eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
14هزار دنبال‌کننده
33.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 「خانوم‌‌جون‌‌موهاشو‌بافت‌‌وگفت: "دیگه‌یادگرفتم‌مرتب‌ببافمشون‌..." اشکاش‌‌صورتشو‌‌خیس‌‌کرد.. گفتم: "خب‌‌بافتن‌‌موهات‌‌که‌‌گریه‌‌نداره‌" گفت:"مو‌بافتن‌بلدنبودم‌ همیشه‌‌آقاجونت‌‌میبافت! اینکه‌‌یادگرفتم‌‌مرتب‌‌ببافمشون‌ یعنی‌‌خیلی‌‌وقته‌‌آقاجون‌‌نیست:)🍂"💧」 🍃🌸
🍃🌸 من تویه خونواده مذهبی وفرهنگی بدنیا اومده بودم و تاسن 18_17سالگی عاشق شدن رو تجربه نکرده بودم👇
🍃...تجربه زندگی...🍃
🍃🌸 من تویه خونواده مذهبی وفرهنگی بدنیا اومده بودم و تاسن 18_17سالگی عاشق شدن رو تجربه نکرده بودم👇
من تویه خونواده مذهبی وفرهنگی بدنیا اومده بودم و تاسن 18_17سالگی عاشق شدن رو تجربه نکرده بودم.. تااینکه خونواده کاوه بایه رابط دور که مارو بهشون معرفی کرده بودند، اومدند خونمون برای خواستگاری! تو جلسه اول خواستگاری، گویا خونواده کاوه چندان از حجاب وپوشش من خوششون نیومد چون تقریبا نقطه مقابل هم بودیم. مامان کاوه پوشش آزادی داشت و دیدن من باچادر رنگی تو ذوقش زده بود.اینو ازچهره متعجبش میتونستی به سادگی حدس بزنی! این موضوع برام اهمیتی نداشت..اونها اون روز چایی شون رو خوردند و بحث به جلسه ی دومی هم نکشید! فک میکردم قضیه خواستگاری کنسل شد که شماره ناشناسی توی تلگرامم بالا اومد. خوودش بود...کاوه! اینکه ازکجا تونسته بود شمارمو گیر بیاره کار سختی نبود فهمیدنش.. اول حالت تهاجمی به خودم گرفتم که به چه حقی بهم پیام داده ومیخواد حرف بزنیم ولی اون ازم خواست که اجازه بدم صحبت کنه. گفت که جلسه ی اول ازمن خوشش اومده وقصد جدی ازینکارش داره و بی راه و برای قصد دیگه ای شمارم رو نگرفته. گفت اولین نوه پسری خاندانشونه و هرررچی که بخواد به نفع و خواسته ی اون رقم می خوره و کسی حق دخالت داخل تصمیماتش رو نداره و برعکس خونوادش دوست داره باخونواده ای مثل ما وصلت کنه! جوون معقولی بنظر میومد. شاید استایل کژوالش و شیکش زیاد به مزاج خونواده ی من خوش نمیومد ولی رفتاراّ آدم با شخصیتی بود. شاید تو یک خونواده بی اهمیت به نماز اول وقت وحجاب بدنیا اومده بود؛ ولی خودش راهش رو انتخاب کرده بودو مسیر خونواده رو درپیش نگرفته بود.. خونواده کاوه سرسختی ازخودشون نشون دادند اول کاری واین حرکت به منوو خونوادم برخورد! اونا به اکراه من رو قبول کردند و راضی شدند تا منو کاوه برای آشنایی بیشتر باهم درارتباط باشیم.ارتباطی که برای ما شیرین و برای اونها تلخ تراز زهربود! خونواده کاوه فکر می کردند اگه سرسختی نشون بدن و ساز مخالف بزنن می تونن بزودی کاوه رو از علاقه اش به من منصرف کنن ولی اشتباه می کردند! حتی بعدها متوجه شدم دلیل سنگ انداختن سر کم سن بودنمون این بود که کاوه بیخیال من بشه و با دخترعمه اش عقد کنه.. دخترعمه ای که ازبچگی به اصرار دوخونواده بنام هم خونده می شدند. حرفهای بزرگترها، کاوه رو که نه ولی نگار، دخترعمه ی کاوه رو امیدوار کرده بود به وصال با کاوه! بااینکه توی دوتا خونواده با اختلافات زیاد بزرگ شده بودیم؛ ولی کاملا شیفته هم شده بودیم. اینکه میگم شیفته نه اینکه چشم بسته عاشق کاوه شم و مشتاق چندتا کلمات عاشقونه ازدهنش شده باشم..نه! کاوه باتموم پسرهای دورم فرق داشت. شاید همین اصالتش بود که کشش بین مون بوجود آورده بود. کاوه تو خونواده ی آزادی بود..ولی خیره سر نبود.برعکس پسرهای دورم( فامیل، آشنا..حتی داداشام!) تربیت کاوه یه تربیت اساسی بود. شاید دختر آفتاب مهتاب ندیده ای محسوب میشدم ولی کم ندیده بودم پسرایی رو که درخواست های مسخره ای رو از طرفشون داشتن..یا باز کردن بحث هایی که بیرون اومدن ازشون کار خدا بود. کاوه طی تموم مدت ارتباطمون حتی یکبارم پاش رو از گلیمش فراتر نذاشت. منوو تشویق به رشد کردن، خوندن کتابای مختلف می کرد و راجع بهشون بحث می کردیم. کاوه تو خونواده ی من، مورد احترام و من تو خونواده ی کاوه، تافته ی جدا بافته به حساب میومدم. خونواده متوجه رفتار اونها بودند و برای همین موضوع به جایی درز نکردو کسی از فامیل و همسایه و آشنا خبری از رابطه ی صفر کیلومتر ما نداشتند.. خونوادم پنج ماه تحمل کردند و آخر اونها هم مثل خونواده کاوه لج کردند! قرار بووود محکم بمونیم سر خواستن هم و کوتاه نیایم دربرابر خونواده هامون؛ ولی حق می دادم به مامان و بابام که بهشون بر بخوره.. دخترشونو که ازسر راه نیاورده بودند.کلی آرزو برام داشتند. کلی خواستگار داشتم که منتظر نگاه من بودند اما من چشم انتظار پذیرفته شدن خونواده کاوه بودم. چندباری سعی کردیم قانعشون کنیم وحتی بهم زدیم و یه مدت ارتباط نداشتیم... اما نشد! خونوادم فکر کردند من بیخیال کاوه شدم و ازفکر بیرون اومدم وفکر راه دادن خواستگار جدید به خوونه بودند و من تنها شخص ایده آلم کاوه بودو بس!! دوتاییمون اول باچه چهره های بَشاش وخوشی مهر هموو به قلب هم انداختیم و آخرا جفتمون تبدیل به دوتا مرده ی متحرک شدیم.. اون کاوه ی خوشتیپ روز خواستگاری که کت تو تنش درحال جر خوردن بود؛ گوشت تنش آب شد.ازهیکل افتاد.. ازخوردن افتاد..ازخنده افتاد. ادامه👇 دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
سبـک زنـدگـی قرآنـی... یـه خـانـم مـذهـبی نـگران نـیسـت شـوهـرش بـهش خـیانـت کـنه .. چـون یه آقای مذهبی از خدا میترسه لذا هیچوقت به زنش ظلم نمیکنه خیانت نمیکنه 💙 یـه خـانـم مـذهبی نگـران نـیست شوهـرش بـه خـانومایه دیـگه نـگاه کـنه.. چـون مـیدونه شوهـرش معتـقد بـه آیه ی قل للمومنین یغضوا من ابصارهم هست.. 💙 یـه خانـم مـذهبی نگران نـیست کـه ممکنه شوهـرش یه وقت اذیتـش کنه.. چون این حدیث امام حسن علیه السلام رو شنیده که دخترتون رو به فرد با تقوا بدید چــون اگـه دوسـش داشــته باشه ســواستـفاده نمیـکنه.. اگــرم دوسـش نــداشته باشه بخــاطر خــدا اذیـتش نمیـکنه .. 💙 یه خانم مذهبی روزی چند بار از شوهرش جمله ی دوستـت دارم رو میشنوه.. چـون ائـمه تــو احـادیث به آقـا یـاد دادن که باید به خانم ابراز محبـت کنی .. 💙 یـه خـانم مذهبی همه کـارای خونه رو تنها انجام نـمیده و تو خونه کمک داره.. چــون اهل بیت علیهم السلام به شـوهـرش سـفارش کردن.. کـه تــو کـارای خـونه بــه خـانمت کـمک کــن.. چـون الـگوش حضرت علی علیہ السلامه که تو خونه کار میکرد دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 میخواست براۍ عروسیش کارت دعوت بنویسه اوّݪ رفته بود سراغ اهل بیت یک کارت نوشتہ بود براۍ امام‌ رضا مشهد یک کارت برای امام‌زمان مسجد جمڪران یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا انداخته بود توۍ ضریح حضرت معصومه بی بی اومده بود به خوابش فرموده بود: چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیایم؟ کی بهتر از شما؟ ببین همه آمدیم شمآ عزیز ما هستی شهید مصطفی ردانی پور دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
من تویه خونواده مذهبی وفرهنگی بدنیا اومده بودم و تاسن 18_17سالگی عاشق شدن رو تجربه نکرده بودم.. تاای
کاوه ازرنگ ورو افتاده بود و منم ریزش موی شدیدی گرفته بودم وانگار ازهمون موقع رشدم متوقف شد.اندازه ای که تو ذهنم همیشه درنظر داشتم قد نکشیدم! تو این مدت آشناییی، بخاطر مخالفت مامان و بابام بااین وصلت و خونواده ی اونها، پارو دلم گذاشتم و هیچوقت از اعتماد عزیزانم سواستفاده نکردم و برای دیدنش نرفتم باهاش..چون اینکار برخلاف میل باطنیم بود. من رضایت پدرو مادرم برام ازعشقم مهم تربود. ما جز چندجلسه ای که با هماهنگی خونواده ها بود؛ دیگه باهم جایی نرفتیم. البته شده بود دو سه باری که اتفاقی هموو تو خیابون یا پاساژی دیده باشیم؛ اما خبری از قرار های ازقبل هماهنگ شده نبود. سه سال تلاش کردیم.. وبعداز اون جفتمون خسته بودیم. هرازگاهی فقط بایه احوالپرسی ساده توی تلگرام میگذروندیم. کاوه که کاملاا فرسوده شده بود طی این سه سال و ازمن می خواست که تارک دنیا نشم مثل خودش و منتظرش نمونم.. یادمه روزیکه این حرفوو زد ، جفتمون پشت گوشی باهم گریه کردیم. من توخوونه تنها بودم و اون سرکارش پشت میزش مردونه اشک می ریخت. حس اینکه نباشه...حس اینکه3سالوو بیهوده تلاش کردموو پوچ شد، دیوونه ام می کرد. شاید اگه جای منوو کاوه عوض میشد؛ الان وضع این نبوود. حرفهای کاوه بهم مفهموند که دیگه تنهام..دیگه اون دست کشیده ازتلاش و فقط قلباً میخوادم.. قلباً بهم تله پاتی داره و عاشقمه..اما پاهاش ازحرکت موندن. کاوه با آدم روزای اول فرق کرده بود. کاوه روزای آشنایی..کاوه ی من، مرد نشستن و نگاه کردن وتسلیم سرنوشت شدن نبوود.چه به روزش آورده بودن خدا می دونه! کاوه ای که مو به موی اتفاقات روزو رو می گفت، حالا منوو درجریان خیلی چیزا نمیذاشت.سرد شده بود.. ولی من آدم ازپا افتادن وتسلیم سرنوشت شدن شدن نبودم.تو کَتَم نمیرفت... اینکه فراموشش کنم اصلاااا تو کت من یکی نمی رفت. کاوه جزیی از زندگیم بوود و شده بود. اگه تلاش می کردم، اگه به خودم می رسیدم، اگه اطلاعاتموو بالا می بردم و اگه مردمی تر شدم وخودمو بالاتر کشیدم به شوق اون بود. بقیه ی عشق ها و عاشق هارو نمی دونم.. ولی عشق کاوه برای من پله ترقی بود! من باعشق کاوه بزرگ شدم... دردو دلم رو نه با دوستام، با امام رضای خودم می کردم. می گفتم وصال زورکی نمیخوام.. ولی قلبم داره میاد تو دهنم، کمکم کن دیوونگی نکنم! شاید کاوه عاشقم بود..ولی من ازون دیوونه تربودم. عشق به تنهایی کافی نیست. عشق آدمهارو باید شجاع وجسور کنه... منی که جرات نداشتم از چهره ی بازیگر مرد مورد علاقه ام، جلوی خونوادم تعریف کنم، شب بعدش دل به دریا زدم و گفتم. گفتم که طبق حرفتون عمل نکردم و باهاش بودم و جویای حالشم.. گفتم احوالات کاوه رو.. گفتم دست به دامن هررررررچی امامزاده و نذره شدم اما این فکر لعنتی، مثل سرطان پیچیده به دلم. گفتم درمان سرطان آسونتر از درمانِ عشقیه که تودلمه... کافی بوود بهش فکر کنم، فکرشم باعث تپش قلبم شده بود.بهشون گفتم.زیرو روی دلمو خالی کردم براشون چون کوور شده بودم.کورِ کاوه! خداروشکر میکنم که مامان وبابای آگاهی داشتم ودارم. شاید تحصیلات دانشگاهی نداشتن.. شاید هزار تا کتاب روانشناسی رو ورق نزدن تا بدونن چجوری بچه هاشونو تربیت کنن.ولی منعمم نکردن تا یاغی بشم! گوشم بودن..گوش دادن بهم.درکم کردند.. گفتم قصد دیوونگی و فرار بااین آدمو ندارم.ولی دل نمیتونم بِکَنم!و نمیخوامم زورکی عروس ناخواسته خونوادشون بشم. دلم داره پدرمو درمی آره.. نمی تونستم آدمی که 3سال بهش اخت شدم رو با 3تاکلمه بزارم کنار.. حرف بلد بودم از صدتا مشاور بیشتر!! ولی پای حرفهای مشاورم نشستم. ولی دل مگه گوش می داد؟! 3سال رسید به5سال. دیگه برای فرار ازین عشق، یه دختر شاغل شدم. محبتی ازسمتش بهم نمی رسید هاا.. ولی ازش دلسردم نمی شدم. میدونستم ته داستان چیه و ولی بازم بادلم همراهی میکردم ودیگه خیال نمی بافتم درمورد آینده.. شاید شماها که اینو بخونین درکم نکنین اصلا😂 یه روز تو دادگاه دلم، محکوم بود و روز بعدی معشوق! عین یه بیمار سرطانی تحت درمان مشاور و روز مرگی بودم. چه داروهای اعصابی که نمیخوردم. وسط جنگ وجدال باخودم و دلم خواستگار سمجی پابه خونمون گذاشت! یادم نمی ره وقتی که بابام ازم نظرخواهی کردو من زدم زیر گریه... حس زن آبستنی رو داشتم که تازه پسر 3ساله شو خوابونده و میخوان ازین زندگی بِکَنَنِش!میخوان از کاوه اش جداش کنن(همینقدر جنون آمیز!) میدونستم پا به خوونه ی مشترکم با کاوه نخواهم گذاشت ولی به فکر خانوم خونه شدن، شخص دیگه ای هم نبودم و تحملشو نداشتم! حس بدی به اون پسر غریبه داشتم..ردش کردم. لابه لای صحبتای روز مره مون فهمیدم که میخوان دخترعمه جانوو قالب کنن بهش!! دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
سلام میکنم به همه دل شکسته هاوخیانت دیده ها من دختری ۲۸ساله ام پارسال باپسری اشناشدم که ۳۴سالش بودخی
🌸🍃 اون خانمی ک گفتن 28سالشونه با مردی 34ساله.... من یه حرفی با اعضا داشتم میدونید مردا از دختران سر سبک ک ارزشی واسه خودشون قاعل نیستن بیزارن بیزار بیزارن خانما پسرا کشته مرده دخترا سرسنگین با حجب و حیان هر چقدر اون پسره ذاتش کثیف و پلید باشه دنبال دختر افتاب مهتاب ندیده هست امتحان کنید هی میرفته هی میومده پیام میداده 😐ادم میمونه چه جوابی بده نمیدونم چجوری ادم باید ب شما بفهمونه این حرفو ببخشید البته اینجور حرف میزنما اخه من تو همین کانال ب خصوص کانال های اسمان میبینم از سرگذشت های دیگران ک دارن این مطالب رو بارگذاری میکنند ک امثال شما تجربه کننده نباشه از تجربه دیگران استفاده کنید خانم های عزیز ببخشیدا ولی من هر چقدر هم کلنجار برم با خودم باز نمیتونم قانع کنم خودم رو ک شما ها واقعا دارید از این مطالب استفاده میکنید یا ن اه ادم اعصابش ب هم میریزه حالا یه تازه وترد ک اومده تو کاتال میشه هضم کرد ولی شما حالا الان من خودم چند سالا ک عضو کانال های اسمانم خانم های عزیز چرا باز ما باید پیام بیاد ک گول خوردید ما باید پیام داشته باشیم شما دارید پر قدرت تر و با تجربه تر زندگی میکنید من الان ازدواج نکردم 20سالمه از مطالب دارم استفاده میکنم من دوستی با فضای مجازی رو گذاشتم کتار تمام یعنی دارم از تنهایی رنج میبرم ولی وقتی مطالب رو میخونم چشم ادم باز میشه دارم رو خودم کار میکنم ک ب بچه هام هم از همون روز اول ک بدنیا میان چطور برخورد کنم من ب شخصه میتونم بگم اگر با تجربه افراد نبود الان میتونم بگم ک چند بار طلاق میگرفتم چون نمیدونستم ک چطور باید برخورد کنم من هم کلاسیام ک ازدواج میکردن ناراحت میشدم میگفتم من ازدواج نکردم اونا ازدواج کردن الان از حکمت خدا میدونم ک من با این کانال اشنا شدم و هنر همسر داری رو میدووم حتی اگر یک روزی ب من خیانت کرد از اذیت شدن زن ها ک بالاتر از خیانت نیست از پیام های افراد خیانت دیده میشه فهمید چ زجری میکشند من از حرفاشون ب این نتیجه میرسم انگار شیشه دارن هر ثانیه تو قلبشون فرو میکنن اگر این مطالب رو واسه سر گرمی میخونید باید بگم اسمان جان حیف وقتت دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 از مجنون پرسیدند: که چرا دست لیلا رو نگرفتی و فرار کنی؟ گفت:مادرش خیلی ناراحت میشد من قلبی که توش لیلا باشه رو نمیتونم بشکنم مثل«مـجنـون»عاشق باشید... : )♡ دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
#گفتمان_اعضا 🌸🍃 اون خانمی ک گفتن 28سالشونه با مردی 34ساله.... من یه حرفی با اعضا داشتم میدونید مر
🌸🍃 اون خانمی که درمورد خانم ۲۸ساله اظهار نظر کردن و گفتن پسرا از دخترای افتاب مهتاب ندیده خوششون میاد پسرا غلط میکنن با هف جد و آبادشون زمانی که خودشون کثیفن میرن دنبال اونجور دخترا پسرای این دوره زمونه حتی لیاقت یه دختر خراب رو ندارن چه برسه به اینکه دختر افتاب مهتاب ندیده باشه توروخدا جمع کنید این چرت و پرتاتونو ارزش خودتونو با این حرفا نیارین پایین در ضمن خانم ۲۰ساله ای که میگین دختر باید سر سنگین باشه و فلان این حرفتون درسته ولی نه زمانی که ادم عاشق شه عشق ادمو کور میکنه ادم نمی‌فهمه چیکا میکنع چی میگه پس لطفا زمانی که چیزیو تجربه نکردین نظر ندین این چندمین باره که پیام میدم نمیزاری لطفا اینو بزار.ممنون دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 نشست روبه رویم.خندید و گفت:(دیدید آخر به دلتون نشستم!) زبانم بند آمده بود. من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم ،حالا انگار لال شده بودم.خودش جواب خودش را داد:(رفتم مشهد،یه دهه متوسل شدم... گفتم حالا که بله نمیگید،امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه،پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت:اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست،خیر کنن و بهتون بدن.نظرم عوض شد.دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!) شهید محمدحسین محمدخانی دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
کاوه ازرنگ ورو افتاده بود و منم ریزش موی شدیدی گرفته بودم وانگار ازهمون موقع رشدم متوقف شد.اندازه ای
طاقت ناراحتیشو نداشتم..طاقت دیدن اون چشمای گود رفته ی مُرده رو.تاوقتی مطمئن نبودم قراره خوشبخت بشه یانه نمیتونستم اززندگیش بکشم بیرون..نگرانش بودم. خنده دار بوداا.. خودم داروی اعصاب وروان میخوردم ولی نگران اون بودم. شاید چون هوای منوو مامان وبابام داشتن..ولی پشت اون فقط خودش بودو بس!! واکنش پدرو مادرش دربرابر حالش، فرستادنش به یه تور گردشگری بوود.یه سفر 10روزه رفت و آب ازآب تکون نخورد. کاوه همونی بود که بوود. نه سفر سرحالش کرد..نه بدترش! فکرمیکردم شاید ازدواجش بانگار راه چاره باشه.چون قبلا ازش شنیده بودم که نگار وقتی خونشون میره ، چقد کاوه رو تحویلش میگیره و نگاه های عاشقونه حواله اش می کنه. اگه اون دختر شریک مناسبی براش بود.اگه اندازه ی من دوسش می داشت چرا که نه؟؟ شاید ازدواجش جفتمونو نجات می داد.این منوو مچاله میکردا..بد هم مچاله ام میکرد! ولی چاره چی بود؟دوستش داشتم ولی مالکش که نبودم.نکه بگم دوسش نداشتما نه.. ولی دوست داشتن برای من، باخودخواهی فرق داشت. کاوه برای من دیگه عشق و زندگیم نبوود.فکرمیکردم خودم بزرگش کردم!!پسرمه.. پنج سال کم نیست هااا..من هزارو خورده ای شب عاشقانه خواستمش ازخدا اززمانی که مهربونوو سرحال بود بودم باهاش. اززمانیکه صبح ها آماده میشد بره بیرون وازم میخواست که بهش زنگ بزنم؛ که باصدای من روزشو شروع کنه؛ باهاش بودم شنیدن صدای خُمار وخواب آلودش پشت گوشی تمووم لذت من، سرصبح بود❤️‍🔥 تازمانیکه ازخودش بی خبر بود و رنگ به صورتش نمونده بود. اززمانیکه سبیل پشت لبش بود؛ تازمانیکه ته ریش صورتشو پوشوند و مردونه تر کرد چهره ی نازشو.. وقتی دلتنگی میزد به سرم براش زیارت عاشورا و معراج میخوندم. وقتی دلشوره داشتم چیزیش شده براش صلوات نذر می کردم. سرکارکه می رفت مثل زنهای بفکرِشوهردار ، براش آیت الکرسی میخوندمو میسپردمش به خدا و بعد می خوابیدم.. باهاش حرف زدم..گفتم اگه فکر میکنه میتوونه خوشبخت بشه باهاش پا رو دل مادرش نذاره و دوماد بشه. گفتم به قلبت فرصت دوباره ای بده واسه عاشق شدن.. بلاخره باید این جنون، این رابطه ی بی سروته..این بی سرو سامانی برای همیشه تموم میشد.سخت بود..ولی خداحافظی کردیم! دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
#پاسخ_دوستان 🌸🍃 اون خانمی که درمورد خانم ۲۸ساله اظهار نظر کردن و گفتن پسرا از دخترای افتاب مهتاب ن
باهات موافقم 🌸🍃 سلام من با حرف این خانم کاملا موافقم پسرا خودشون هر غلطی دلشون خواست بکنن بعد دختر پاک میخوان؟؟ببخشید یه دختر پاک رو کی خراب میکنه همین پسرا ،وقتی از دختر استفاده کردن میندازنش دور وانگ هرزگی بهش میزنن خوب تو رفتی تو زندگیش با حرفات عاشقش کردی وابسته ش کردی اکثر دخترای ما به جرم عاشقی محکوم میشن ببخشید اینو میگم ولی پسرا ومردای ایرانی خیلی پستن هی نگید دخترا با پسرا چت نکنید ودوست نشید یه دختر کلی نیازای روحی وعاطفی داره که فقط با عشق ودلبستگی ارضا میشن منظورم فقط نیازهای جنسی نیست دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100