eitaa logo
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
512 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
135 فایل
🔺کانال شهدای مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) کوی فاطمیه اهـــــــواز 🔹ارتباط با مدیر کانال @SeyedAmirhosseinHosseini #تصاویر_شهدا #زندگینامه_شهدا #خــــاطــرات_شهــدا #وصیت_نامه_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🔹شهید محمدحسین یوسف الهی چگونه از اهواز؛ لب اروند و خواب ماندن را دید به روایت: ؛ همرزم شهید 🔹در مراحل آماده سازی ؛ مسئول آمار جزر و مد بود. جدولی داشت که هر شب میزان آب و بالا و پایین رفتنش را روی آن علامت می زد. بادپا باید لحظه به لحظه ارتفاع آب را چک می کرد یک شب شنیدم صدای لندکروز آمد تعجب کردم و سریع آمدم بیرون. دیدم است ایشان معلم ادبیات بود و او هم حال و هوای خودش را داشت. 🔹کاظمی زاده گاهی به داخل نفربرهای سوخته عراقی که داخل آب بودند می رفت و دو یا سه شبانه روز کامل در آن ها می ماند و دیده بانی می کرد. آن شب کاظمی زاده گفت در اهواز پیش بودم گفت: حسین بادپا ۲۰ دقیقه کنار اروند خوابش برده و آمار جزر و مد از دستش در رفته است؛ ما تعجب کردیم اروند کجا و اهواز کجا؟ چطور حسین آقا از آنجا متوجه خوابیدن بادپا شده بود پیش حسین بادپا رفتیم و گفتیم خوابت برده بود اول انکار کرد بعد که ماجرا را تعریف کردیم گفت ۲۰ دقیقه ای خوابش برده و از روی اطلاعات شب گذشته جدول امشب را پرکرده است. 🔹آقای علی نجیب زاده از همرزمانمان می گفت دو سه روز بعد از ماجرا پیش حسین رفتم دیدم دارد قرآن می خواند؛ صبح زود بود از او پرسیدم چطور متوجه شدی که بادپا خوابیده است؛ در جوابم گفت علی آقا اگر آدم بشویم خواب و بیداری و زمان و مکان دیگر برایمان معنای خودشان را از دست می دهند. 🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 🌹انصاف دهید منتظرم هستند ... 🔹وقتی هور العظیم بودیم خواب دیده بودم محمدحسین شهید می شود از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد. خودم را برای عملیات والفجر هشت رساندم منطقه. با مهدی پرنده غیبی با هم بودیم که محمد حسین با موتور از راه رسید باز اشکم جاری شد. محمد حسین دل از دنیا کنده بود خطاب به مهدی گفت شما کاری ندارید من هم دارم می روم شهادتش را می گفت. 🔹مهدی شروع کرد به گریه کردن و گفت محمد حسین تو اهل این حرف ها نبودی تو که رفیق با معرفتی بودی. محمد حسین گفت به خدا قسم دو سال است که به خاطر رفاقت با شما مانده ام. 🔹بعد از شهادت  این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم؛ دیگر بیش از این ظلم است؛ انصاف بدهید آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند همان طور که می خندید سوار موتورش شد و رفت و ما فقط گریه کردیم و نگاه کردیم. ✍ راوی حمید شفیعی؛ 📚کتاب حسین پسر غلامحسین زندگینامه و خاطرات شهید محمدحسین یوسف الهی صفحه ۲۳۱_۲۳۰ ... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra