eitaa logo
شوق پرواز🕊🇮🇷
325 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
بسم الله ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ #سیده_موسوی نویسنده(گاهی می‌نویسم) «نشر بدون #لینک و #نام #نویسنده #جایز_نیست. کپی مطالب #متفرقه با ذکر صلوات 15 #کانالهای دیگر @seedammar @sodaneghramk #ناشناس👇🏻 https://daigo.ir/secret/81199999838
مشاهده در ایتا
دانلود
«ایران» آروم باشید. تا خدا را داریم. تا مادرمان حضرت زهراست. تا امام زمان عج را داریم، آن هم حی و حاضر! تا شهدا هستند و بیشتر از حضور ما حاضر و فعالند! . تا آقا سید علی خامنه‌ای را داریم و مثل کوه ایستادند. آروم باشید. فتنه ها شاید کودک، جوان و پیر وطن را غرق خون می‌کنند؛ اما یادتان باشد، ابراهیم خلیل الله برای خانه‌ی خدا خواست فرزندش را قربانی کند. کمی تاریخ اسلام را جلوی بیایم؛ امام حسین (ع) حتی علی اصغر خویش را برای اسلام قربانی کرد. ما هم شیعه و محب پیرو امام خویش هستیم. آروم باشید و خوشحال، خدا عاشقانه دارد ما را نظاره می‌کند. ایران و ایرانی مرد، زن، اهل جهاد و شهادت بودند. هیچگاه وطن فروش نبودند. حالا آن عده اندک که می‌بینی خوابند، نادان! وقتش که برسد بیدار و جان برای وطن هم می‌دهند. سردار دلها چه خوب گفت: @ShugheParvaz
«قرآن» ایام اربعین، وقتی کربلا بودیم، خانه‌ی ابونور که از حزب حشد‌الشعبی بود. مانده بودیم. حسینه طبقه بالا داشتند. پر از زائر و ما طبقه پایین همراه خانوادش بودیم و این را بگویم چند زائر غیر ما هم بودند. این حجم جمعیت زائر دخترا و مادر و خواهر همسرش از بصره برای کمک آمده بود؛ همیشه یا در حال آشپزی یا پذیرایی بودند. آخرین روز قرار بر این بود، ساعت سه شب از خانه خارج شویم. ساعت سه شد. خروجی خانه از آشپز خانه بود. وارد آشپز خانه که شدم دیدم دختر بزرگ خانواده در حال قرآن خواندن است. خیلی این صحنه به دلم نشست و باعث تلنگری برایم شد. که با این همه خستگی قرآن خواندن روزانه‌اش را رها نکرده بود. 🌱 @ShugheParvaz
«بهار دل» گوشه‌ای از این دیار خوبان به سکوت نشسته‌ام و به انتهای جاده می‌نگرم. گاه می‌نوشتم، گاه غزلی می خواندم و گاه از غم دل با حضرت رب به نجوا می‌نشستم. محبوب من تو کجایی؟ غرق شادی اگر هم شدیم زود گذر بود. تا به کی تو را میان رهگذران بجویم؛ وقتی خویش را هنوز پیدا نکرده و نشناختیم؟ سالهاست که صاحب این دل تو بودی، هرچند گاه به گاهی دل به این خانه که بر تار عنکبوتی بنا شده می بندد؛ اما آخر می‌فهمد که غیر از خانه‌ی رب و تو ، در هیچ خانه‌ای در امان نیست. مرا دریاب که خیال پرواز دارم. تو در دل باز هم من را بخوان تا زنده دل گردم غزل گویم که دادی مژده می‌آیی صدایم کن @ShugheParvaz
«یازهرا» اشک هایم مجال نمی‌دهد، چه بنویسم؟ بنویسم که حرمت مادرم را نگه‌ نداشتند.؟ مگر این خانه همسایه نداشت؟ مگر صدای گریه‌های حسنین را نمی‌شنیدند؟ پس چرا کسی کمکشان نیامد؟ از غربت مادر و امام علی آن روز هر چه قلم بنویسد کم است. آن روز برای زینب درس ایثار و ایستادگی برای ولایت بود. آن روز کمر مولایم حسن شکست با دیدن حال مادرم ... قلم چه بنویسد؛ که سر سوزنی از درد آن روز کم نمی‌کند. ولی باید تمام کاغذ‌‌های سفید بی‌ریا جهان را سیاه کرد از این درد و غم آن روز و بماند درد و تنهایی علی! قلم بنویس؛ که چه گذشت بین در و دیوار! قلم بنویس؛ که کوچه بنی هاشم چه گذشت. قلم بنویس؛ که مادرم زهرا با این همه بی‌حرمتی، باز شبها برای مردم این شهر دست به دعا می‌شد. تاریخ تکرار می‌شود. آری! ما زمان حال خویش دیدیم بی حرمتی‌های کوچه ها را... ما زمان حال خویش دیدیم بی حرمتی‌های به خانه ها را... ما گوشه‌‌ای از تاریخ را زمان حال خویش لمس کردیم، هرچند به بزرگی و به غربت غم اهل بیت علی و اولاد علیه السلام نبود؛ اما درد داشت درد بدی که جگرمان را به آتش انداخت. «دلیل صبوری، استقامت ، ایثار... ما فقط یک چیز بود، آن هم رمز بود.» @ShugheParvaz
پرواز آن هم با بالهای پر شوق پریدن زیباست. اما باید رها ، رهاتر از هر پرنده در آسمان شد. شرط آن است، که حب دنیا از دل پاک کنی! حال با خودت به محاسبه بنشین! @ShugheParvaz
« روزی » قصد سفر دارم به سرزمینی که بوی بهشت می‌دهد. مثل وقتی که طفل بودم، در عالم بچگی چشم به روی هم می‌گذاشتم. قدم ‌زنان وارد کوچه‌های گل محمدی می‌شدم. حال باز چشم می‌بندم. در این دیار گرچه غریبم! اما بوی بهشتی‌اش چه آشناست. پرسش‌کنان خانه‌ی« ایلیا» را پیش می‌گیرم. کوچه‌‌ی‌ها چه غم غریبی دارند! از زنی که در حال گذر است پرسیدم. _خانه‌ی «ایلیا» کجاست؟ هیزمی را که بر دوش داشت بر زمین می‌گذارد، نفسی تاز می‌کند. _غریبی؟ نگاهم را در چشمان بزرگ پرسرمه‌‌اش می‌دوزم. _آری، می‌شود خانه را نشانم دهی؟ آهی کشید و خم شد. هیزم را بر دوش گذاشت. باانگشتش انتهای کوچه را نشان داد. _رنگ در خانه‌اش با سایر درها فرق دارد. حرفش را آرام تکرار کردم. «در خانه‌اش با سایر در‌ها فرق دارد؟ » دست بر دیوار‌های خشتی و سرد خانه‌ها کوچه‌‌ ‌می‌کشیدم که بوی عجیب و خوش عطری می‌دادند. راه را ادامه دادم. هرچه به انتهای کوچه می‌رسیدم، بویی مرا مست خود می‌کرد. کودکانی پا برهنه با سر و روی خاکی در حال بازی دیدم و به سمتشان رفتم. سلامی کردم، بعد کمی با لبخند جوابم را دادند. پرسیدم این بوی چیست؟ یکی از میان آنها که سبزه و چهره‌ی دلنشین با نمکی داشت و از میان، پسر بچه‌ها تپل تر بود. نفس عمیقی کشید. _بوی موهای حسنین است. سمت پسر بچه‌ها برگشت. _مگر حسنین از خانه بیرون آمدند؟ منتظر جواب نشدم، راهم را ادامه دادم. به انتهای کوچه که رسیدم، از میان در‌ها دری بود؛ نیم سوخته، کلون در شکسته، انگار هیزمی دم آن روشن کرده باشند! چه کینه‌ای از اهل این خانه دارند! که این چنین چوپ‌های در از وسط شکسته شدند؟ از میان چند خانه فقط در این خانه فرق داشت، آن هم از نظر سیاهی سوختگی! از در یکی خانه‌ها زن میان‌سالی بیرون آمد. نگاهی از پایین به بالا به من انداخت. سمتش رفتم. _خانه‌ی «ایلیا» کجاست؟ بدون جواب انگشت اشاره را سمت در سوخته گرفت. «اما چرا سوخته؟» حرفم را بلندتر تکرار کردم _چرا این در سوخته است؟ زن با گوشه‌ی شالش بر یکی از چشمانش کشید. باصدای لرزان.... _غریبی؟ بدون هیچ تاملی جواب دادم. _آری اما ... نزدیکتر شد. دست بر شانه‌ام زد. _اما از اصل ماجرای این خانه بی خبری، هرچه بهت گفتند یا بگویند، حجم درد بیشتر از آن بود، که شنیده‌ای! مادر این خانه خود را سپر ولایت کرد. _ولایت؟ به اطراف نگاهی انداخت، سر خم کرد، گوشه خاکی عبایش را تکاند. _آری! دیگر بدون هیچ حرفی از کنارم محو شد. من ماندم، این در پر از حرف‌های ناگفته! نزدیک شدم، چند باری دستم را برای گرفتن کلون در بالا بردم، که در بزنم... «نوری چون حرارت خورشید اما به لطافت نم‌نم باران در وجودم شعله ور شد. آمدم، او را بجویم تا روزیم را بگیرم. من را چه شد؟ در زدن این خانه سخت که نیست. این حب دنیاست، رها کن بکوب کلون در این خانه را ! شاید سوخته است، اما ورودی باب رحمه‌الله بهشت از اینجاست. رزق شهادت با مهره مادر این خانه است. بکوب! این در را مادر این خانه را صدا بزن، تا مادری کند برایت...» @ShugheParvaz https://eitaa.com/ShugheParvaz/3809
سقوط روز گذشته فیلمی خانگی با عنوان سقوط را تماشا کردم،که درحال حاضر دو قسمت از آن پخش شده است. ازجمله موضوعات پرداخته شده در فیلم عبارتند از: ۱)جوانان ۲)بیکاری ۳)فعالیت های قوی دشمن فیلم به زنی که منتظر همسر خوداست پرداخته که همیشه دیر به خانه برمی گردد واین دیر رسیدن گاهی به یک ماه هم طول می کشد. اما زن بخاطر علاقه و برای حفظ زندگی مشترک حساسیت چندانی از خودنشان نمی دهد. اما موضوعی که باعث ناراحتی و نگرانیش شده بود تغییر وضع مالی همسرش ،که از یک زندگی معمولی و سطح پایین به زندگی اشرافی رسیده بودند. غرض از معرفی این فیلم پرداختن به نکات بسیار مهم، که دغدغه اصلی جامعه محسوب می شود. در حال حاضر کمتر انسانی پیدا می‌شود که باوجود مشکل مالی پایبند اعتقادات خود بماند. در این صورت وظیفه حکم میکند،تا با مطالعه بیشتر،بینش و بصیرت خود را افزایش داده، و بتوانیم با معرفی صحیح مکتب اسلام و تشیع و همچنین اهل بیت علیهم السلام قدمی بلند درعرصه جهاد تبین برداریم. گرچه در این فیلم نقش اصلی را جوانی از اهل تسنن برعهده دارد اما به این معنا نیست که جوانان شیعه هم خطا نمی‌کنند. ✍ لینک مطلب https://eitaa.com/ShugheParvaz/4011 @ShugheParvaz
ماه نور ✍ صدای نزول باران عفو و نور نزدیک و نزدیکتر می‌شود. همه را وعده پرواز می‌دهند. سلام و نور و نزول فرشتگان نور ! نجوای "یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ" می‌شنوید؟ گوش کنید! منادی دارد صدا می‌زند. "أیْنَ الرجبیّون" @ShugheParvaz
842.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارون ✍ آب هست، اما کارون هنوز هم تشنه است. کارون سالهاست که نفس های اخرش را میزند. در تصویر زیباست، ولی بوی مرگ می‌دهد تا بوی زندگی ! سالهاست که دارند راه نفسش را می‌گیرند. باورت می‌شود کویر طبس یک امامزاده‌ای دارد که هیچ جای خوزستان به سر سبزی آن جا ندارد، آن هم وسط کویر ! چرا با وجود این همه آب هنوز جاهایی از خوزستان خشک و بدون دارُ درخت است؟ بله درست فهمیدی! هور ، کارون ، مردم همه فدایی ذخایر نفت شدند. امروز یک خبری خواندم، واقعا ناراحت کننده بود. بیشترین آمار کودکان کار به خوزستان تعلق گرفته است. مبارک بدخواهان! سکوت ما از ضعف نیست، بلکه از غیرت ما است. @ShugheParvaz
دفتر کلاس ✍ هروز به هر بهانه‌ای، خودش را کنار میز معلم می‌رساند. تا به عکس جلد دفتر حضور غیاب کلاس خیره شود. عکس دو شهید بود. دنیای جدیدی برایش رقم زده بود. هر شب جمعه غرق روایت فتح می‌شد شاید از این دو شهید بگویند. اما با تماشای روایت فتح تغییرات زیادی در همان سنین نوجوانی برایش رقم خورد. پایبند به حجاب ، عاشق شهادت و محب شهدا شد. سالها می‌گذرد با اینکه خادم کانال شهداست هنوز اسم این دو شهید پیدا نکرده است. خواستم بگویم یک عکس بر روی جلد دفتر کلاس چقدر بر یک دانش آموز می‌تواند تاثیر‌گذار باشد. اگر فکر جهاد تبین هستید به داد مدارس کشور برسید. حال با این اوضاع ایمان و حجاب بخاطر تفکر بعضی معلمان، آینده کشور را به خطر نیندازیم. @ShugheParvaz
1.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«صدامون می‌شنوید؟! فاطمه💔🥺 کجاید؟! صدامو می‌شنوید ؟! نور چشمانم کجا رفتید؟ بخدا قسم قلبمان شکستید.» اینجا سوریه است. بارها بارها از امت مسلمانان عرب کمک خواستند. بارها در کلیپ‌ها گفتند: صدای ناله‌ها را می‌شنویم، اما تجهزاتی نداریم امت محمد بداد ما برسید. ولی کمک‌ها اکثرا سمت ترکیه است. حتی اسرائیل بچه کش اونجا بیمارستان صحرایی به پا کرده است. این کمک بشر دوستانه نیست بلکه کمک نژاد پرستی است. کمکی که در آن دنبال منفعت خود باشند کمک نیست. پیامبر می‌فرماید: هر کسی که صدای مردی را بشنود که فریاد میزند ای مسلمانان (به دادم برسید) و پاسخش را ندهد، مسلمان نیست. @ShugheParvaz
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماه پرواز پرستو‌ها ✍ شب بود، هوا سردِ سرد؛ زمستان خوزستان سرمای آنچنانی ندارد اما سرمایش به مغز استخوان می‌رسد. بهمن ماه سال ۶۱ در همهمه‌ی جنگ و عملیات ها در سرزمین نزدیک فکه یک کانالی بود به نام کانال کمیل؛ چند شب بود که آسمانش پر از آتش و منور بود. صدای نجوا و ناله‌‌ی پرستوهای زخمی چند روز و شب است که به گوش می‌رسد. میان پرستوها یکی بود با قامت پهلوانی و قدم‌های استوار و صدایی که مادر ازش خواسته بود همیشه بخواند. چند روزی بود انگیزه و روحیه به پرستو‌های کانال می‌داد. گاه روضه مادر می‌خواند، گاه اذان می‌گفت. «از اذانش نگویم، که هرگاه غرق دنیا می‌شدند گوش می‌کردند که جان را بیدار و قلب را تسلیم رب می‌کرد.» گاه هم علمدار می‌شد گاه زینب وار ... تا پنج روز همچنان استوار بودند تا لاشخورها به کانال حمله ور شدند. یکی یکی پرستوها پر پر کردند. علمدار هم میان آن‌ها، هنوز که هنوزه هیچ نشانی از او نیست. گمنام ماند تا هر شب حضرت مادر (س)را ملاقات کند. آری بهمن ماه است. فجر نور؛ که با خون امثال ابراهیم هادی ،جان گرفت. این انقلاب استوارست، تا ظهور مولایمان امام زمان (عج ) @ShugheParvaz