eitaa logo
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
528 دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
187 فایل
🔺کانال شهدای مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) کوی فاطمیه اهـــــــواز 🔹ارتباط با مدیر کانال @SeyedAmirhosseinHosseini #تصاویر_شهدا #زندگینامه_شهدا #خــــاطــرات_شهــدا #وصیت_نامه_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی در پی شهادت سید مجاهد رشید و فداکار جناب رضوان‌ الله‌ علیه 🔸بسم الله الرّحمن الرّحیم جوانان عزیز جبهه ی مقاومت سید مجاهد رشید و فداکار؛ جناب رضوان الله علیه به صف شهیدان مقاومت پیوست و ستاره‌ی درخشان دیگری؛ آسمان جهاد در راه شریف را مزین کرد. او از برجسته‌ترین شخصیت‌های بزرگ و یار و همراه همیشگی جناب بود. حزب‌الله با تدبیر و شجاعت رهبرانی چون او بود که باز هم توانست لبنان را از خطر تجزیه و فروپاشی مصون دارد و تهدید رژیم غاصب را که ارتش شقی و ظالم آن؛ گاه تا بیروت را لگد مال می کرد؛ خنثی سازد. شهامت و فداکاری او و دیگر فرماندهان و مجاهدان محور نصرالله بود که خطر غصب و اِشغال جنوب لیطانی و صور و دیگر شهرهای آن ناحیه و انضمام آن به فلسطین مغصوب و اشغال شده را از سر لبنان رفع کرد و جان و مال و آبروی ارزشمند حزب‌الله را در راه حفظ تمامیت ارضی آن کشور به میدان آورد و رژیم صهیونی متجاوز و جنایتکار را ناکام گذاشت. امروز رهبرانی چون نصرالله و صفی الدین به ظاهر در این نشئه حضور ندارند ولی روح و رهبری آنان در میدان حاضر است و از لبنان و مردم بی دفاع آن دفاع می کند. امروز هم حزب‌الله قوی‌ترین مدافع لبنان و مستحکم‌ترین سپر در برابر طمع ورزی رژیم صهیونی است که از دیرباز تجزیه‌ی لبنان را هدف گرفته بوده است. دشمن کوشش می کند نقش فداکارانه‌ی حزب‌الله برای لبنان را انکار کند. دلسوزان لبنان نگذارند این سخن باطل از حنجره‌ی آنان شنیده شود. حزب‌الله زنده و روینده است و نقش تاریخی خود را ایفاء می کند. جمهوری اسلامی نیز مانند همیشه به مجاهدان قدس و مقاومت کنندگان در برابر اِشغالگری باند جنایتکار غاصب فلسطین کمک خواهد کرد باذن الله. اینجانب شهادت سید عزیزمان جناب صفی الدین را به خانواده ی گرامی و بستگان و همرزمانش در همه ی جبهه ی مقاومت تبریک و تسلیت عرض میکنم. و السلام علی عباد الله الصالحین سیّدعلی خامنه‌ای کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
شب‌های جمعه؛ دلمان بیشتر هوایی می‌شود! گاهی گوشه‌ی خاکریز؛ گاهی کُنج خلوتِ سنگر کمین؛ کاش میسّر می‌شد؛ شبی با شما وسطِ بین‌الحرمین و یک زیارت عاشورای دسته جمعی ... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
روز جمعه ... چشم در راهیم ما؛ یار با ما وعده دیدار دارد جمعه‌ها ... 🌸 کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | خرمشهر در ۴ آبان ۱۳۵۹ به اِشغال ارتش صدام درآمد؛ ولی پس از ۵۷۸ روز(۱۹ماه بعد) از چنگال دشمن بعثی آزاد گردید. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
همسایه‌های جنگ و صلح ✍ عنایت صحتی شکوه سوم خرداد ۱۳۶۱؛ رزمندگان اسلام موفق شدند در اِشغالگران بعثی ارتش صدام را از خرمشهر اخراج کنند. در اولین ساعت بعد از آزادی خرمشهر؛ بچه‌های که پاییز ۱۳۵۹ بیش از ۳۴ روز دلیرانه جلوی صدامی‌ها کرده بودند؛ با ذوق و شوق فراوان وارد شهر شدند. ؛ به محض ورود به شهر؛ یاد چیزی افتاد. چند تا از نیروها را با خود همراه کرد و به طرف میدان فرمانداری رفت. از قدیم؛ نرسیده به میدان؛ کتابخانه‌ای قرارداشت. بهروز با اضطراب وارد ساختمان یک طبقۀ کتابخانه شد. به محض ورود؛ همه در جا خشکشان زد. تعدادی اسکلت؛ وسط سالن کتابخانه دور هم افتاده بودند. کتاب‌های قفسه‌ها؛ روی آن ها ریخته بودند. بهروز با بغض و اشک گفت: آبان ۱۳۵۹ که عراقی‌ها داشتند خرمشهر را اِشغال می‌کردند؛ این ها ۱۲ نفر از تکاوران نیروی دریایی ارتش مستقر در خرمشهر و چندتایی هم بچه‌های سپاه بودند که در کتابخانه پناه گرفته بودند و نمی‌گذاشتند عراقی‌ها به پل خرمشهر نزدیک شوند. آن موقع یکی دو بار آمده بودم پیش آن ها. بعداً شنیدم گلولۀ خمپارۀ بعثی‌ها به سقف کتابخانه خورده و همۀ آن ها شهید شده‌اند. از آبان ۵۹ تا امروز(سوم خرداد ۱۳۶۱) منتظر بودم تا بیایم و ببینم چه بر سر این ها آمده است. بچه‌ها؛ آرام و با احترام؛ کتاب‌ها را کنار زدند و استخوان‌ها را از میان آوار سقف درآوردند تا برای خانواده‌های شان که بیش از یک سال و نیم دنبال بچۀ خود می‌گشتند؛ بفرستند. آن کتابخانه امروز نوسازی شده است. نمی‌دانم آیا در سالن کتابخانه نوشته‌اند: ۱۲ رزمندۀ غیرتمند ارتشی و سپاهی که هر کدام از یک نقطۀ ایران برای دفاع از وطن خویش به خرمشهر آمده بودند؛ در این کتابخانه؛ بیش از یک سال با "جنگ و صلح"؛ "بینوایان" و "پیرمرد و دریا" همسایه بودند؟! بهروز مرادی؛ رزمنده؛ عکاس؛ نقاش؛ خبرنگار و نویسندۀ اهل خرمشهر ۴ خرداد ۱۳۶۷ آخرین روزهای جنگ؛ در به شهادت رسید و در خرمشهر به خاک سپرده شد. ✍ بازنوشتۀ حمید داودآبادی کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
نمایی از کتابخانه عمومی شهر خرمشهر بعد از بازسازی آن
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📆 ۴ آبان ۱۳۵۹ 🎥 ببینید | 👆سقوط خرمشهر از نگاه دوربین ارتش عراق. پس از ۴۵ روز مقاومت جانانه جوانان خرمشهری؛ سرانجام در چنین روزی خرمشهر به اِشغال کامل قوای متجاوز بعثی عراق درآمد. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
🗓 چهارم آبان ۱۳۵۹؛ روز کامل شدن اِشغال شهری است که رزمندگانش نزدیک به دو ماه نبرد و تلاش شبانه‌روزی کوشیدند با انجام دادن تکالیف الهی خود دشمنان را از گسترش تجاوز به میهن بازدارند. چهارم آبان ۱۳۵۹ پایان حماسه خونین‌شهر است. حماسه‌ای که از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد و طی ۱۵ ماه در مقابله با عوامل داخلی دشمن که قصد داشت و را بدون وارد شدن در یک جنگ مستقیم و بدون پرداخت بهای سنگین تجزیه کند ناکام گذاشت. دشمن در طول دو ماه برخورد کج‌دار و مریض به ایجاد آمادگی و ارزیابی برای هجوم مستقیم پرداخت و با تهاجم سراسری در آخر شهریور ۱۳۵۹ جنگی همه‌جانبه را با مردم بی‌دفاع آغاز کرد. چهارم آبان ۱۳۵۹ روز کامل شدن اشغال شهری است که رزمندگانش نزدیک به