آخرین گلسری که آورده بود موهایم را میبندم.
بلوز دامن یاسی حریرم را که تازه دوختهام میپوشم. جعبهی گردنبند مرواریدم را در میآورم. پدرِ همیشه غایبم خریده است. نمیدانم چرا دیگران دلشان میخواهد که من اندازهی خودشان باشم، اما من دلم میخواهد که بزرگتر بشوم. بزرگتر فکر کنم، بزرگتر بفهمم، بهتر زندگی کنم. گوشوارهی مروارید را هم میاندازم.
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