eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.9هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃🌸 سلام آسمان عزیز ممنونم از کانال قشنگتون واقعا خیلی ازش استفاده میکنم وراهکار میگیرم.میخواستم یه گوشه از سرنوشتم رو تعریف کنم که من تو زندگیم چقدر روزها رو گذروندم ولی زندگی نکردم ولی بازم بدهکارم شما یه راهنمایی بکنید من چکار کنم تا بدهکار نباشم من یک زن ۴۶ساله هستم تو سن ۲۳ سالگی ازدواج کردم بایکی از فامیلهای دور پدرو ومادرم وقتی با همسرم درباره آینده صحبت کردم گفت میخوام پیش پدر ومادرم زندگی کنم منم بخاطر اینکه اول ساز مخالف نزنم قبول کردم تو روستا زندگی کنم اوايل من جایی مشغول کار بودم از بس مادر شوهر وپدر شوهرم گیر دادن من از سر کار اومدم بیرون تا زیاد اذیتم نکنن بعد چهار سال از شون جدا شدیم رفتیم شهر اونجا هم شوهرم دوام نیاورد مادر شوهرم دیالیزی شد بهونه مادرش شد وبرگشت باز به روستا گفتم لا اقل یه خونه جدا زندگی کنیم من کارای مامانتو انجام میدم قبول نکرد کفت مادرم مریضه من کجا برم باز برگشتیم به همون خونه مدت ۹ سال از مادرش رسیدگی کردم شوهرم کارش تو روستا بود بخاطر درس بچه ها وبیماری مادرش مجبور شدم تنها برم شهر زندگی رو بیشتر تنها بچرخانم هم به زندگی روستا برسم هم شهر .مادرشوهرم فوت شد پدر شوهرم هم با من زندگی میکنه الان ۱۰ ساله همینجوری تو زندگی سختی کشیدم هم پسر داره هم دختر پیش هیچکدوم نمیره هر کجا من باشم با من میاد مجبور شدم بیارمش روستا چون بدون شوهرم خیلی اذیت می‌کرد ولی از بچه هام دور شدم یه دلم پیش بچه هام یه دلم پیش شوهرم و پدر شوهرم هیچ وقت آرامش ندارمبا این همه کار باز شوهرم همیشه کارهای زنای روستا رو به رخ من میکشه که فلان خانم فلانکار رو میکنه فلان خانم داشت فلانکار می‌کرد تو چکار میکنی یعنی من تمام وجودم آتیش میگیره تازه اعتراض میکنم عصبانی میشه که من تاحرف میزنم تو ناراحت نشو من با تمام مشکلات وسختی کنار اومدم این یکی رو دیگه نمیتونم ناراحت شدم کفتم تو کارهای منو نمیبینی خدا که میبینه خدا از من راضی باشه برام کافیه تو برو حسرت کارهای زنای روستا رو بخور من تمام زندگیت رو می‌سازم به چشمت نمیاد ناراحت شده باهام قهر کرده منم از قهر بدم میاد نمیدونم تنبیه کنم به قهر ادامه بدم یا اینکه باهاش آشتی کنم. همیشه خودم تنها کارهای پدر ومادرش رو کردم کمر درد گرفتم ولی هیچ وقت نمیخواد به من بها بده مثلا میخواد اینجوری منو غیرتی کنه که بیشتر کار کنم به خدا بیشتر در توانم نیست تازه یه گوشه کوچولو از زندگیم رو خلاصه گفتم حالا شما قضاوت کنیم من گناهم چیه دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃🌸 سلام من هجده سالمه اما خیلی اضافه وزن دارم 😓 از طرفی زیاد نمیتونم رژیم بگیرم چون کلاسهام پشت سر هم و زیاده لطفاً بهم راهکار بدید چطور وزن کم کنم 🙂 چند باری رژیم رو شروع کردم اما به خاطر کلاسهام بهم خورد💔 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃🌸 سلام خسته نباشید برای گشایش در امر ازدواج خواندن 10مرتبه سوره توحید بعداز هرنماز (مثلا نمازظهرجداعصرجدا) خیلی کارگشاست. إن شاءالله دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
💕 به نام خدا💕 دعوتید👇 هیچ یک از پستهای کانال اتفاقی نیست لطفا به سادگی عبور نکنید🌹 عاشقانه ای برا
مدیر کانال: دوستان عزیزم لینک مربوط به سرگذشت اعضا رو از اینجا میتونید دنبال کنید.. از هیچ سرگذشتی به راحتی عبور نکنید... دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 #مریم
پس از چند روز که پرویز پیدایش شد در اولین مواجهه، پرویز به سختی توانست در چشم های آرام مریم نگاه کند. از آرامش و محبت مریم یکه خورد. او که گمان می کرد مریم در عذاب وجدان می سوزد و آتشفشان خشم است، برعکس او را چه آرام و صمیمی می دید. برای پرویز شگفت آور بود که مریم چگونه توانسته است با وجدانش اینهمه کنار بیاید؟! رابطه مریم و پرویز دور از چشم همسرانشان مدت ها بدین منوال سپری شد و دیگر وجدانی نمانده بود که آزاری دهد. گناه که تكرار شود عادي و حتی عادت می شود... بهمن که هر روز بیشتر از پیش در آتش اعتیاد می سوخت، وقتی شب ها به خانه می آمد هم مریم خواب بود و هم فاطمه. لاشه بی جانش را گوشه ای از اتاق می انداخت و دستش را زیر سرش می گذاشت و می خوابید. یک شب به مریم گفت که دیگر حالی برای آمد و شد به خانه ندارد. می خواهد شب ها را هم در همان دخمه اش بخوابد. مریم که هیچ علاقه ای به بهمن در دلش نمانده بود با سکوت خود رضایتش را به بهمن فهماند و صبح همان روز که بهمن رفت حتی با نگاه هم او را بدرقه نکرد! در این میان دیدن فاطمه، دختری که علاوه بر پدر، مادر خود را نیز از دست داده بود چقدر تاثر برانگیز بود! مادری که کمبودهای توجه و محبتش آن قدر برایش مهم بودند که دامن پرورش فاطمه را آلوده کند و فاطمه را از تنها داشته اش از مادر دریغ کند. گاهی مريم به خاطر اعتقادات مذهبی که از گذشته در جانش رسوب کرده بود، پشیمان می شد و تصمیم می گرفت تا دوباره پاکیش را ترمیم کند، ولی به خاطر آوردن تلخی های زندگی و اینکه دیگر در خودش هیچ اراده ای برای اصلاح آن ها نمی دید او را دلسرد می کرد. این بار این فقط سختی ها و تلخی های زندگی نبود که مقاومت مریم را می شکست، بدتر از آن گناه پشت سر گناه مریم بود که یک راه بی برگشتی را جلوی پایش گذاشته بود دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 به خودت، ثابت كن چقدر قوی‌‌تر از بهونه‌هاتی😍 🍃...@Sofreyedel...🍃
برای دختریکه با پسر دوسته 🌸🍃🌸🍃 سلام آسمان جان در رابطه با این پیام خواستم به ایشون بگم دوست عزیزم گول پسرا را هیچوقت نخور هیچوقت من یک دختر 20 ساله هستم نمی دونم شما چند ساله اید تقریبا عید نوروز بود چون نه که دام داریم یک پسر همیشه خونمون می آمد هفته ای نبود خونمون نیاد حالا چه برای شیر چه گوشت چه هر چیز دیگه.... منم چون مشتری مون بود شمارشو سیو کردم ایشونم از من را سیو کردن که چیزی خواستند تماس بگیرند تا اینکه یک روز من داخل واتساپ استوری خیلی سنگین در مورد مرگ گذاشتم با این ایموجی 👈(😔) که پایین صفحه گذاشتم یعنی چیز عاشقانه ای نبود که پسر به وجه در بیاد که دیدم آقا پسر برای اولین بار اون شب آمد پیویم گفت آرزو جان چی شده فدات شم😳 من در اون لحظه به خدا اینطوری شدم استرس گرفتم بدجور قلبم داشت ایست می کرد گفتم ولش کن جوابشو ندم فردا خیلی محکم و جدی باهاش حرف می زنم😏 مزاحمم نشه دیگه.. حتی این آقا پسر تا حالا نشده بود منو با فامیل صدا نزنه همیشه می گفت خانوم فلانی خیلی رسمی صحبت می کرد ولی اون شب اسممو گفت قلبم داشت ایست می کرد... تا اینکه صبح که از خواب بیدار شدم گفتم آقای فلانی از حرکت دیشب تون خوشم نیامد من تا حالا تو عمرمم با نامحرم در ارتباط نشدم چه با برسه با تو، حق نداری دیگه مزاحمم بشی ایشونم دیدم از خجالت روز بعد انکار کردند ببخشید آبجی معذرت می خوام گوشی دست داداشم بوده ایشون پیام اشتباه فرستادن حتما، منم اونجا حیرون موندم داداشش اسم منو از کجا میدونه، و اینکه چه جالب اسم اون طرفم مثل من بوده احیانا 🤔😂😂 دیگه منم به خاطر اینکه بیشتر خجالت نکشه گفتم منم حدس میزدم شما نباشین چون به شما نمی خورد همچنین آدمی باشید تا اینکه ایشون به صورت محترمانه از من معذرت خواهی کردن و دیگه اینقدر صمیمی نشدن🙃 بعد 1 ماه من رفتم داخل روبیکا دیدم همین آقا پسر هم شمارش تو روبیک سیو هست گفتم برم ببینم بیو و استوری هاش که دیدم یک عالمه متن عاشقانه و استوری عاشقانه مختص چند دختر گذاشته و من اونجا خدا رو از ته قلبم شکر کردم که گول همچنین آدمی رو نخوردم و برای خودم ارزش و آبرو خریدم در کنارش 😍 در حالی که با چند تا دیگه بود ولی من تا حالا تو عمرم با یک پسر هم نبودم خدا شاهده من نزدیک 1 سال هست دارم چله های پی در پی می گیرم با یک کسی در آینده ازدواج کنم که پاک باشه و با ایمان منو به خدا نزدیک کنه ولی هنوز همچنین کسی در خونمون نزده ازتون می خوام برام دعا کنید خدا یک شخص خوبی را سر راهم قرار بده چون از رابطه رل و دوست شدن با پسر خوشم نمیاد متنفرم، می خوام همسر آیندم را خدا و اماما سر راهم قرار بدن نه از راه حرام با اینکه خیلی از پسرای دیگه غیر از ایشون دنبالم را دارند چه تو دانشگاه چه در جاهای دیگه که من خوشبختانه به پسری اهمیت نمیدم چون آبروم خیلی باارزش تر از این حرفاست... و اینکه خواهر عزیزم در آخر می خوام به شما بگم گول این پسرا رو نخورین این پسری که با تو میاد مطمئن باش با صد تا دختر دیگه هم میپره و اینکه یک مدت که با تو باشه ازت زده میشه میره دنبال یک نفر دیگه و اینجا تو می مونی و یک دل شکسته 💔 چون رابطه دوست دختر و پسری یک رابطه ای هست که دختر روز به روز تشنه میشه برای اون رابطه ولی پسر روز به روز سیراب میشه چون دیگه اون دختر جذابیتش را براش از دست داده میگن اگر آویزون پسر بشیم یعنی باهاش رابطه دوستی برقرار کنیم اون پسر بعد از مدتی از ما گریزون میشه ولی اگه گریزون از پسر باشیم اون پسر اگه واقعا از ته دل شما را دوست داشته باشه آویزون تون میشه و حاضر نیست دختری به خوبی شما را از دست بده چون واسش جذابین و می خواد هر جور شده شما را به عنوان همسر آینده به دست بیاره البته اگه از ته دل به شما علاقه مند باشه... ان شاء الله که دوست عزیزم این حرف هایی که تایپ کردم برای شما تاثیر گذار باشه همه پسرا قربون صدقه میرن ما نباید گول حرفاشونو بخوریم و ارزش مون را پایین بیاریم ❤️ ان شاء الله خدا بهترین ها را به واسطه اماما برای تک تک ماها قسمت کنه که زندگیمون پر از عشق های پاک باشه و خدایی باشه که در این خصوص من بیشتر دوست دارم خدا یک شخص سید یا طلبه رو سر راهم قرار بده که زندگیم رنگ و بوی خدایی داشته باشه☺️ببخشید طولانی شد دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃🌸🍃 به شدت پیشنهاد میکنم بخونید تجربه ای خیلی متفاوت تاوان شکستن یک دل
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃 به شدت پیشنهاد میکنم بخونید تجربه ای خیلی متفاوت تاوان شکستن یک دل
ارسالی سلام عزیزدل🌹 سلام ب همه گل بانوها🌹انشالله روزوروزگارهمه خوب وخوش باشه میخاستم راجع ب چوب روزگاریاتقاص یاکارماوهراسم دیگه ای راجع ب موضوعی بگم ماساکن مشهدهستیم پارسال باخواهرم رفتیم حرم برگشتارفتیم فروشگاه رضوی خریدپسرم یه کیک برداش ت گفت بازش کنم گفتم بازش کن بهدآشغالشوبده من تاآخرسرببرم صندوق حساب کنم کارکنان فروشگاه همه ازاین چادری های خیلی مذهبی ومردایم ازایناکه یقه لباسشونوتازیرگلومیبندن😶 یه آقاازکارکنان گفت خانم لطفااینجانخوره میریزه گفتم بچس چی بگم گفت پس لطفامواظب باشین توی لاین بعدی هم اومدتذکردا د مجددتوی لاین بعدی اومدتذکردا دگفت یه جاوایسه بخوره اینجوری که راه میره همه فروشگاه وپرمیکنه بااینکه دونات بودونرم نمیشدکه بریزه خلاصه من ناراحت شدم ب خواهرم گفتم بیابریم😠 جای صندوق بودیم مجدداومدوتذکردادمنم دهنموبازکردم شروع ب سروصداکردم صندوقدارخانم بودهی میگفت ساکت ولی صدای من هی بلندوبلندوبلندترشددادزدم چی میخای دنبالم راه افتادی مرتیکه هرجامیرم میای.بی ادب یه بارتذکردادی کافیه همه همکاراش جم شده بودن خوده اون بنده خداهم بودگفتم نمیدونم چی میخادازاین لاین ب اون لاین دنبالم میادتعقیب میکنه انگاری منو اون بنده خدااومدازخودش دفاع کنه صندوقدارگفت آقای فلانی ساکت ولش کنیدهمینجورکه میرفت بااشک توچشم گفت توزائری خداشاهده زیارتت قبول نیست ازت راضی نیستم نفرینت میکنم ورفت ومنم اومدم خونه برااولین بارتوعمرم چنین اتفاقی افتاده بود من انقدموجه.درک بالا.باوجدان.باانصاف.چی شداینجوری شداومدم خونه ازعذاب وجدان داشتم میمردم ازروی تراکنش شماره تلفن وبرداشتم زنگ زدم فروشگاه که حلالیت بطلبم ولی چه فایده اون خطهامال فروشگاه 4رقمیه وزنگ نمیخوردمیخاستم مجددبرم حلالیت بگیرم ساعت 11شب بودتاچن روزناآروم وعذاب وجدان داشتم تاکم کم فراموش کردم گذشت یکسال شد.... تااینکه شاگردمغازه کناریمون که خیلی داستانش طولانی ومفصله هی ب اسم مامانمی مثل مامانمی یه روزگوشیشوگم کردبخاطرکاربانکی که مربوط بمابودگوشیشوتوبانک جاگذاشته بودهی زنگ وزنگ تایه بنده خداگوشی روجواب دادکه آره توبانک پیداکردم وآدرس دادبیاین فلان جابگیرین موقع رفتن خیلی بهش اعتمادداشتم چون اون کارمربوط ب مابودوبرای مارفته بودبانک گوشیمودادم وگفتم برونگرانتم بهت زنگ میزنم توراه وقت رفتن رمزگوشیمم دادم😔 بعدازگذشت چن ماه عکسم توفضای مجازی پخش شد بااین مظمون خاله شیواهستم پایه س.. همه رده زن ودخترم دارم خودمم س... میکنم بااین شماره تماس بگیرین بعدم شماره تلفنموبزرگ زده بودزیرعکسم خلاصه ز نگ میزدن بهم میگفتن ماباورنمیکنیم وبراهمه توضیح میدادم که هک شدم ولی همون لحظه اول فهمیدم کارکی بوده چون بعدازچن وقت اون پسرگفت دوست دارم وازت خوشم میادنمیتونم ازت دل بکنم من جای مامانش اون 18ساله داشتم میمردم منی که مکه رفتم کربلا رفتم منی که تمام مردم منوب پاکی نجابت قبول دارن خدایااین دیگه چه امتحانیه..هرکس سوال شرعی داشت ازمن میپرسیدخودم مثل چی توگل گیرکرده بودم ازتلگرام اینستابلاکش کردم بازباشماره های مختلف مزاحم میشدوفقط وفقط میگفت نمیتونم فراموشت کنم 8ماه میگذشت ودائم همینومیگفت همون شب زنگ زدم باخواهرومادرش اومدولی گردن نگرفت کارکارخودش بود بعدازاون جریان فهمیدم آبروی اون بنده خداروبردم دلشوشکستم پاشوخوردم آبروم داشت میرفت اعتبارم داشت میرفت هنوزم میترسم یکهفته پیش این اتفاق افتادهنوزمیترسم چون مادرش گفت کلی عکس ازشماتوگوشیش داره مادرش گفت من فک میکردم توباپسرم رابطه داری میخاستیم خانوادگی آبروتوببریم عکساتوچاپ کردم پخش کنیم😔😔😔 الانم میگه تمام عکساروچاپ کرده توکمدلوازم شخصیش توحرم گذاشته.مادرش فقط مگه امام رضامعجزه کنه خانمافقط وفقط هوای دل همه روداشته باشیم چه ب کلام چه ب نگاه چه ب رفتار خدایارونگهدارهمگی التماس دعا یاعلی دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100