eitaa logo
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
512 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
135 فایل
🔺کانال شهدای مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) کوی فاطمیه اهـــــــواز 🔹ارتباط با مدیر کانال @SeyedAmirhosseinHosseini #تصاویر_شهدا #زندگینامه_شهدا #خــــاطــرات_شهــدا #وصیت_نامه_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ ششم تیرماه ۱۳۶۰ ... ۴ - ۵ روز از می گذشت. آیت الله خامنه‌ای طبق برنامه‌ی شنبه‌ها؛ برای سخنرانی به مسجدی در جنوب‌ شهر رفت. بعد از نماز ظهر؛ پشت تریبون؛ پرسش های نوشته شده مردم که گاهی تند یا بی‌ربط بود را پاسخ می داد. بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست رسید به جوانی با قد متوسط؛ موی فر؛ کت و پیراهن چهارخانه صورتی و ته‌ریش مختصر که خودش را رساند به تریبون ضبط را گذاشت مقابل قلب آقا دکمه‌ی Play را زد و رفت. شاسی مثل حالت پایان نوار تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ یک دقیقه بعد بلندگو سوت کشید آقا: "بلندگو را تنظیم کنید" بعد سمت چپ و کمی عقب آمده و ادامه دادند: "زمان امیرالمؤمنین؛ زن در همه‌ی جوامع بشری؛ نه فقط میان عرب‌ها مظلوم بود؛ نه می گذاشتند درس بخواند؛ نه در اجتماع وارد شود و در مسائل سیاسی تبحّر پیدا کند؛ نه ممکن بود در میدان های ... انفجار" آقا با چرخش ۴۵ درجه به طرف چپ جایگاه افتاد. اولین محافظ آمد چون مسجد کوچک بود به تنهایی با تلاش آقا را بیرون آورد؛ امام جماعت؛ متحیر وسط مسجد بود؛ ضبط صوت مثل کتاب ۲تکه شده بود. روی جدار داخلی ضبط با ماژیک قرمز نوشته بودند "عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی" در آغوش محافظ لحظاتی به هوش آمد اما زود سرش افتاد؛ بلیزر سفید با سرعتی غیرقابل تصور حرکت کرد در مسیر بیمارستان هروقت هوش می‌آمد زیر لب شهادتین می گفت؛ به یک درمانگاه کوچک رسیدند ۵ نفر با قیافه‌ی خون‌آلود و اسلحه به دست آقا را روی دست این طرف و آن طرف ‌می بردند؛ با آن صورت خون‌آلود آقا را نشناختند دکتر ضربان گرفت و گفت نمی شود کاری کرد! محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند پرستاری پرسید: ایشان کی هستند‌؟ محافظ: آقای خامنه‌ای پرستار: ببرید بیمارستان اما یک کپسول اکسیژن هم ببرید. انگار صدای پرستار را نشنیدند پرستار کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند کپسول و پایه‌ی آهنی را نمیشد توی ماشین برد؛ پایه‌ کپسول را روی رکاب ماشین تکیه دادند پرستار نشست بالا سر آقا ... محافظ‌: کجا بریم؟ پرستار: بیمارستان بهارلو؛ پل جوادیه ماشین انگار ترمز نداشت! محافظ بیسیم برداشت "مرکز ۵۰-۵۰" رمزِ آماده‌باش بود(حافظ هفت مجروح شده) کسی که پشت دستگاه بود بلند زد زیر گریه محافظ: با مجلس تماس بگیر دکتر فیاض‌بخش؛ منافی؛ زرگر و .. بیایند بیمارستان بهارلو. رسیدند و برانکارد آورند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل؛ دکتر محجوبی تازه جراحیش‌ تمام شده بود که آقا را با آن وضع دید و گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند. سمت راست بدن پر از ترکش و قطعات ضبط بود قسمتی از سینه کاملاً سوخته بود دست راست از کار افتاده و ورم کرده بود استخوان‌های کتف و سینه به راحتی دیده میشد!! ۳۷ واحد خون زدند ۲ - ۳بار نبض افتاد چند بار مجبور شدند پانسمان را باز و دوباره رگ ها را مسدود کنند؛ کیسه‌ها‌ی خون را از دو دست و دو پا به بدن تزریق ‌می شد اما باز خون‌ریزی ادامه داشت؛ یکدفعه یکی از دکترها دست کشید و گفت: "تمام شد" فشار تقریباً صفر بود... دکتر دیگر تشر زد فشار کم‌کم بالا آمد دکتر منافی در راه بیمارستان دکتر شیبانی و دکتر فاضل را خبر کرد؛ آقای بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرد؛ دکتر محجوبی حال و روز دکتر زرگر را دید و گفت: "نگران نباش خون‌ریزی را بند آوردم" عمل تا آخر شب طول کشید اما به لحاظ امنیتی نمی شد درمان را آنجا ادامه داد. نمی توانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرند و هلی‌کوپتر آوردند رادیو اعلام کرده بود قلب ایشان صدمه دیده و مردم آنجا می گفتند قلب ما را به ایشان بدهید ... خط مونیتورِ وضعیت نبض در بیمارستان قلب دو بار ممتد شد. آقا چندبار تا مرز شهادت رفت خونریزی بسیار وسیع و غیرقابل کنترل جمع شدن پروتئین‌ها در ریه و حالت خفگی ضایعه در ریه و ... به خاطر تب و لرز شدید چند پتو انداختند و گاهی حتی دکترها بغلش می کردند تا لرز را کمتر كنند؛ آقا با لوله‌ی تنفس نمی توانست حرف بزند با دست چپ نوشت: ۱، همراهانم چطورند؟ ۲، مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟ ادامه دارد ... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra