🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دادگاههای خانواده پر از دختراییه
که فانتزی شون ازدواج با یه مرد قدبلند و چهارشونه بوده
که بهش رسیدن و به خاطر اخلاق افتضاح ازش جدا شدن
خلاصه که اخلاق خیلی مهمه
تو چجور خانواده ای بزرگ شده خیلی مهمه
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🍃🍃🍃🌼🌼🌼🍃🍃🍃 سرگذشت دختری به نام ایرا.... 🍃🌼
ولی به حق ... دیکته وار تکرار کرد
_من از روزی میترسم که تو بخای جای کسی و بگیری
چقدر یه دندس اخه کی جای تو رو خواست ،
زن خان بودن که این حرفا رو نداره ،
دلیر خان دیگه حرفی نزد انگار متوجه شد که اگه چیزی بگه
بیشتر آسیه بانو رو روی من حساس میکنه با تن پایین تر
ولی با همون حالت قبلی گفتم
_ من هنر خاصی ندارم که بخوام نشون کسی بدم!
اما شما به عنوان یه مادر راضی بودید من دست به پای خانزاده نمیزدم
و دیگه نمیتونست مثل قبلا راه بره ؟! من چیز زیادی نمیخوام
فقط خودتون باشید و در مورد منم حقی و ناحق نکنید !
کلافه سری تکون داد و رفت داخل ،
خوب میدونستم حرف های توی سرش باهم قاطی شده نمیدونه
حرف کیو قبول کنه من که با چشم دیده بود راست میگم
یا بقیه که بر علیه من حرف زده بودن ،
با اشاره دلیر خان خدمه ای که دورمون جمع شدن رفتن ...
داخل رفتیم و هر دو لباسامون و عوض کردیم خیلی خاکی شده بود
البته که اول دلیر خان که من رو گرفتم و بعد از اینکه عصبی از اتاق خارج شد
من لباسام و عوض کردم چه انتظاری داشت جلوش عوش کنم؟!
خب این کارو نمیکردم...
به سمت مهمون خونه رفتیم تا کنار بقیه شام بخوریم
بعد شام خان گفت میخواد توی ایوون قلیون بکشه .
وقتی خان این دستور و میداد کل خانواده توی ایوون جمع میشدن
منم هر چند به اجبار قبول کرده بودن اما کنارشون بودم ...
کنیز ها پنج شش تا قلیون چاق شده اوردن و دلیر خان رو به پدرش گفت
_ امروز طویله مشتی حسن دیوارش ریخت چهار تا گوسفنداش مردن
بیچاره حرص بقیه رو میخورد تعداد گوسفنداش بالاست
نمیشد بیاریم طویله خودمون یا کسی
خان جدی نگاش کرد
_برای همین خودت و ایرا خاکی بودید؟!
حالا خودت هیچی مردی این دختر عروس خان ،
از کی تا حالا عروس خان و میبرن بنایی
خندم گرفته بود...
چه عروس خانی راه انداخته خان ، خودم و جمع و جور کردم و با ملایمت گفتم
سلام خدمت آسمان دلها وسنگ صبور
خانوم 27 دوفرزند داری شوهرت 31 سالش هست
عزیزم شما خیلی خوشحال باش که شوهرت بهت خبر کارشو داد
اگر تو روت وایستاد جنگ میکرد خوب بنظر من مرد بدی نیست زنه مقصر هست وشما میدون خالی نکن شوهرتون بدید دستش به راحتی
اون خانوم برسه به هدفش
شما طلاق بگیری مشگل جامه زیاده
اون زن رفتی هست اگر شما دقت کنی مراقب نامحسوس داشته باشه
دختر برادر من خواستگار داره خیلی خوبه مادر پسر میگه نرو بگیر
مثل مادر اهل زندگی نیست نتیجه تلاق بچت آینده خوبی نداره
شما اون زن از هرطریقی بیرون کن
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
سلام ب مدیر گروه و همه خواهر برادرای گرامی❤️
ندیده همتونو دوس دارم🌺
آقای عزیزی که گفتن بخاطر تیکه کلام جانم عروس خانم قهرن 😔
آقا دوماد گل ی چی خدمتتون عرض کنم الان شما نامزدین جوونین .اعصابشو داری هی داری التماس میکنی. حوصله داری ی عمر به خانمت التماس کنی؟
ماهم همچین اخلاقی تو خانوادمون داریم
خانمه انقد شکاکه که شوهره بینوا حق نداره با زنداداشش با برادر زادش با خواهرزاده هاش احوال پرسی کنه حق نداره اسمشونو تو گوشی سیو داشته باشه همیشه تو جمع باید سرش پایین باشه با هیچ خانمی هم کلام نشه
آخه اینم شد زندگی؟
منو آقامون کلا از این تیکه کلاما داریم جانم عزیزم عادیه
حالا اقا اشتباهی ی کلمه از دهنش در رفته که عروس خانم دوست نداشته دنیا که ب آخر نرسیده😔 وقتی شما چن بار معذرت خواهی کردین گل 🌺فرستادی کادو فرستادی نمیخواد قبول کنه پس این خانم شکاکن هر روزم کادو بفرستی لج میکنه
چن روزی شما هم سر سنگین باش
ی عمر میشه گل بفرستی معذرت خواهی کنی ؟
عروس خانمم باید حداقل ی بار گذشت داشته باشه شما رو ببخشه سری بعدی تکرار شد اسم طلاق بیاره.
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🔘داستان کوتاه
مدرسه ای اقدام به بردن دانش آموزانش به اردو میکنه، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود که حداکثر ارتفاع سه متر، و ارتفاع اتوبوس هم سه متر.
ولی چون راننده قبلا این مسیر رو اومده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود و ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود و در اواسط تونل توقف میکند.
پس از آروم شدن اوضاع مسولین و راننده پیاده میشوند.
پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند
یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و ...
اما هیچکدام چاره ساز نبود.
پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم، که یکی از مسوولین اردو بهش گفت که برو بالا پیش بچه ها و و از دوستات جدا نشو!!
پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچکیم دست کمم نگیر و یادت باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره
مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست.
بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.
مسئول به او گفت که بیشتر توضیح بده.
پسر بچه گفت : که اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند .
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت؛ رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است .
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
عزیز عاشق ، مرد غارنشین ایران!
♥️عزیز نوروزی پرور پیرمردی که بالای هفتاد سال سن دارد متولد آذر ۱۳۲۰ و شماره شناسنامه ۴ ، همانند انسانهای نخستین داخل یك حفره سنگی در میان جنگل های سربه فلک كشیده اطراف سه سار روستای جیرده فومن زندگی میكند. نوروزی پرور كه به عزیز غارنشین شهرت دارد دارای حافظه خوبی است و تا كلاس پنجم ابتدایی درس خوانده و از ۲۰ سالگی به صورت طبیعی زندگی كرد اما از آن به بعد به جنگل پناه برد و احوالاتش دگرگون شد.وی اشعار زیادی از كتابهای اول تا پنجم ابتدایی را در ذهن خود به خاطر سپرده او در مورد علت غارنشینی خود میگوید: من در سوگ یگانه نگارم آواره كوه و جنگل شدم. تنها آرزوی من داشتن یك تفنگ ته پر، یك كاخ و ازدواج با دختری زیبا است.
عزیز به جوانی رعنا وبلند قامت تبدیل گشت .در روستای اطرافش دختر ی زیبارو زندگی میکرد که نامش نگار بود .عزیز نگار راکه دید صد دل عاشقش شد وهر روز در زمانی معین در گذرگاه چشمه قرار میگرفت واورا میدید .زیبایی عزیز چیزی نبود که هردختری بتواند از آن صرفنظر نماید .واینگونه بود که عشق عزیز ونگار (عشقی پاک )اوج گرفت.
🗯یک شب نابهنگام به عزیز خبر رسید که نگار عروسی دارد. به نزدیک خانه نگار رفت ودر آن سیاهی شب در دور ازچشم دیگران نظاره گر ازدست دادن معشوقش شد. عزیز نا آرام شد آن شب را در بالای درختی نشست واشک ریخت وقتی که اشکهایش تمام شد. در سحرگاهان قبل از آنکه خروسها نغمه جدایی را برای عزیز بخوانند از آبادی رفت وناپدید شد.
۱۰ سال از زندگی عزیز درغار گذشته بود که گروهی شکاربان درپی شکار آهو در زمستان به ردپای عریان آدمیزادی برخورد میکنند وقتی دنبال رد را میگیرند ، نزدیک غار موجودی را می بینند که شبیه آدمیزاد است با موهای بلند وپوششی نیمه عریان از پوست حیوانات.
♥️وقتی عزیز پنجاه ساله شد وغارنشینی او از سی سال گذشت گروهی از اهالی ومردم با صفای تالش آلیان وابستگان عزیز تصمیم گرفتند به جای آوردن عزیز به روستا ،غذای خشک قابل اندوخته شدن ولباس ومواد اولیه زندگی بدون دیده شدن دراطراف غاربگذارنداین کار اهالی نتیجه داد .دختران وزنان اهالی جوراب ولباسهای پشمی میبافتند ومردانشان برنج وآرد ونان خشک به واسطه ها میدادند تابرای عزیزکه به سمبلی ازجان نثار معشوق دادن تبدیل شده بود ، ببرند ازدور ناخواسته تعلقی بین جوانان این نسل که عزیز را عاشق دلسوخته میدانستند ، و ترجیح میدادند به جای عزیز غارنشین اورا عزیز عاشق بنامند.
🗯ولی این روزها عزیز تدریجا به روستا می آید و کم کم با دوستان قدیمش وقتی که به اونزدیک میشدند صحبت میکرد هنوز زبان تالشی را فراموش نکرده است . عزیز اینک چندوقتی است که هرروز از کوه پایین می آید و پس از جمع آوری غذا دوباره بر میگردد و گاهی دوستانش ، سر و رویش را صفا می دهند. اما همچنان زندگی در غار ترجیح داده است عزیز قربانی فقر بود و هنوز در حسرت نداشته هایش آرزوی داشتن زن زیبا ویک کاخ ویک تفنگ است...
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100