eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.9هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃...تجربه زندگی...🍃
💕 به نام خدا💕 دعوتید👇 هیچ یک از پستهای کانال اتفاقی نیست لطفا به سادگی عبور نکنید🌹 عاشقانه ای برا
آسمان:(مدیر کانال) 🌸🍃 لینک مربوط به دلانه های اعضا.. اگر در زندگی شما یا اطرافیانتون عبرت و‌نکته ای وجود داره برامون ارسال بفرمایید... دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
وقتی۳ساله بودم مادرم فوت کرد، ما ۶تا بچه بودیم ۳تا دختر ۳تا پسر. پدرم اخلاقش بد بود دست بزن داشت ماد
داداشیم تصادف کرد برای همیشه رفت پیش مادرم ..با مرگش همه ما ریختم بهم باورم نمیشد که داداشیم رفته باشد ، همه گریه میکردند خواهر و برادر دایی خاله. ولی پدرم نه انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.. حتی روز سوم داداشم رفت صورتش تمیز کرد همه میگفتند تو پسرت فوت کرده چرا اینکار می‌کنی ولی انگار گوشش به این چیزها بدهکار نبود..وقتی داداشیم رفت انگار شادی از خانه ما رفت.داداش بزرگترم خم شد با رفتن داداشی، باور نمیشد که خدا این سرنوشت برای زندگی ما بخواد چقدر درد چقدر رنج . مراسم داداشیم تمام شد و همه رفتند سر خانه زندگیشون ما ماندیم غم از دست دادن داداشیم ،،داداش بزرگم بعد سال داداشم که فوت کرده بود ، نامزد کرد خیلی طول نکشید دست زنش گرفت آورد تو خانه بازم حداقل من تنها نبودم ای هم زبان پیدا کردم... زن داداشیم خوب بود با ما خوب برخورد می‌کرد همه ما عادت کرده بودیم بهش ولی پدرم خیلی اذیت میکرد ،،همیشه عصبانی بود هر چیزی که دم دستش میامد پرت میکرد بهش فرق نمی‌کرد چی باشد یادم هست پدرم رفته بود نان بخرد من تا آمدم برم در کوچه را باز کنم ای خورده طول کشید دیدم پدرم نان که خریده بود پرت کرد تو حیاط همه نان افتاد روی زمین خاکی شد من خیلی ترسیده بودم که نخواد من بزنه من از زور ترسم فوری فرار کردم رفتم تو اتاق زن داداشیم.. چند روز بعد این اتفاق همسایه عروسی داشتند آمدند دعوت گرفتند پدرم سرکار بود انشب دیر آمد خانه زن داداشیم رفته بود خانه مادرش من پیش خودم گفتم خوب حالا که بابا نیامده میرم عروسی زود میام یکی دوبار آمد خانه دیدم نه هنوز بابام نیامده همه چراغ خانه خاموش بود پیش خودم گفتم میرم عروسی اگر بابا بیاد چراغ خانه را روشن میکند به این نام نشان من رفتم عروسی و هر دفعه میامدم در کوچه را باز میکردم و از همان جان نگاه میکرد که اگر چراغ روشن برم تو خانه ولی هر بار که آمدم دیدم خاموشه چراغها..من رفتم عروسی با دختر همسایه بازی کردم سرم بند شد وقتی به خودم آمدم دیدم دیر وقت هست از زور ترس جرات نداشتم برم خانه ولی چاره نداشتم باید میرفتم همچین که رفتم خانه دیدم بابا آمده در کوچه وایساده به من گفت بیا تو خانه ولی من بهش گفتم نمیام تو برو تو خانه که من بیام ولی توپ بابام آنقدر پر بود که همچین که آمدم برم تو خانه بابام از پشت با پاش زد تو کمرم که دردم گرفت حسابی ترسیده بودم که از زور ترس خودم خیس کردم ... از همان زمان که این اتفاق برام افتاد دست پاهام شروع کرد به لرزیدن اگر از یه چیز بترسم دستم بیشتر لرزش پیدا میکند از همان زمان با دندان ناخن دستم میگیرم دست خودم نبود ،وقتی تو خانه بودم و پدرم با داداشیم دعوا میکرد من از زور ترسم فرار میکردم میرفتم تو دستشوی و قایم میشدم شروع میکردم ناخن دستم با دندان بگیرم .. از همان زمان ترس افتاد تو دلم شب موقع خواب گریه میکردم به خدا فحش میدادم که چرا آنقدر ما بدبخت هستیم چرا مادرم رفته، من روز دوست نداشتم چون همه اش دعوا بود بازم شب موقع خواب کسی اذیت نمیکرد تو این کوچه که ما نشسته بودیم همه شون وضع مالی خوبی داشتند به غیر از ما ۲تا دختر همسایه داشتیم همیشه بهترین لباس بهترین خوراکی بهترین چیزها را داشتند بخواهی حساب کنی هم سن هم بودیم یادم دختر همسایه رفته بود کلی لباس خریده بود یه لباس پوشیده بود خیلی قشنگ بود من بهش گفتم هر موقع این لباس دیگه نخواستی میدی به من ،، اونم قبول کرد یه دفعه صبح بود این لباس برای من آورد از بس پوشیده بود رنگ لباس سرخ شده بود من از زور خوشحالی لباس گرفتم بنا کردم بپرم پایین بالا...از بس که خوشحال!! وقتی ۱۲ساله شدم خاله آمد با پدرم حرف زد از اینکه من برم خانه خاله قالی ببافم پدرم قبول کرد من صبح می‌رفتم تا ظهر می‌آمدم خانه ناهار می‌خوردم دوباره میرفتم تا عصری خاله من از موقعیت پدرم استفاده میکرد از من حسابی کارمیکشید، اگر دیر میرفتم خاله میامد شکایتم به بابا میکرد پدرم حسابی کتکم آدم وقتی مادر نداره اطرافیان هر بلایی که دوست دارند انجام میدن ... خاله حسابی از من قالی میبافید صبح زود میرفتم تا چشم کار میکرد وقتی اذان شب میگفتن من می آمدم خانه وقتی می آمدم خانه باید تازه شام درست میکردم پدرم یه اخلاقی داشت بعد از اذان شب می‌گفت باید شام بیاد خلاصه تو این یکسال که قالی خاله بافته بشه، اگر یه روز نمی‌رفتم خاله میامد شکایت پیش پدرم میکردم و من شب حسابی کتک میخوردم. وقتی قالی افتاد خاله رفت برای من یک جفت گوشواره طلا خرید یک ماه نشد که تو گوشم بود که پدرم بدهی بالا آورد گوشواره من رفت دیگه نشد گوشواره بخرم... ادامه‌دارد... دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
شرط روز اول ازدواجم 🌸🍃 سلام روز بخیر پیامم برای اون خانمایا آقایونی هست که با دوستان و همکارانشون رفت وآمد خانوادگی دارن .من ۱۳سال ازدواج کردم دوتا بچه دارم همسرم ازهمون روز اول که برای صحبت اومد گفت که از رفیق بازی و رفت وآمد خانوادگی با همکارو دوستان خوشم نمیاد.اولش کمی ناراحت بودم ولی الان روز به روز بیشتر به حرفش پی میبرم.اصلا از ماهواره خوشش نمیاد منم همینطور . ایسنتا نداریم که بخوایم دوست ورفیقامون رو باهمسراشون رنگاوارنگشون رو ببینیم . دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
😄 🌸🍃 جوانی می خواست ازدواج کند به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند … پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است! پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود! جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد! پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد! جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است! پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد. جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است! پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد! جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد! پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد! دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
#مراسم_خواستکاری_اعضا 🌸🍃 سلام آسمان جان... من کلی خوشحال هستم😊 عشق بچگیم که پسرعمه م بود و فکر میک
سلام آسمان جان من مدتی هست عضو کانال شما شدم خیلی عالیه پیام من برای دختر خانمی هست که می خوان با پسر عمه شون که پاسدار هست ازدواج کنند.. اول بهشون تبریک میگم و آرزوی خوشبختی می کنم همسر من هم پاسدار هست بر خلاف آنچه اغلب فکر می کنند نظامی ها خیلی خشک وبی احساس هستند باید بگویم همسر من یک فرشته است بسیار مهربان و با احساس وصبور خیلی عاقلانه رفتار می کنه نجیب و مذهبی وخیلی خانواده دوست هستند خیلی... وقتها به ماموریت می رود شاید یک ماه یا بیشتر طول بکشد اما هر وقت می آید حتما برای من ودخترم هدیه می آورد دخترم نیز بسیار بابایی هست بعضی شبها که پدرش نیست پیراهن پدر را می پوشد تا بخوابد.. افتخار می کنم که همسر یک پاسدار هستم اما همسر پاسدار بودن خواهر عزیزم دوتا ویژگی باید داشت یکی صبور بودن یکی هم شجاع بودن برای اینکه بیشتر وقتها ممکن است در کنار شما نباشد حتی شب عید یا تولد بچه تون یا به ماموریتی رفتن که حتی امکان تماس هم نباشد.. یه چیز دیگه هم هست ما خیلی ساده ازدواج کردیم و خیلی ساده هم زندگی می کنیم درآمد همسر من با توجه به درجه ایی(سروان) که دارند با اینکه بعضی وقتها هم به مرز می رود اما بسیار کم هست ما قانع هستیم... اما صحبتهای بعضی مردم را که درباره ی پاسدارها میشنوم بسیار ناراحت می شوم حتی اگر فیش حقوقی ما را ببیند باور نمی کنند فکر می کنند تمام مشکلات اقتصادی تقصیر سپاه هست و هر اتفاقی در کشور رو به سپاه ربط می دهند بعضی وقتها که من گله می کنم که با این حقوق هیچ مشکلی از زندگی را نمی توان حل کرد همسرم با مهربانی می گوید پاسداری شغل نیست من به عشق دین و وطنم پاسدار شده ام ببخشید که خیلی طولانی شد آرزوی سعادت و خوشبختی برای شما خواهر عزیزم دارم دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 ما دو تـا، ماه عسـل، مشهد، حرم، صحن عتیق عشــق می چسبد هميشه، پیش آقا دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 مادرم بیخیال بود 🌸🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 مادرم بیخیال بود 🌸🍃
از وقتی یادم میاد مادرم سهل انگار و بیخیال بود..مثل اینکه از مادری فقط زاییدن رو‌بلد بود.. تک دختر بودم میون3تا برادر بزرگتر از خودم.. مادرم حتی حواسش به این نبود که منی که دختر بودم رو نباید بین برادرام تنها بذاره،اون باید حواسش به من بود...ولی نبود که اگر بود‌ الان منِ ۳۰ساله دچار حملات عصبی و کابوس نمیشدم.. من بچه بودم ولی با همون بچگیم وقتی برادر دومیم بهم دست میزد حس خوبی بهم دست نمیداد،میفهمیدم یه جای کاراشتباهه ولی نمیدونستم چجوری بیانش کنم.. کاش مادرم منو آگاه کرده بود،کاش برای خواب اتاقمو جدا میکرد.. ولی شب که میشد همراه پدرم میرفت داخل اتاق خواب و من میموندم و ۳تا برادر بزرگتر از خودم...انصافا برادر بزرگتر و‌کوچکترم هیچی ازشون ندیدم ولی برادر وسطی حتی با نگاهش منو آزار میداد..شبی که توی تاریکی احساس کردم دستی بدنمو لمس میکنه فقط۹سالم بود..ترسیده بودم و زبونم لال شده بود..ولی یک لحظه کار خدا بود که گفتم توروخدا ولم کن میخوام برم دستشویی... اونشب تا صبح مثل بید میلرزیدم،پشت اتاق خواب مامان بابام خوابیدم.. نمیدونستم چخبره،فقط میدونستم اونشب تا صبح توی تب سوختم و مادرم همچنان بیخیال..صبح میخواستم بهش بگم ولی میترسیدم خودم کتک بخورم یا فکر کنه این داستانو خودم سرهم کردم.. از اون شب تا الانکه۳۰سال سن دارم یه شب هم خواب راحت نداشتم.. بزرگتر که شدم و فهمیدم برادرم چه بلایی سرم آورده ازش متنفر شدم...ازدواج کردم و متاهل شدم ولی هیچوقت نتونستم ارتباط خوبی با همسرم داشته باشم از همراهی با همسرم میترسم و اون نمیدونه دلیلش چیه... همینکه میخواد بهم نزدیک بشه بغض میکنم و اون صحنه رو یاد میاد.. الان دوتادختر دارم و خداروشکر میکنم پسر ندارم..هرچند باز هم مراقب دخترام هستم... ولی روح و روانم به شدت آسیب دیده،احساس میکنم تا آخرین روز زندگیم این کابوس لعنتیِ برادرم بی شرفم باهام باشه... مادرها توروخدا مراقب فرزندان خصوصا دختراتون باشین.. من تا آخرین نفسم مادر و برادرمو نمیبخشم.. مادرم‌ بخاطر سهل انگاری و بیخیالیش.. برادرمو بخاطر اینکه از من خیلی بزرگتر و عاقل بود ولی بهم ت..ع..ر...ض کرد... دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 یه آدمایی پشت بندِ یه اتفاق تلخ «برق چشم»‌ـاشون برای همیشه خاموش میشه. مثل از دست دادن یک عزیز یا جدا شدن از کسی که عمیقاً دوستش داشتن. دیگه هیچوقت از ته دل نمی‌خندن، قشنگ میشه دید تو چهره‌شون که چشماشون برق نداره. این اتفاق از زندگیتون دور! دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 سلام به آسمان عزیزواعضای کانال واقعابابت کانال نمونه اتون ممنونم وممنون بابت تمام وقت وزحماتی که میکشی پدرمن سپاهی وجانبازبودعموم شهیدچندتاازعموهام جانبازشیمیایی وسپاهی یه برادر۲۷ساله دارم لیسانس حسابداری داره عاشق رفتن به سپاه ونظامه خیلی تلاش کردبره سپاهه یه دفعه هم براسپاه قبول شدولی متاسفانه رییس سپاه ایلام عوض شدوقبولش نکردشهرماهم کلاپارتی بازیه اگه کسی توگروه نظامیه ومیدونه چجوری میشه واردنظام شدتوشهرایلام ممنون میشم جواب بده❤️🌹 دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
درباره بی تی اس 🌸🍃 سلام آسمان جون پیامهای قبلی منو که فکر کنم اصلا نخوندی ولی خواهشا اینو بخون اگه خواستی هم بزار اون خانمی که از پیام یه خانم دیگه ناراحت شدن و بی تی اس رو بهتر از سلبریتی های داخلی میدونن که وطن فروشی می کنن و عقیده دارن که بی تی اس حداقل به فرهنگ کشورش خیانت نکرده واقعا به حرفایی که زدن ایمان دارن؟ شما معنی چند تا آهنگ رو گوش دادی و چون‌اونا رو انگیزشی تشخیص دادی به نوجوان که روحش مثل یه زمین پاک توصیه می کنی شما کلیپ های که از انحرافات اخلاقی این خواننده ها و اشاعه گناه قوم لوط دیدی؟ صرف اینکه‌ طرف داره حرف خوبی میزنه دلیل برخوب بودن شخص و کارهاش نیس شیطون همیشه با قیافه زشت خودشو نشون نمیده بعضی وقتا با صورتی بسیار زیبا به ملاقات ما میاد تو این گروه به صورت جوانانی با تیپ خوشگل و قیافه ای که برای دختر و پسر جذابه خودشو نشون داده من کاری با آهنگایی که در داخل خونده میشه واکثرا غم‌انگیز ندارم همونطوری که شما مختاری تو زندگیت آدم خوبی باشی و به بقیه با کارها و حرفات کمک کنی یا آدم بدی باشی و از جهل طرف استفاده کنی همونطور هم مختاری به هر چی میخوای گوش بدی این زندگی توئه و به کسی ربطی نداره ولی وقتی اطلاع کامل در مورد چیزی نداری برای بقیه نسخه نپیچ ممنون 🌸🍃🌸 سلام درمورد این گروه کره ای اتفاقا یکی از اشناهامون دخترش چند ساله طرفداراین گروه هست وروز به روز حاضرجواب تر و بی ادب تر میشه واصلا احترام بزرگتر براش معنایی نداره،دلم از این میسوزه که دانشجوی تربیت معلم هست ویک ساله دیگه بچه های مردم زیر دستش میرن😔راستی یه اقا پسر امده بود خواستگاریش وقتی باهاش حرف میزده دختر خانومه گفته بود من تمام عشقم اینه برم کره زندگی کنم،اقا پسرم جا خورده بود و همه چیز بهم خورد. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
#بلدی_بگو 🌸🍃 سلام به آسمان عزیزواعضای کانال واقعابابت کانال نمونه اتون ممنونم وممنون بابت تمام وقت
🌸🍃 سلام اسمان در پاسخ به اون خانم که برادرش می خواد بره سپاه ایلام باید بگم که بره یه شهر دیگه شرکت کنه و فک نمی کنم تو ایلام استخدام بشه در ضمن سن برادرشم بالاست من خودم ایلامم و فکر نمیکنم استخدام بشه ولی دوباره یه سر به دفتر فرماندهی سپاه ایلام بزنه شاید فرجی شد و سردار یه راهی جلوش گذاشت دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100