دو ماه نبرد و تلاش شبانه‌روزی کوشیدند با انجام دادن تکالیف الهی خود دشمنان را از گسترش تجاوز به میهن بازدارند. اگرچه خرمشهر به اِشغال دشمن درآمد ولی شاهد حماسه‌های ایستادگی‌ها و جانبازی‌هایی بود که داغ اشغال سه‌روزه خوزستان را بر گُرده حکومت عراق و داغ سقوط نظام جمهوری اسلامی و شکست انقلاب اسلامی را بر تارک مستکبران و حکومت‌های مزدورشان گذاشت. حماسه‌ آفرینان با مقاومت خود استراتژی جنگ سریع یا پیروزی برق‌ آسای دشمن را به شکست کشاندند و عراق را در تکمیل هدف و طرح جدید خود یعنی اِشغال خرمشهر و جزیره ناکام گذاشتند. در چهارم آبان ۱۳۵۹ تلاش شبانه‌روزی جوانان و خرمشهر؛ برخی غیور و دیگر رزمندگانی که برای ادای تکلیف به این مشهد آمده بودند به اتمام می‌رسد و بازماندگان این حماسه عظیم می‌روند تا مشهدی دیگر بیابند و کسب آمادگی کنند تا خونین‌شهر را از چنگال دشمن رهایی بخشند و منتظر قضای الهی شوند تا در کدام میدان به انجام دادن وظیفه بپردازند. ۴ آبان‌ماه سال ۱۳۵۹؛ سی‌و پنجمین روز حمله سراسری عراق در حالی آغاز شد که نیروهای دشمن بر خرمشهر تسلط یافتند. نیروهای دشمن فلکه فرمانداری و ساختمان فرمانداری را اِشغال کردند و بر تنها راه ارتباطی خونین‌شهر با خارج؛ یعنی پل خرمشهر؛ تسلط یافتند و امکان هرگونه تردد به شهر خرمشهر را قطع کردند. با ملاحظه این وضعیت از سوی فرمانده عملیات خرمشهر به رزمندگان؛ دستور تخلیه شهر داده شد. با بررسی اسناد و مدارک موجود؛ می‌توان کمبود امکانات و تجهیزات نظامی و نبود پشتیبانی مؤثر از نیروهای ارتش؛ سپاه و داوطلب(مدافعان خرمشهر) مستقر در شهر را از دلایل اصلی سقوط خرمشهر دانست. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
⏳۴ آبان ماه سالروز سقوط خرمشهر حکایت روزهای نخست جنگ تحمیلی و سرگذشت سلحشورانی است که با دست خالی؛ متجاوز مسلح را در بیش از یک ماه نبرد به روز سیاه نشاندند و جسم خود را سنگر کردند تا از اسلام و سرزمین ایران دفاع کنند. ارتش بعثی در فکر تصرف سریع این شهر و از آنجا محاصره و تسخیر آبادان بود و رویای هجوم به دشت‌های خوزستان و سیطره بر را در ذهن خویش می‌پروراند؛ اما هیچ وقت تصور نمی‌کرد در خرمشهر تلفات سنگینی را متحمل شود. سرانجام خرمشهر پس از ۳۵ روز مقاومت قهرمانانه؛ به دست دژخیمان بعثی اِشغال شد؛ جنگ است دیگر؛ گاهی ما پیروز می‌شویم و گاهی آن‌ها اما آنچه حایز اهمیت است؛ کیفیت رزم و دفاع است که برد و باخت را مشخص می‌کند. یادمردان دلیر سرزمین اسلامی که جانانه تا شهادت؛ در مقابل دشمنان بعثی ایستادند همیشه جاودان باد ... الّلهُمَّ‌ صَلِّ‌ عَلَی‌ مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌ فَرَجَهُم کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
♦️لیلاهای سرزمین من 🌴 عشق رباب راوی: کبری عارف زاده دو ماه پس از اِشغال ؛ وقتی روزها و ساعت های ما به‌ سختی می‌گذشت؛ من و بقیه دخترها در بیمارستان طالقانی مشغول امدادرسانی به مجروحان جنگی بودیم. غم دوری از شهرمان؛ سخت ما را دلتنگ کرده بود. در اتاق بالای بیمارستان مکانی را برای خلوت های خودمان درست کرده بودیم. گاه‌ و بیگاه به آنجا می رفتم و با یاد شهدای شهرمان اشک می ریختم. رباب با آنکه باردار بود اما در بیمارستان؛ کنار بقیه امدادگران تا جایی که در توان داشت کمک می کرد. چیز زیادی به زایمانش نمانده بود. همسرش اسماعیل برای خداحافظی آمده بود. او رفت. ولی رفتنش غمی را در نگاه رباب باقی گذاشت. عملیات شروع شده بود. صدای انفجارها و بمباران ها بیشتر از هر روز به گوش می رسید. از پشت پنجره‌های بیمارستان می‌توانستیم آسمان شهرمان را ببینیم و در آرزوی اینکه در زیر آسمان شهرمان دوباره قدم بزنیم لحظه شماری می کردیم. مجروحین عملیات را به بیمارستان می‌آوردند. صحنه‌های دلخراشی بود. کارمان دو برابر شده بود. به ما آماده باش صد در صد داده بودند. روزها سپری می‌شد و اخبار فراوانی از عملیات می‌آمد. مجروحین و شهدای زیادی می آوردند. بعضی از آن ها بعد از مداوای سطحی؛ منتقل می‌شدند به استان های دیگر. اردیبهشت ۱۳۶۱؛ طبق معمول به بیمارستان می رفتیم. راننده‌مان آقای شاه حسینی با ناراحتی گفت: - شنیدی رضا شده؟ - کدام رضا؟ - . او دومین فرمانده سپاه خرمشهر بعد از بود. وقتی به بیمارستان رسیدیم به طرف خلوتگاهمان در بیمارستان رفتیم. دعای توسل و زیارت عاشورا خواندیم و به یاد فرمانده شهیدمان اشک ریختیم. روز به‌ روز زایمان رباب نزدیکتر می‌شد و مادرش آمده بود که در این لحظات کنارش باشد. اردیبهشت ۱۳۶۱ شهدای زیادی را آورده بودند. به‌طرف سردخانه رفتیم. دیدن چهره شهدا؛ غم‌مان را افزون می کرد. ناگهان در بین پیکرها شهیدی که در پتو پیچیده بودند و فقط جوراب هایش را می‌دیدم توجهم را جلب کرد. نزدیکتر شدم. اشتباه نمی‌کردم. او همسر رباب بود. روزی که برای خداحافظی آمده بود خودم جوراب هایش را شسته بودم. حالا چطور باید به رباب می‌گفتیم که همسرش شهید شده؟ هیچکدام از بچه‌ها حاضر نبودند این خبر را بدهند. تصمیم گرفتیم به مادرش بگوییم. آن روز رباب بی‌تاب بود و پریشان به این‌ طرف و آنطرف می رفت. به سمت مادرش رفتیم و حال و احوالی پرسیدیم. اما چهره هر کدام ما حکایت از خبری دردآور داشت. پرسید: - چیزی شده؟ - نه - خبری از اسماعیل آمده؟ بی‌اختیار با شنیدن نام شهید اشک از چشمانمان سرازیر شد. مادر؛ شِلِه عربی‌اش را از سر درآورد و زیر آب گرفت و خیس کرد و دوباره به سر گذاشت. این اوج دردش را نشان می داد. مادر به سمت دخترش رفت که خبر را به او بگوید؛ اما تا آمد حرفی بزند دختر با نگاه به چهره مادرش گفت: - اسماعیل شهید شده؟ همه مات و مبهوت مانده بودیم. انگار رباب همه چیز را از اول می‌دانست. وضو گرفت و به خلوتگاه رفت. بعد از چند ساعت به‌ طرف سردخانه رفت. گلاب تهیه کرد و چهره همسرش را با گلاب شست و برای همیشه از او خداحافظی کرد. شهید اسماعیل خسروی را در گلزار شهدای دفن کردند. بعد از چند روز دخترش ودیعه به دنیا آمد. هیچگاه این خاطره از یادم نمی رود و هرگاه یادش می‌افتم بی‌اختیار اشک از چشمانم سرازیر می‌شود. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | گوشِ جان را متبرک و معطر نماییم به کلام 👆 🔹مانند این کلیپ را کمتر می توانید پیدا کنید. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra