eitaa logo
🌎 سیاست و دیانت 🌎
7.6هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
21.6هزار ویدیو
182 فایل
🌹کپی کن با اسم کانال خودت ولی با ذکر یک صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 لینک کانال سیاست و دیانت⁦👇🏻⁩ https://eitaa.com/joinchat/2025062426C61efef37df ___________________ https://eitaa.com/Sticker22
مشاهده در ایتا
دانلود
🌠☫﷽☫🌠 💌 مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۴۳ – حِکایَتِ امیر و غُلامَش کِه نمازْ باره بود و اُنْسِ عَظیم داشت در نماز و مُناجاتْ با حَق 🔺میرشُد مُحْتاجِ گَرمابه سَحَربانگ زد سُنْقُر هَلا بَردار سَر 🔺طاس و مِنْدیل و گِل از اَلْتون بگیرتابه گرمابه رَویم ای ناگُزیر 🔺سُنْقُر آن دَم طاس و مِنْدیلی نِکو بَرگرفت و رفت با او دو به دو 🔺مَسجدی بر رَهْ بُد و بانگِ صَلا آمد اَنْدَر گوشِ سُنْقُر در مَلا 🔺بود سُنْقُر سخت مولَعْ در نمازگفت ای میرِ من ای بَنده‌نَواز 🔺تو بَرین دُکّان زمانی صَبرکُن تا گُذارَم فَرض و خوانَم لَمْ یَکُن 🔺چون اِمام و قَوْم بیرون آمدند از نماز و وِردها فارغ شُدند 🔺سُنْقُر آن جا مانْد تا نزدیکِ چاشْت میرْ سُنْقُر را زمانی چَشم داشت 🔺گفت ای سُنْقُر چرا نایی بُرون؟ گفت می‌نَگْذارَدَم این ذو فُنون 🔺صَبر کُن نَکْ آمدم ای روشنی نیستَم غافِل که در گوشِ مَنی 🔺هفت نوبَت صَبر کرد و بانگ کردتا که عاجز گشت از تیباشْ مَرد 🔺پاسُخَش این بود می‌نَگْذارَدَم تا بُرون آیم هنوز ای مُحْتَرَم 🔺گفت آخِر مَسجد اَنْدَر کَس نَمانْدکیْت وا می‌دارد؟ آن جا کِتْ نَشانْد؟ 🔺گفت آن کِه بَسته‌اَسْتَت از بُرون بَسته است او هم مرا در اَنْدَرون 🔺آن کِه نَگْذارَد تورا کآیی دَرون می‌بِنَگْذارَد مرا کآیَم بُرون 🔺آن کِه نَگْذارَد کَزین سو پا نَهی او بِدین سو بَست پایِ این رَهی 🔺ماهیان را بَحْر نَگْذارَد بُرون خاکیان را بَحْر نَگْذارَد دَرون 🔺اَصلِ ماهی آب و حیوان از گِل است حیله و تَدْبیر این جا باطِل است 🔺قُفْلْ زَفْت است و گُشاینده خدادست در تَسْلیم زن وَنْدَر رِضا 🔺ذَرّه ذَرّه گَر شود مِفْتاح‌ها این گُشایِش نیست جُز از کِبْریا 🔺چون فراموشَت شود تَدبیرِ خویش یابی آن بَختِ جوانْ از پیرِ خویش 🔺چون فراموشِ خودی یادت کُنند بَنده گشتی آن گَهْ آزادت کُنند 📗در زمان‌های قدیم امیری از بزرگان غلامی داشت بنام سُنقُر. سحرگاهی امیر قصد رفتن به گرمابه می‌کند و غلام را صدا می‌کند که: ای سُنقُر بیدار شو و وسایل حمام آماده کن که می‌خواهم به گرمابه روم. سنقر سریع وسایل را آماده کرده و همراه امیر راه می‌افتد. در راه به مسجدی رسیدند که صدای اذان از گلدسته‌ها به گوش می‌رسید. غلام که بسیار نسبت به نماز و دعا شیفته بود گفت: ای امیر لحظاتی درنگ کن تا من به مسجد روم و نماز بخوانم. مدتی گذشت و امام جماعت و نمازگزاران پس از اقامه نماز از مسجد خارج شدند اما خبری از غلام نشد. امیر باز مدتی درنگ کرد و ساعتی گذشت اما باز خبری از غلام نشد. تا اینکه امیر از بیرون مسجد فریاد زد: آهای سنقر چرا از مسجد بیرون نمی‌آیی؟ سنقر پاسخ داد: آخر او نمی‌گذارد من بیرون بیایم! امیرگفت: در مسجد که کسی نمانده، چه کسی نمی‌گذارد تو بیرون بیایی؟ سنقر گفت: همان که نمی‌گذارد تو درون مسجد بیایی! 📌 حکایت فوق در بیان این نکته است که همنشینی جسمی و مصاحبت صوری نمی‌تواند موجب تفاهم روحی شود. چه بسا که دو تن در کنار هم بزیند اما از مرتبه روحی هم مطلع نشوند و حجابی نامرئی آنها را از هم جدا کند. فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ ╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗ @SiasatoDianat ╚══••⚬🌍⚬••═╝