eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.9هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 من الان ۳۴ سالمه سال ۹۶ ب اجبار خانواده ام با کسی ک روز خاستگاری اصلا خوشم ازش نیومد و کاملا سنتی عقد کردم و بعد ۳ سال یعنی سال ۹۹ تو نامزدی همون عقد ازش جدا شدم ایشون و خانواده اش خیلی منو اذیت کردن اصلا دادگاه نیومد ب تنهایی تمام جلسات دادگاه رفتم وکیل گرفتم حکم مهریه ک نفقه و حتی طلاق رو گرفتم ک دیگه حکم جلب داشتم چن بار رفتن در خونش ولی نبود ترس از جلب و یه روز ک خودم زنگ زدم ب پدرش گفتم دیگه خسته شدم از دادگاه رفتن قصد طلاق ندارم منو ببره سر زندگی اگه نمیاد خودمو میکشم تهدیدش کردم البته قصد زندگی نداشتم فقط خواستم ازش جدا شم جونم ازاد بشه چون فوق‌العاده بد دهن بود یه کلاس سواد نداشت حتی قیافه و تیپ درست حسابی نداشت جوری ک من معلم نهضت بودم خجالت کشیدم برسونم اداره جلو همکارا ازش خجالت کشیدم بعد از یه هفته خواهر بزرگش و شوهر خواهرش و پدرش اومدن برا طلاق توافقی و خانواده من مخالف طلاق بودن ناگفته نماند چقدر از پدرم و داداش ام کتک خوردم و نامزدم گفت حق نداری خونه خواهرت و عمت بری یا مدرسه بری و دانشگاه بری اون موقع من پیش دانشگاهی بودم ک خواستم کنکور بدم وارد دانشگاه بشم برا استخدامی مدرک دانشگاهی لازم بود ایشون مانع میشد منم دوست نداشتم بخاطر ایشون از دانشگاه بگذرم هدفم درس خوندن بود اما پدرم گفت باید ب حرف نامزد گوش کنی دانشگاه نری اما ارزو من دانشگاه بود ک ب هدفم برسم مجبور شدم دور از چشم پدرم درس بخونم حتی پدر کتابم از دستم گرفت پاره کرد پرت کرد حیاط من بیخیال نشدم با اینکه کتاب دوستم گرفتم امانت خرداد قبول شدم و تیر و مرداد رفتم دانشگاه پیام نور بدون کنکور کارشناسی شرکت کردم و رشته علوم تربیتی رو انتخاب‌ کردم الان مدرک لیسانس ام گرفتم الان با یه پسر اشنا شدم ک تمام معیار های ازدواج رو داره انقدر محبت میکنه با خانواده اش صحب کرده ک انشاالله بعد ماه صفر برا خاستگاری رسمی بیاد ببخشید طولانی شد دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 آسمان خانم من یک مشکلی پیدا کردم خواهرم میخوان خونه بخرن برای پولش و چک ها به مشکل خوردن همش برای چک ها و پول خونه خواهرم ناراحته و غصه میخوره بچه ی نوزاد هم داره مامانم هم با پدرم همش بحث میکنن برای چک ها منم بین اینا موندم فک کنم افسردگی گرفتم همش جیغ میکشن توی خونه و ماشین خودمم یا گریه میکنم یا میخوابم اصلا آرامش نداریم تو خونه خانواده به من فک نمیکنن مخصوصا مامانم و بابام که همش دعوا میکنن روزی ۲،۳ ساعت بحث و دعوا داریم😔 اصلا حال روحیم خوب نیست خسته شدم دیگه😔💔 نمیدونم کی این بحثا تموم میشه دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 فریب پسری رو‌خوردم که میگفت عاشقمه ولی(توصیه شده برای دختران نوجوان کانالمون)
🌸🍃 سلام من ۱۷ سالمه و کلاس یازدهم هستم. اسمم ستاره‌است. پارسال اواسط کلاس دهم بود که یکی از دوست هام بهم گفت که با یه پسر به اسم افشین دوسته و خیلی افشین دوستش داره و براش گل میخره و کادو بهش میده و... یه گردنبند بدل خیلی خوشگل خم بهم نشون داد و گفت اینو افشین براش خریده. منم که حسابی کمبود محبت داشتم و گول خورده بودم توی تلگرام با یکی از بات های دوست یابی با یه پسری به اسم احمد آشنا شدم. احمد از همون اول گفت خیلی دوستت دارم و میخوام باهات ازدواج کنم دلبسته‌ات شدم و ازم عکس و شماره خواست منم پیج اینستا گرامم رو بهش دادم که عکس هامو ببینه و شمارمو دادم توی واتساپ باهم چت کنیم. اولش فکر کردم راست میگه و گول خوردم اول جلوی در مدرسه باهام قرار گذاشت. وقتی مدرسه تعطیل شد اومد دیدنم و اونو به دوست هام نشون دادم. خیلی به خودم افتخار میکردم فکر میکردم بزرگ شدم که اینکارو کردم. ولی همش حماقت های بچه‌گانه بود. بعد از آشنایی با دوست هام احمد منو نشوند پشت موتورش و از مدرسه دور شدیم که کسی مارو نبینه و بعد برای تولدم با یه بسته شکلات و یه دسته گل رز منو سورپرایز کرد و منم دلباخته‌اش شده بودم. اون رز وقتی مامانم اینارو دید گفتم دوست صمیمی‌ام برای تولدم اینارو خریده ولی کاش حقیقت رو میگفتم و مخفی نمیکردم. بیچاره شدم. خلاصه سه چهار بار توی پاک باهم قرار گذاشتیم و هر بار یه چیز جدید و خیلی زیبا بهم میداد. یه بار گوشواره یه بار کوله و ... البته الان همه وسایل هاش رو دور ریختم که یادم بره💔 ولی هیچ جوره از ذهنم نمیره احمد خیلی ابراز علاقه میکرد و می‌گفت بیام خواستگاریت و اصرار داشت بیاد خواستگاری ولی من هی میگفتم باید تا ۱۸ سالگی صبر کنه که مادر و پدرم خواستگار قبول کنن و تو این دوسال پنهانی ادامه میدیم. اون هم قبول کرد ولی هی با جمله بالاخره مال خودم میشی گولم میزد و قند توی دلم آب میکرد💔 هیچ وقت به خاطر این که مادر و پدرم متوجه نشن بهم زنگ نمیزدیم و ویس نمی‌دادیم. یه بار باز توی پارک باهام قرار گذاشت و گفت به یه بهونه به پدر و مادرم بگم امشب خونه نمیام که باهم بریم خونه من. من هم با همون دوستم که گفت دوست پسر داره و احمد رو می‌شناخت هماهنگ کردم که مثلا شب برم خونشون. دوستم میگفت افشین خواستگاریش رفته و سال دیگه میخوان عروسی کنن. البته افشین بعد از یه مدت باهاش سرد شد و کات کردن. کاش احمد هم کات میکرد باهام ولی اونکارو نمیکرد💔💔 رفتم خونه احمد. خونش بالاشهر ود و تنها زندگی می‌کرد. میگفت پدرم خانه سالمندانه و مادرم مرده. بعد شام باکلاسی آورد و مفصل و حسابی خوردم. تاحالا تو عمرم همچین غذایی نخورده بودم خیلی بهم چسبید. با همین ثروتش گولم زد و می‌گفت باهم ازدواج کنیم هیچی برات کم نمیزارم خونه رو به نامت میزنم و برات ماشین میخرم و ... و بقیه ی قضایا که یه پسر با دختر بی پناه انجام میده.‌‌.❌❌ نابود شدم رسما. مادرها لطفا به دختر هاتون بیشتر محبت کنید که گول دوستت دارم های پسرهارو نخورند! ممنون که خوندید. دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 دلانه یک دختر
🌸🍃 سلام آسمان جان وفا هستم 16 سالمه من بچه ک بودم تقریبا 9.10 ساله پسر عموم منو دس*مالی کرد از اون روز به بعد حالم واقعا داغون شد😔 کل این سالها افسرده بودم و تا الان به کسی نگفتم هر کاریم کردم حالم بهتر نشد روز به روز داغونتر و افسرده تر شدم اومدم یکم باشما درد و دل کنم 💔😔 ببخشید مزاحمت شدم♡ دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
تجربه مادرانه اعضا 🌸🍃
🌸🍃 سلام آسمان عزیزم خسته نباشین من مدتی هست عضو کانالتون شدم واقعا عبرت گرفتم از خیلی چیزا که پرهیز کنم و حواسم به خودم باشه بابت خیلی اتفاق ها هم گریه کردم اول ممنونم بابت همچین کانالی ک این آگاهی هارو به ما می‌رسونه میخاستم یه چیزی در مورد خودم بگم شاید به درد مادر های کانال بخوره من کلاس هفتم بودم که گوشی داشتم و در فضای مجازی بودم ، به خاطر شیطنت های اون سن متاسفانه وارد یه رابطه با یک پسر شدم که در حد پیوی و صحبت بود و شماره یا چیزی بین ما رد و بدل نشد خداروشکر کمتر از یک ماه وقت مادرم متوجه شد راستش انتظار هر واکنشی رو داشتم چون میدونستم حقم بود ولی واکنشی که از مادرم دیدم رو فراموش نمیکنم اون بغلم کرد و باهام صحبت کرد مثل همیشه با مهربونیش و کاری با حرفاش بهم کرد که باعث شد خیلی زیاد از حد تصور خجالت بکشم حتی یه کشیده که بیشتر از این حقم بود هم منو تنبیه نکرد و از اون موقع فهمیدم واقعی ترین رفیق هر فرد مادرشه و چه قدر خوبه با مادرت رفیق باشی از اون شب به بعد تصمیم گرفتم هیچ وقت این کارو نکنم چون خودم هم واقعا اهلش نبودم و نیستم و اصلا از این جور چیزا خوشم نمیاد از اون شب به بعد من شروع کردم به ذکر گفتن درسمو با تمام قدرت خوندم و الان هم رشته تجربی هستم و تمام تلاشم رو میکنم که بشم همون دختری که پدر مادرم میخان میدونین اگه اون شب مادرم رفتار دیگه ای میکرد شاید من به خاطر سنمم شده آینده ای دیگه برام رقم میخورد اما کاری کرد که من خودم گفتم گوشیمو بفروشن اما مادرم در کمال ناباوری گفت من بهت اعتماد دارم از همون موقع تصمیم گرفتم هیچ وقت این کارو تکرار نکنم و به جاش از گوشی استفاده صحیح و درست بکنم خواستم این رو بگم که می‌دونم خیلی سخته من مادر نیستم ولی دیدم مادرم آن شب تا صبح بیدار بود و هیچی هم به من نمی‌گفت فقط فکر میکرد ولی در این جور مواقع با فرزند خود لطفاً برخورد سخت نداشته باشین شاید واقعا اون فرزند دیگه اون کارو تکرار نکنه ممنونم که وقتتون رو به من ارائه دادید در پناه امام زمان باشین❤️ دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 سلام عزیزم ممنونم از کانال خوب شما من دو بار پیام فرستادم برا شما تو کانال نذاشتین امیدوارم که این دفعه برام تو کانال بزارین ممنونم از لطف شما من یه خانم ۴۰ ساله هستم مادر دو پسر که پسر بزرگم دانشجوو یکی کلاس هفتم مشکل داره معتاده بار ها ترک کرده ولی باز شروع کرد ه من سنم خیلی کم بود که ازدواج کردم بعد از عقد فهمیدم که شوهرم مشکل داره ولی به کسی نگفتم شما رو به خدا دخترا ی گلم اینقدر زود ازدواج نکنین من از وثتی یادم هست دارم کار می کنم ولی هنوز هیچ آینده ای برا بچه هام ندارم نمی دونم اخر عاقبتم چی می شه دلم خیلی پره با گریه دارم اینو می نویسم تا حالا با سیلی صورتم رو سرخ نگه داشتم بخاطر بچه هام سر کار می رفتم ولی کفاف نمی کرد مجبور شدم بعد از ظهر هم برم خیلی برام بهتر شده بود دو جا می رفتم سر کار اوضاع برام بهتر شد بعد از ظهر تو یه آرایشگاه می رفتم دیروز بهم گفت دیگه نیا بخاطر اینکه دوست داشتن مثل اونا باشم لخت بگردم هر چند وقت یه مرد می اومد برای تعمیر یه چیزی . من با مانتو روسری بودم چون کلاس کار شون پایین می اومد 😔 از دیروز خیلی ناراحت هستم چکار کنم دو باره کجا سر کار برم تو این زمونه بد بعد از ۲۵ سال زندگی هنوز مستاجر هستیم تو ی خونه ۴۰ متری الان دنبال خونه می گردم کرایه ها خیلی زیادن خونه ما خیلی کوچیکه شما رو به خدا برام دعا کنید یه راهنمایی بهم بکنین به نظر شما من چکار کنم وضعم بهتر بشه پیش بچه هام شرمنده نباشم کسی ندارم حتی بهاش درد دل کنم ممنونم از این که به حرفا گوش کردین خواهش می کنم لطف کنین تو کانال بزارید دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 من همیشه خواننده بودم خواستم درد دلمو اینجا بگم که دوستان راهنماییم کنن چکار کنم من دختری مذهبی ومحجبه هستم ۲۵ سالمه مجردم مشکلم اینکه برا خودم زندگی نمیکنم برا دیگران دارم زندگی میکنم همیشه به این فکرم دیگران درموردم چیا میگن یه زن داداش دارم خیلی رو اعصابمه همیشه یه حرفی یاتیکه ای بهم میگه ازدرون آتیش میگیرم بلد نیستم چطوری جوابشو بدم وفقط خود خوری میکنم همیشه هم خجالت میکشم که جوابشو بدم ناراحت بشه الان جوری شدم که ازش متنفرم همیشه تو دلم نفرینش میکنم وخیلی ازمن حسودیش میشه تو رو خدا کمکم کنید من باید چکار کنم که بهش فکر نکنم میدونم کارم درست نیست سر نماز دعا میکنم خدا کمکم کنه واقعا عصبی شدم همیشه از جمعی که خودش نشسته ازش دوری میکنم هی میترسم یه حرفی بزنه ناراحت بشم ازش خوشم نمیاد نمیدونم چکار کنم من از این آدم خوشم بیاد😢😞 خودشم ازمن خوشش نمیاد همیشه باهاش خوبم هرکاری بگه براش انجام میدم اما درونم نمیتونم باهاش کنار بیام واز این ودوریی بدم میاد نمیخوام دلامون نسبت بهم سیاه باشه دندونامون سفید 😔 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 دوران عقدی میدونستم شوهرم بیماری روحی داره ولی اشتباه کردم😔
🌸🍃 نمیدونم چرا ولی می نویسم ،احساس سنگینی عمیق دارم ،دلم میخواد برگردم به گذشته دوباره تصمیم بگیرم....چرا که بیشتر بخاطر مردم زندگی کردم الان دارم چوب میخورم ، دوران عقد برای شناخته ولی من کار احمقانه ایی کردم ،مشکلات رو پنهان میکردم ک روی پای خودم بیاستم و زندگی کنم حتی ب خانوادم نمیگفتم که چی بینمون میگذره ... فکر میکردم زندگی رو باید ساخت ولی متاسفانه اینجور نبود مشکلات با ما بزرگ شد و قد کشید حالا من موندم و چه کنم چرا کردم ؟؟ بعضی وقتها خوب بودن زیادی هم بده خیلی بده حس له شدن،خسته شدن ،کشیدن بارزندگی..‌ خدایا کمکم کن ،دوست داشتم خوب باشم خوب زندگی کنم با تمام توان و وجود برای همسرم مایع گذاشتم اما چه کنم که از نظر روحی بیماره،وهمه زحماتم بی فایدس،طفلک خودم طفلک بچهام.... دوران عقد میدونستم بیمار روحی هست ولی نمیدونستم مشکل جدیه...اگر با دلسوزی مشورت میکردم الان چنین بی حال و بی روحیه نبودم دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 خانمی۴۵ساله با ازدواجی ناموفق هستم
🌸🍃 سلام آسمان جان و همه دوستان میخواستم مشکلم رو بگم من ۴۵ سالمه یه ازدواج نا موفق داشتم و به خاطر اعتیاد ازش جدا شدم و سال بعد با پسر دوست پدرم ازدواج کردم همسرم خیلی خوبه خدا رو شکر من بجه دار نشدم چند سال تلاش کردیم ولی همسرم نزاشت من زیاد اذیت بشم و سرپرستی یه بجه رو قبول کردیم وزندگیمون خیلی شاد شد خدا رو شکر، خیلی جور خانوادمو می کشه همه جوره ولی خیلی حساسه به حدی از جان و دل براشون مایه میزاره ولی اونا یه چیزی بگن یا کاری بکنن خیلی ناراحت میشه به خدا داداشم دوتا کوچه با ما فاصله داره خانمش که باردار بود من همش در رفت و آمد بودم همسرم میگفت هر کاری میتونی براشون بکن آخه زن داداشم با مادرش مشکل داره و مادرش فقط اومد چند دقیقه کنارش نشست و رفت ولی من کلا تا ده روز شبانه روز گرفتارشون بودم یا خواهرم که عمل کرد بیمارستان پیشش موندم مامانم افتاد سرش شکست و بدنش کوفته شد اوردیمش خونه خودمون یعنی همسرم عین پروانه دورش می چرخید اینها رو گفتم مشکل من از اینجا شروع شد که ما یه فامیل داریم زمانی که من مجرد بودم خواستگارم بود ولی پدرم قبول نکرد و وقتی که من طلاق گرفتم با داشتن ۲ تا بچه بازم ازم خواستگاری کرد ولی من قبول نکردم همسرم خیلی از ایشان بدش میاد و میگه مردی که درست باشه با داشتن زن و بچه چشمش دنبال کسی نیست برای تولد بچه داداشم با اینکه میدونستن همسرم از این آقا بدش میاد ولی دعوتش کردن و من به همسرم گفتم من نمیرم مهمونی چون نمیخوام تو ناراحت بشی همسرم خیلی ناراحت شد ولی گفت نه ما می ریم کاری نداریم با اون، مامانم که خونمون بود داداشم زنگ گفت اون آقا از شهرستان اومده خونه ما فهمیده مامانم اینجور شده گفته میرم دیدنش و داداشم زنگ گفت ،بهش گفتم نیارش بگو رفتن دکتر و بعد که مامانم خوب شد بره خونه خودش عیادت ولی داداشم گفت میخواد بیاد من نمیتونم بگم منم گوشی دادم همسرم گفتم هر چی تو بگی ایشان گفت چون مادرت اینجاست من نمیتونم به احترام مادرت مهمانشو جواب کنم بیارش و متاسفانه داداشم آوردش خونه ما من خیلی ناراحت شدم و همینطور همسرم به مادرم هم گلایه کردم طرف پسرش و عروسش رو میگیره به خدا خسته شدم پدرم که فوت کرد به خواهر و برادرم گفتم بیاید بریم محضر و خونه پدریمون رو به نام مادرم کنیم که فردا عروس یا داماد حرفی نزنن تا روزی که زنده هست به نام خودش باشه‌ و این کار رو هم کردیم چون خونه پدریم قدیمی شده بود فروختیم و جای بهتری خریدیم وتا من و خواهرم متوجه شدیم مادرم خونه رو کرده بود به نام داداشم هر چی هم میگیم باید سند رو به نام مامانم برگردانید داداشم پشت گوش می اندازه خیلی ازشون ناراحتم به خاطر اینکه من و همسرم این همه سال خیلی کارا کردیم و اینا بدجور جواب دادن الان یک ماهه دیگه بهشون زنگ نمیزنم و خونشون نمیرم به خدا خستم کردن به خواهرم هم گفتم یه مدتی نه میخوام مادرم و داداشم ببینمم و نه بهشون زنگ میزنم حالا شما دوستان قضاوت کنید که من کارم اشتباهه همسرم اصلا نمیخواد خانوادمو ببینه بهم بگید چکار کنم دیونه شدم یه مدتی همین طور ادامه بدم تو این سالها همسرم به خاطر من خیلی کوتاه اومده البته ایشان ناراحت میشه چند وقت نمیره دوباره با التماسای من دوباره رفت و آمد میکنه بگید چکار کنم ببخشید زیاد شد ممنون دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
تجربه مادرانه اعضا 🌸🍃
🌸🍃 سلام آسمان عزیزم خسته نباشین من مدتی هست عضو کانالتون شدم واقعا عبرت گرفتم از خیلی چیزا که پرهیز کنم و حواسم به خودم باشه بابت خیلی اتفاق ها هم گریه کردم اول ممنونم بابت همچین کانالی ک این آگاهی هارو به ما می‌رسونه میخاستم یه چیزی در مورد خودم بگم شاید به درد مادر های کانال بخوره من کلاس هفتم بودم که گوشی داشتم و در فضای مجازی بودم ، به خاطر شیطنت های اون سن متاسفانه وارد یه رابطه با یک پسر شدم که در حد پیوی و صحبت بود و شماره یا چیزی بین ما رد و بدل نشد خداروشکر کمتر از یک ماه وقت مادرم متوجه شد راستش انتظار هر واکنشی رو داشتم چون میدونستم حقم بود ولی واکنشی که از مادرم دیدم رو فراموش نمیکنم اون بغلم کرد و باهام صحبت کرد مثل همیشه با مهربونیش و