🔹 جلوهای از زندگی مسلمانی
▫️«پیشخدمت آقای صدر ... ملّا ابراهیم یک روز به من گفت: اوستا اکبر! من یک ده پانزده سالی است که به زیارت آقا امام رضا (ع) نرفتم. ... شما یک چند روزی جای من اینجا باش تا من به زیارت بروم و برگردم. ... روز دومی که آنجا بودم... رفتم از نانوایی محل دو قرص نان بزرگ خریدم و آمدم. به پیچ کوچهٔ حرم که رسیدم، به آقای صدر برخوردم. ایشان عازم صحن شاهعبّاسی حرم بودند تا نماز جماعت را اقامه کنند.
پرسیدند که: این نان مال چه کسی است؟
گفتم: مال شما است.
گفتند: ما نمیتوانیم این نانها را بخوریم؛ مگر خانم به شما بقچه نداد؟
گفتم: نه.
گفتند: پس این نانها را لطفاً زود پس بدهید.
به نانوایی. برگشتم و نانها را به شاطر دادم و گفتم: من میروم بقچه بیاورم.
گفت: مگر بقچه با خودت نیاورده بودی؟ ملّا ابراهیم همیشه با خودش بقچه میآورد.
گفتم: نه نیاوردم، به سرعت به منزل آقای صدر رفتم و بقچه را برداشتم و به نانوایی برگشتم. نانهای جدید را گرفتم و تا کردم و در بقچه گذاشتم.
... آقای صدر احتیاط میکردند که بعضی ممکن است نان را ببینند و دلشان بخواهد؛ مثلاً زن حامله، زن بچه شیرده، بزرگ، کوچک، یا هر انسان گرسنهای ممکن است وسط راه نان صاف و برّاق را ببیند و هوس کند.
... ملّا ابراهیم وقتی از زیارت مشهد برگشت، 150 تومان به من حقّالزحمه داد. آقای صدر به او گفته بودند: به آقای کمالیان کم دادید، پنجاه تومان دیگر هم باید به ایشان بدهید. گفته بودند: ایشان خیلی زحمت کشیده است و چایی را خوب دم میکند، ... پیش از آفتاب در بیرونی را باز و سماور را آتش میکند. خلاصه، دویست تومان به من دادند، یعنی روزی بیست تومان.»
📚 (از مصاحبه با اوستا اکبر کمالیان؛ صدر دین، ص٢١٥ - ٢١٧)
#سید_صدرالدین_صدر
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane