eitaa logo
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
537 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
218 فایل
🔺کانال شهدای مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) کوی فاطمیه اهـــــــواز 🔹ارتباط با مدیر کانال @SeyedAmirhosseinHosseini #تصاویر_شهدا #زندگینامه_شهدا #خــــاطــرات_شهــدا #وصیت_نامه_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹اشغال لبنان توسط اسرائیل🇮🇱 🔺در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۶۱؛ به بهانه های واهی و با استفاده از حالت مشغول به جنگ بودنِ عراق و ایران و نگرانی بخشی از دولت های عرب از پیروزی ایران(در جبهۀ خرمشهر)؛ از هوا؛ زمین و دریا به کشور مظلوم و گرفتار حمله کرد و تا بیروت پیش رفت ... بعداً معلوم شد که یکی از اهدافِ آن(تهاجم)؛ کم کردن فشار ایران به عراق و نجات رژیم بعث عراق و گرفتار کردن است که(در جنگ)؛ حامی ایران و مخالف بعثِ عراق بود. 🔺طبیعی بود که در ایران؛ موجی از درخواست حمایت از فلسطین و مردم لبنان به وجود آید و بسیاری از رزمندگان؛ خواستار حضور در جبهه های جهاد مستقیم با بشوند و شدند و (حُکّام) بعثِ عراق از این فرصت که اسرائیل برایشان خلق کرده بود؛ استفاده کنند و پیشنهاد مُتارکه جنگ و اجازه عبور ایران از خاک عراق به سوی مرزهای اسرائیل را بدهند. وقت زیادی از "شورای عالی دفاع" و فرماندهان و مسئولین سیاسی؛ صرف بحث روی این موضوع می شد و جمعی از کارشناسان ما هم؛ برای بررسی وضع جبهه های لبنان و اسرائیل؛ به منطقه رفتند. 🔺اکبر هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطراتش؛ نهادِ تصمیم گیرنده جهت اعزام نیرو به سوریه را "شورای عالی دفاع" معرفی می کند و در مورد چند و چون این واقعه می نویسد: "... آقای رئیس‌جمهور(آیت الله خامنه ای) در یک تماس تلفنی؛ مسئلۀ بحران لبنان را مطرح کردند. از جهاد سازندگی اطلاع دادند که مایلند بخشی از کمک های انسانی را در لبنان؛ به عهده بگیرند. عصر؛" شورای عالی دفاع" در محل دفترِ امام جلسه داشت. هیئت(اعزامی) ما (متشکل از صیاد شیرازی؛ محسن رضایی؛ محسن رفیق دوست و تنی چند از مسئولین اطلاعات و عملیات قرارگاه مرکزی کربلا) از سوریه برگشته و در جلسه شرکت داشتند. گزارش دادند که اسرائیل بر اکثر نقاط جنوبِ لبنان مسلّط شده است و سوریه نمی تواند(در آن مناطق) وارد جنگ شود. 🔺(اعضای این هیئت) با فلسطینی‌ها ملاقات نکرده بودند. تصمیم گرفتیم که کمکی به لبنان بشود. ترکیه حاضر نیست که از مسیر هوایی کشور او خیلی استفاده شود و با عبور یک هواپیمای حامل کمک در هر روز؛ موافق است." این تصمیم در حالی گرفته شد که عناصر واحد اطلاعات هنوز در حضور داشتند و سرگرم کار شناسایی از منطقه بودند. 📚برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی ؛ صفحات ۷۷۳ و ۷۷۴ 👈 ادامه دارد ... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
30.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | مصاحبه با (از فرماندهان تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص)) قبل از اعزام به لبنان- فرودگاه مهرآباد - ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ 🔺در پایان کلیپ؛ صف نیروهای قوای محمدرسول الله(ص)؛ اعزامی به سوریه را در حال سوار شدن به هواپیما می بینیم. در پایان هم تیمسار ظهیرنژاد یکایک آن ها را بدرقه می کند. 🎙سعید قاسمی که همراه با گروه سوم عازم شد؛ می گوید: ... ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود. پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجت «کارگو»(ویژه‌ی حمل بار) کردند! از فرط تراکم مسافر؛ دَرِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان داخل هواپیما؛ این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با یک گوشه ای نشسته بودیم. حاجی چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست لباس خاکی پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت. 🔺حاجی از من پرسید: بگو بدانم چه حسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست؛ آیا آمادگی داری؟ گفتم: بالاخره سرنوشت است دیگر. هر چه پیش آید؛ خوش آید. بعد حاجی دست کرد توی جیبِ پیراهنش؛ کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحامِ بچه ها نشست و خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد؛ دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت. 📚 منبع: کتاب ؛ ۷۷۹ و ۷۸۹ کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
♦️ به مناسبت سالروز ربوده شدن حاج احمد متوسلیان 🔺صبح روز دوشنبه ؛ ؛ کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان؛ به پادگان زبدانی آمد و خواستار ملاقات با شد. موسوی به گفت: "نیروهای و ها؛ سفارتمان را کرده اند و اگر داخل سفارت شوند؛ همۀ اسناد محرمانه دیپلماتیک به دستشان می افتد. باید سریع برویم و منهدم شان کنیم." متوسلیان بلافاصله آمادۀ رفتن شد. گروهی از نیروها از او خواستند تا این مأموریت را به آن ها واگذار کند؛ امّا متوسلیان با لحنی ملایم گفت: نه برادر ها! خودم باید بروم. شماها آماده باشید که هر چه زودتر برگردید تهران. (به نقل از کتاب ،ص۷۹۶) 🔺سعید قاسمی؛ در مورد رفتن حاج احمد به بیروت می گوید: ... با رفتیم پیش حاجی تا بلکه بتوانیم منصرفش کنیم. حاج احمد ملبّس به لباس فرم سپاه بود. گفتم: حاج آقا؛ ما کوچک شماییم؛ بگذار ما به جای شما به این مأموریت برویم. حاج همت با اینکه خیلی ناراحت بود؛ سعی می کرد جلوی حاجی لبخند بزند. او هم اصرار کرد؛ امّا انگار نه انگار؛ اصلاً به التماس های ما توجهی نکرد. فقط آن نگاه عمیق و گیرای خودش را برای آخرین بار به ما هدیه کرد و با لحن شمردۀ همیشگی اش گفت: حضرت امام به بنده امر کرده اند گزارشی از وضعیت شیعیان جنوب بیروت را تهیه کنم و برای ایشان ببرم؛ لذا بهتر است خودم به این مأموریت بروم. بعد در حالی که دستم را می فشرد گفت: برادر سعید؛ دلتان با خدا باشد. به او توکل کنید. هر چه مشیّت خداوند باشد؛ همان می شود. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
30.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | مصاحبه با (از فرماندهان تیپ ۲۷) قبل از اعزام به لبنان 📍فرودگاه مهرآباد 🗓 ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ در پایان کلیپ؛ صف نیروهای (ص)؛ اعزامی به سوریه را در حال سوار شدن به هواپیما می بینیم. در پایان هم یکایک آن ها را بدرقه می کند. ▫️▪️▫️▪️▫️▪️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️ 🔺سعید قاسمی که همراه با گروه سوم عازم شد؛ می گوید: ... ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود. پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجت "کارگو" [ ویژه‌ی حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر؛ دَرِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان داخل هواپیما؛ این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با یک گوشه ای نشسته بودیم. حاجی چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست لباس خاکی پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت. حاجی از من پرسید: بگو بدانم چه حسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست؛ آیا آمادگی داری؟ گفتم: بالاخره سرنوشت است دیگر. هر چه پیش آید؛ خوش آید. بعد حاجی دست کرد توی جیب پیراهنش؛ کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحامِ بچه ها نشست و خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد؛ دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت. 📚 منبع: کتاب ؛ ۷۷۹ و ۷۸۹ کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
🗓 ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ 🔺اعزام نیرو‌های سپاه محمد رسول‌ الله (ص) به فرماندهی به لبنان ▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🔹تنها خبرنگاری که همراه نیروهای اعزامی در این سفر حضور داشت؛ در گزارش خود می‌نویسد: ➖ ... ساعت هشت و نیم شب به وقت تهران وارد دمشق شدیم. پله کان به در هواپیما متصل شد. در این لحظات؛ مقام‌های بلند پایۀ سوری از جمله ؛ _برادر رئیس جمهور و معاون فرمانده کل ارتش سوریه_ برای خوشامدگویی وارد هواپیما شدند. ابتدا سفیر ایران در دمشق صحبت کرد و خوش آمد گفت و پس از آن؛ برادر احمد _فرمانده قوای محمّد رسول الله(ص)_ سخنرانی ایراد کردند. وقتی از هواپیما پیاده و سوار اتوبوس شدیم؛ چیزی که از همان اول حیرت ما را برانگیخت؛ تقاضایی بود که رانندۀ اتوبوس از ما داشت. او از ما عکس امام خمینی را می خواست. نیروهای ایرانی به وسیله ی اتوبوس و کامیون هایی که صف به صف پشت سر هم ایستاده بودند؛ از فرودگاه انتقال داده شدند. در بین نیروهای رزمنده ایرانی؛ چند داوطلب از دو کشور لیبی و الجزایر نیز حضور داشتند. از فرودگاه؛ عازم محله ی شیعه نشینی در حاشیۀ دمشق به نام شدیم. در مدخل حرم مطهر حضرت زینب(س) از خودروها پیاده شدیم. از این لحظه بود که نیروهای ایرانی؛ دوان دوان و شتابان خود را به سمت ضریح رساندند و گریه و ناله و ضجه ها بود که فضا را تکان میداد. 🔹پس از زیارت حرم مطهر حضرت زینب(س) و اقامه ی نماز جماعت؛ قصد رفتن کردیم که در بین راه مورد استقبال شدید مردم قرار گرفتیم. زنان در یک سو و مردان در سوی دیگر؛ کودکان و نوجوانان هم در میانشان؛ شعار های بسیار تند و کوبنده و انقلابی می‌داند و چنان ابراز احساسات می کردند که همه را به گریه انداخته بودند. برای ما سئوال بود که چگونه در نقطه دور از میهن اسلامی مان این چنین توسط مسلمانان سوریه مورد استقبال واقع می‌شدیم. 🔹به خاطر اشک شوق و سرعت ماشین و هیجان جمعیت؛ نتوانستیم آن طور که باید ذره ای از شادی مردم را با دوربین‌های خود ثبت و ضبط کنیم. هر چند شب بود و دیر وقت؛ ولی از هر جا که رد می شدیم؛ مورد استقبال شدید مردم سوریه قرار می‌گرفتیم. در مسیر عزیمت به پادگانی که در کنار شهر برای نیروهای ایرانی آماده کرده بودند؛ هنگامی که از روبروی "شهرک دانشگاهی دمشق" رد می شدیم؛ چراغ‌های تمامی آپارتمان های شهرک روشن بود و از پنجره های آن؛ ساکنانش که تمامی دانشجو و استاد بودند؛ سر بیرون آورده؛ برای نیروهای ایرانی با دست زدن و سوت کشیدن؛ ابراز احساسات می کردند. سرانجام در کنار شهر؛ به پادگان رسیدیم و در آن مستقر شدیم. 📚 منبع: کتاب کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra