eitaa logo
شُهَداءُ‌الزِّینَب🥀🕊
306 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
967 ویدیو
2 فایل
بِسمِ‌رَبِّ‌الشُّـهَـداءُوَالصِّـدیـقـیـن #خادِم‌ُ‌الشُّهَداء فقط یک مدال بر روی سینه نیست! بلکه یک هدف و راه است ✨کارگروه شهدای زینبیه گلشهر کرج ✨ راه ارتباطی با ما : @BanOojn تاسیس : ۱۴۰۳/۱۲/۲۶
مشاهده در ایتا
دانلود
شُهَداءُ‌الزِّینَب🥀🕊
■ #روایتگری🎙 #زندگینامه‌ #شهیدوالامقام‌مهدی‌باکری #شادی‌روحش‌صلوات🌷 @Shohadaozeynab ─┅═༅𖣔🆔𖣔༅═┅─
•• روزی در حالی که آقا مهدی، از خانه بیرون می‌رفت به او گفتم: چیزهایی را که لازم داریم بخر. گفت: بنویس. خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم، با شتاب و هراس گفت: مال بیت‌المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است و حتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم.💔🥲 به روایت همسر @Shohadaozeynab ─┅═༅𖣔🆔𖣔༅═┅─
.. 🥀ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می‌افتد که انگشتر بالای طاقچه حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود. گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد. جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیاز کردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج‌الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیح‌الجنان بالای سرما باشد. 🥀خاطره‌ای به ياد شهید معزز سید مجتبی علمدار 🥀راوی: همسر شهید ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
⭕️ شهید امیرعبدالهیان به روایت همسر وزارت نه اسمش نه رسم و مسئولیتش ذره ای از خانواده دوستی و مردم داری آقای وزیر کم نکرد. او دلبستۀ صندلی گرم و نرم وزارتخانه و پله های ترقی نبود. اسم و رسمش را جای دیگری جست وجو می کرد؛ شاید در دایرۀ محبوبان خدا. همسر شهید می گوید : آقای امیرعبدالهیان همیشه می گفت من از خدا خواستم که زمانی به جایگاه و مقامی برسم که آن مقام به اندازۀ عطسه بز برای من بی ارزش باشد. دقیقا هم همین طور بود. او وزرات خانه را فرصتی برای حل بیشتر مشکلات مردم و خدمت به آنها می دانستند و هیچ وقت تغییر نکردند. تاکید داشتند از حال همه باخبر باشند. غیر ممکن بود که در مجلسی نشسته باشند و کودک ۴ یا ۵ ساله ای وارد مجلس شود و به احترام کودک از جا بلند نشود. ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
1.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی آرامشش را در روی تخت سردخانه دیدم، گفتم حسین جان راحت استراحت کن، دیگه نمیخواد به زور برای این که کنار ما باشی به سختی چشماتو باز نگه داری. [همسر شهید ] ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••」
💫طعم آخرین نماز دو نفره... ✨آن شب بعد از اینكه با بچه‌هـا کلی بازی كرد، نخوابید. گفت: «ممكنه این مـاه مبـارک رمضـان نباشم.دلم هوای دعای ابوحمزه ثُمالی رو كرده؛ بیا با هم بخونیمش» ✨دعا را با هم خواندیم. نماز صبح را هم پشت سـرش خواندم. بعد از او، این همه نمـاز جمـاعت خواندم، هیچ كدام طعـم این نمازهای دونفریمان را نداشت. 📜نيمـه پنهـان مـاه ۲ راوی:همسر شهيد سید کمال قريشی ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
2.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینـــــید دوس دارم بهش بگم دلم برات خیـــلی تنـــگ شده ... 🥺 هـمسر شهید 🌷 ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
زندگی ما روال عادی خودش را داشت. در این وسط خداوند ریحانه را به ما هدیه داد و روز و روزگار می‌گذراندیم؛ حرامی‌ها به حرم عقیله بنی‌هاشم می‌خواستند نزدیک شوند و خواب را از چشمان پویا در این طرف مرزهای ایران ربود برای همیشه. من خیلی وارد سیاست نمی‌شدم، اما می‌گفتم که این جنگ، جنگ ما نیست. مگر ما هشت سال جنگیدیم، کسی به ما کمک کرد؟ کسی به داد ما رسید؟ پویا می‌گفت: «مثل زن‌های کوفی حرف نزن!» این جمله همسرم خیلی به من برخورد و بدجور گران تمام شد. انگار که تلنگری برایم شد. می‌گفت: عزیزم خوب به حرف‌هایم فکر کن. زمانی که ما مصیبت‌های امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را می‌شنیدیم با خودمان می‌گفتیم‌: ای کاش ما در آن زمان بودیم و امام حسین را تنها نمی‌گذاشتیم. الان هم همین طور است. یزید زمان دارد ظلم می‌کند و حسین زمان دارد ظلم می‌بیند. من نمی‌خواهم جزو گروه توابین شوم. بنابراین من هم چون با پویا هم عقیده بودم آرام شدم و رضایتم را به او اعلام کردم. راوی : ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ 🌷شادی روح پاک شهید پویا ایزدی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید🌷 ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷 راوی : ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
🙃🍃 احسان عادت داشت وقتی با من صحبت میکرد دست‌هایم را می‌گرفت یا مثلا کنار هم روی مبل نشسته بودیم و داشتیم تلوزیون نگاه می‌کردیم یک دفعه دستم را می‌گرفت و توی دست‌هایش فشار می‌داد و می‌خندید همه این پنج سال را ما درست با همان شور و عشق اول زندگی گذراندیم.. ♥ همسر‌ ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••