کاری با حرفاش بهم کرد که باعث شد خیلی زیاد از حد تصور خجالت بکشم حتی یه کشیده که بیشتر از این حقم بود هم منو تنبیه نکرد و از اون موقع فهمیدم واقعی ترین رفیق هر فرد مادرشه و چه قدر خوبه با مادرت رفیق باشی از اون شب به بعد تصمیم گرفتم هیچ وقت این کارو نکنم چون خودم هم واقعا اهلش نبودم و نیستم و اصلا از این جور چیزا خوشم نمیاد از اون شب به بعد من شروع کردم به ذکر گفتن درسمو با تمام قدرت خوندم و الان هم رشته تجربی هستم و تمام تلاشم رو میکنم که بشم همون دختری که پدر مادرم میخان میدونین اگه اون شب مادرم رفتار دیگه ای میکرد شاید من به خاطر سنمم شده آینده ای دیگه برام رقم میخورد اما کاری کرد که من خودم گفتم گوشیمو بفروشن اما مادرم در کمال ناباوری گفت من بهت اعتماد دارم از همون موقع تصمیم گرفتم هیچ وقت این کارو تکرار نکنم و به جاش از گوشی استفاده صحیح و درست بکنم خواستم این رو بگم که می‌دونم خیلی سخته من مادر نیستم ولی دیدم مادرم آن شب تا صبح بیدار بود و هیچی هم به من نمی‌گفت فقط فکر میکرد ولی در این جور مواقع با فرزند خود لطفاً برخورد سخت نداشته باشین شاید واقعا اون فرزند دیگه اون کارو تکرار نکنه ممنونم که وقتتون رو به من ارائه دادید در پناه امام زمان باشین❤️ دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
تجربه مادرانه اعضا 🌸🍃
🌸🍃 سلام آسمان عزیزم خسته نباشین من مدتی هست عضو کانالتون شدم واقعا عبرت گرفتم از خیلی چیزا که پرهیز کنم و حواسم به خودم باشه بابت خیلی اتفاق ها هم گریه کردم اول ممنونم بابت همچین کانالی ک این آگاهی هارو به ما می‌رسونه میخاستم یه چیزی در مورد خودم بگم شاید به درد مادر های کانال بخوره من کلاس هفتم بودم که گوشی داشتم و در فضای مجازی بودم ، به خاطر شیطنت های اون سن متاسفانه وارد یه رابطه با یک پسر شدم که در حد پیوی و صحبت بود و شماره یا چیزی بین ما رد و بدل نشد خداروشکر کمتر از یک ماه وقت مادرم متوجه شد راستش انتظار هر واکنشی رو داشتم چون میدونستم حقم بود ولی واکنشی که از مادرم دیدم رو فراموش نمیکنم اون بغلم کرد و باهام صحبت کرد مثل همیشه با مهربونیش و کاری با حرفاش بهم کرد که باعث شد خیلی زیاد از حد تصور خجالت بکشم حتی یه کشیده که بیشتر از این حقم بود هم منو تنبیه نکرد و از اون موقع فهمیدم واقعی ترین رفیق هر فرد مادرشه و چه قدر خوبه با مادرت رفیق باشی از اون شب به بعد تصمیم گرفتم هیچ وقت این کارو نکنم چون خودم هم واقعا اهلش نبودم و نیستم و اصلا از این جور چیزا خوشم نمیاد از اون شب به بعد من شروع کردم به ذکر گفتن درسمو با تمام قدرت خوندم و الان هم رشته تجربی هستم و تمام تلاشم رو میکنم که بشم همون دختری که پدر مادرم میخان میدونین اگه اون شب مادرم رفتار دیگه ای میکرد شاید من به خاطر سنمم شده آینده ای دیگه برام رقم میخورد اما کاری کرد که من خودم گفتم گوشیمو بفروشن اما مادرم در کمال ناباوری گفت من بهت اعتماد دارم از همون موقع تصمیم گرفتم هیچ وقت این کارو تکرار نکنم و به جاش از گوشی استفاده صحیح و درست بکنم خواستم این رو بگم که می‌دونم خیلی سخته من مادر نیستم ولی دیدم مادرم آن شب تا صبح بیدار بود و هیچی هم به من نمی‌گفت فقط فکر میکرد ولی در این جور مواقع با فرزند خود لطفاً برخورد سخت نداشته باشین شاید واقعا اون فرزند دیگه اون کارو تکرار نکنه ممنونم که وقتتون رو به من ارائه دادید در پناه امام زمان باشین❤️ دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 فریب پسری رو‌خوردم که میگفت عاشقمه ولی(توصیه شده برای دختران نوجوان کانالمون)
🌸🍃 سلام من ۱۷ سالمه و کلاس یازدهم هستم. اسمم ستاره‌است. پارسال اواسط کلاس دهم بود که یکی از دوست هام بهم گفت که با یه پسر به اسم افشین دوسته و خیلی افشین دوستش داره و براش گل میخره و کادو بهش میده و... یه گردنبند بدل خیلی خوشگل خم بهم نشون داد و گفت اینو افشین براش خریده. منم که حسابی کمبود محبت داشتم و گول خورده بودم توی تلگرام با یکی از بات های دوست یابی با یه پسری به اسم احمد آشنا شدم. احمد از همون اول گفت خیلی دوستت دارم و میخوام باهات ازدواج کنم دلبسته‌ات شدم و ازم عکس و شماره خواست منم پیج اینستا گرامم رو بهش دادم که عکس هامو ببینه و شمارمو دادم توی واتساپ باهم چت کنیم. اولش فکر کردم راست میگه و گول خوردم اول جلوی در مدرسه باهام قرار گذاشت. وقتی مدرسه تعطیل شد اومد دیدنم و اونو به دوست هام نشون دادم. خیلی به خودم افتخار میکردم فکر میکردم بزرگ شدم که اینکارو کردم. ولی همش حماقت های بچه‌گانه بود. بعد از آشنایی با دوست هام احمد منو نشوند پشت موتورش و از مدرسه دور شدیم که کسی مارو نبینه و بعد برای تولدم با یه بسته شکلات و یه دسته گل رز منو سورپرایز کرد و منم دلباخته‌اش شده بودم. اون رز وقتی مامانم اینارو دید گفتم دوست صمیمی‌ام برای تولدم اینارو خریده ولی کاش حقیقت رو میگفتم و مخفی نمیکردم. بیچاره شدم. خلاصه سه چهار بار توی پاک باهم قرار گذاشتیم و هر بار یه چیز جدید و خیلی زیبا بهم میداد. یه بار گوشواره یه بار کوله و ... البته الان همه وسایل هاش رو دور ریختم که یادم بره💔 ولی هیچ جوره از ذهنم نمیره احمد خیلی ابراز علاقه میکرد و می‌گفت بیام خواستگاریت و اصرار داشت بیاد خواستگاری ولی من هی میگفتم باید تا ۱۸ سالگی صبر کنه که مادر و پدرم خواستگار قبول کنن و تو این دوسال پنهانی ادامه میدیم. اون هم قبول کرد ولی هی با جمله بالاخره مال خودم میشی گولم میزد و قند توی دلم آب میکرد💔 هیچ وقت به خاطر این که مادر و پدرم متوجه نشن بهم زنگ نمیزدیم و ویس نمی‌دادیم. یه بار باز توی پارک باهام قرار گذاشت و گفت به یه بهونه به پدر و مادرم بگم امشب خونه نمیام که باهم بریم خونه من. من هم با همون دوستم که گفت دوست پسر داره و احمد رو می‌شناخت هماهنگ کردم که مثلا شب برم خونشون. دوستم میگفت افشین خواستگاریش رفته و سال دیگه میخوان عروسی کنن. البته افشین بعد از یه مدت باهاش سرد شد و کات کردن. کاش احمد هم کات میکرد باهام ولی اونکارو نمیکرد💔💔 رفتم خونه احمد. خونش بالاشهر ود و تنها زندگی می‌کرد. میگفت پدرم خانه سالمندانه و مادرم مرده. بعد شام باکلاسی آورد و مفصل و حسابی خوردم. تاحالا تو عمرم همچین غذایی نخورده بودم خیلی بهم چسبید. با همین ثروتش گولم زد و می‌گفت باهم ازدواج کنیم هیچی برات کم نمیزارم خونه رو به نامت میزنم و برات ماشین میخرم و ... و بقیه ی قضایا که یه پسر با دختر بی پناه انجام میده.‌‌.❌❌ نابود شدم رسما. مادرها لطفا به دختر هاتون بیشتر محبت کنید که گول دوستت دارم های پسرهارو نخورند! ممنون که خوندید. دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100