eitaa logo
سفره فرهنگى ريحانه
639 دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
51 فایل
قرارمان چیدن «روح» و «ریحان» برای شما «ریحانه‌»های این سرزمین سبز در سفره‌ای فرهنگی است. «سفره فرهنگی ریحانه» با همت معاونت فرهنگی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) آماده شده است. @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️ برای چکاپ دوران بارداری‌اش آمده بود. همسرش هم بود، اما با واکر و به سختی راه می‌رفت. گفتم: خدا بد نده؟ گفت: زانوم رو جراحی کردم. گفتم: حالا چرا خودتو به زحمت انداختی استراحت می‌کردی. گفت «خانمم رو همراهی می‌کنم و حس خوبی دارم». شادی و رضایت توی چهره خانمش موج می‌زد. 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
☑️ امروز پنج هزار تومن، خیلی به من کمک کرد. از پسربچه‌ای فال خریدم، چند دقیقه بعد آمد و گفت «عمو! مراقب باش اون آقاهه میخواد گوشیتو بزنه...». 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
☑️ امروز در بیمارستان یک خانوم حدود 70 ساله خیلی شیک و خوش‌تیپ بغل دستم بود. سر حرف باز شد. جوری با ناز و قشنگ حرف می‌زد که انگار ۲۰ سالش است. داشتم فکر می‌کردم چه می‌شود که یک نفر در این سن و سال هنوز این‌قدر همه چیزش تمیز و ناز است که یهو شوهرش صدا کرد و گفت «درد و بلات به جونم عزیزجان! تموم شد؟» راز زندگی‌اش را فهمیدم. 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
☑️ شبانه رفته بودیم توی شوش بین معتاد‌ها و کارتن‌خواب‌ها غذا پخش کنیم. گویا قبل از ما فرد دیگری غذا پخش کرده بود. به هر معتادی می‌رسیدیم می‌گفت «برو کوچه غربتی‌ها، ما امشب غذا خوردیم، اونجا بچه‌ها گشنن!». معتاد بودند. کارتن‌خواب بودند. تضمینی نبود که فردا گرسنه نمانند، ولی آزاده بودند. 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
☑️ دبیرستان، عینکی بودم. بارها با حواس‌پرتی بدون عینک رفتم مدرسه. هنوز درس شروع نشده، بدون این‌که زنگ زده باشم خانه، یکی می‌گفت منوچهری! بابات اومده. از پشت پنجره می‌دیدمش. از کجا می‌فهمید؟ نمی‌دانم، ولی همیشه می‌فهمید و بدون اخم‌وتخم می‌آمد و عینکم را می‌داد به من. کاش می‌شد پدرم را از جهان بزرگ‌سالی پس بگیرم! 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
☑️ راهنمایی که بودم، صوتم خوب بود. زیارت عاشورا را من سر صف می‌خواندم. هر صبح به قید قرعه از صندوق آرزوها یک دعا برمی‌داشتیم و برای آن یک نفر دعا می‌کردیم. یک روز دانش‌آموزی خواسته بود برای مادرش که سرطان داشت، دعا کنیم. آن روز زیر نم‌نم باران دعا کردیم. حس خیلی خوبی داشتیم. بعداً گفت مامانش شفا گرفته است. 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
☑️ آقایی نسبتاً فقیر آمد داروخانه و گفت «این جای زخم روی صورتم خیلی زشته، چیزی دارید جاشو ببره؟» کرمی آوردم و گفتم «فقط اینو دارم ولی ۶۰۰ تومنه!» گفت «نه نمی‌تونم. یه ورق مسکن بده با یه پماد درد». داروهایش را حساب کرد و رفت. بعد از چند دقیقه دیدم آن کرم نیست! اشتباهی گذاشته بودم در کیسه‌ آن مرد. بعد یک ربع ساعت دیدم آن مرد برگشت و کرم را گذاشت روبه‌رویم و گفت «آقای دکتر! اینو اشتباهی اضافه برام گذاشته بودین تو کیسه!». گفتم «بابا! حالا قسمت این بوده که استفاده می‌کردی. من اشتباه کردم ببر من حساب می‌کنم!» گفت «نه نه میرم پولامو جمع می‌کنم میام میخرمش اگه داشتین اون موقع». 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
☑️ ‏امسال در دانشگاه شریف تدریس داشتم. با توجه به این‌که خیلی سال است به زبان انگلیسی تدریس و تحقیق و مطالعه دارم، در اولین جلسه با دانشجویان، عذرخواهی کردم بابت این‌که شاید برخی مواقع بیش از حد از لغات انگلیسی استفاده کنم. تأکید کردم که این نه نشانه دانش و کلاس که ضعف من است و درخواست کردم که هرجا توانستند با معادل فارسی، سخنم را تصحیح کنند. 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
☑️ دوستم موعد اجاره‌ خانه‌اش سر رسیده بود. صاحب‌خانه‌اش با لحن خیلی بدی گفته بود «شما باید بلند شید، فکر نکنم وسعتون دیگه برسه به اجاره این خونه». هفت‌صد پیش داشتند و پنج میلیون کرایه. داشتند دنبال خانه می‌گشتند که خدا خواست و باغچه‌شان فروش رفت. دنبال خانه‌ای شیک و تمیز می‌گشتند که مشخصات خانه‌ نوساز و سه‌خوابه‌ای را در یک منطقه خوب گرفتند. خوشحال رفتند برای قرارداد و قولنامه. حالا حدس بزنید مالک کی بود؟ همان صاحب‌خانه‌ای که دوستم مستأجرش بود، آپارتمانی هم جای دیگر ساخته بود و بدهکار شده بود و قصد فروش داشت. و حالا دوستم که توان اجاره نداشت، خانه بزرگ‌تر و بهتر او را می‌خرید. 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane