صرفا فان😁😁
🌸🍃
یک عذر خواهی درست ۳ بخش داره:
۱ - ببخشید
۲ - برات پیتزا میخرم
۳ - باشه برات ۲ تا پیتزا میخرم
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام
من روز عقدم که رفته بودیم محضر بعد از دادن شناسنامه ها سند ازدواج رو گذاشتن جلومو گفتن امضا کنم، به امضای آخر که رسید گفت باید بنویسی مفاد سند رو قبول دارم و امضا کنی، منم نوشتم وفات سند رو قبول دارم و امضا کردم (اینقدر استرس داشتم که متوجه نشدم چی گفت). 😑 بعد که از محضر اومدیم بیرون توی ماشین تنها بودیم شوهرم گفت فاتحه فرستادی؟ گفتم فاتحه برای چی؟ گفت واسه وفات سند دیگه😂😂
با تعجب نگاهش کردم که گفت: دیوونه مفاد سند رو وفات سند نوشتی، سند رو کُشتی😂
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
چند سال پیش سرکار میرفتم....
یک روز من و صاحب کارم نشسته بودیم و حرف میزدیم
دیدم یک آقایی اومد تو مغازه با لباسهای کثیف و خاکی ، من یک لحظه فکر کردم اومد برای گدایی😳 اما اومده بود ازم خواستگاری کنه و همش میگفت من تو مسیر میبینمت و ازت خیلی خوشم اومده
اونقدر وضعیتش داغون بود که صاحب کارم گفت شوهرش نمیدیم میخواد درسش رو ادامه بده😂😂😂😂
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 ازدواج اجباری روایت زنی که به اجبار زن مردی مستبد و خشن میشه و... (دوستان عبرت و سرنوشت اعضا ر
#آسمان:مدیرکانال
🌸🍃
سلام خدمت عزیزان..آسمان هستم مدیر کانال..
در این کانال عبرت و دلانه های اعضا قرار داده میشه..
دلانه #ازدواج_اجباری دختریکه به اجبار با مردی مستبد و خشن ازدواج میکنه رو بخونید...
عبرت اعضا بالای کانال سنجاقه..
دوستانی که تقاضای لینک کانال جهت ارسال به دوستانشون داشتند،این لینک کاناله👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃
یه دیالوگی توی سریال شهرزاد بود
که میگفت:
اگه نمیدونی بدون!
من با تو چیزایی رو پیدا کردم
که هیچوقت تو زندگیم نداشتم،
نمیخوام از دستش بدم...
پس اگه بزاری بری، من تموم میشم!
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 ازدواج اجباری روایت زنی که به اجبار زن مردی مستبد و خشن میشه و... (دوستان عبرت و سرنوشت اعضا ر
متوجه شدم دکتر جاوید رو که خواب بود بغلش کرده و داره به سمت در حیاط میبره.وقتی بهش رسیدم صورت جاوید رو بوسید و گفت خیلی مواظبش باش.رئوف هم که رسیده بود،جلو اومد و ساکمون رو تو ماشین گذاشت و بعدهم جاوید غرق خواب رو از بغل دکتر گرفت و تو ماشین گذاشت.ازدکتر خیلی تشکر کردم و بهشون تبریک گفتم به خاطر تصمیمشون که گفت همه اینا به خاطر جاویده.قبل از اینکه جاوید بیاد هیچ وقت دلش نمیخواسته بچه یکی دیگه رو بزرگ کنه، اما با اومدن جاوید فهمید مهم نیست بچه از خون خودتباشه. مهم اینه که تو زندگی آدم باشه وشادی ببخشه.بعدهم تو پاکت بهم پول داد که با دیدن رقمش نمیخواستم قبول کنم که گفتبخشی که حقوقته، و بخشی هدیه من به جاوید.با اصرار زیادش قبول کردم و از همه خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم.رئوف حرکت کرد و من تو دلم دعا کردم این سفر به خیر بگذره.تمام طول راه رو دلشوره داشتم.رئوف حرفی نمیزد و جاوید هم خواب بود.بعد از چند ساعت که برای من چند قرن طول کشید به روستا رسیدیم.تاوارد روستا شدیم تمام اتفاقات بد جلوی چشمم اومد.آخرین بار وقتی اینجا بودم که آفتاب عزیزم مرد.درسته دلم برای مادر وپدرم تنگ شده، اما غیر از وجود اونا از این روستامتنفرم.دلم میخواست به رئوف بگم اول منو ببر خونه خودمون تا مادرم رو ببینم،امامیدونستم قبول نمیکنه.بلاخره عمارت اربابی رو دیدم ،و بعد رئوف با بوقی که زد و دری که باز شد،ماشین رو داخل حیاط برد. و من افراد آشنایی دیدم که با تعجب ما رو نگاه می کردن.با ناراحتی به اتاقی نگاه کردم که مدتی توش زندگی کردم .اتاقی کهدخترم توش بزرگ شد.خندید وگریه کرد. هنوز همون شکلی بود حتی لباسهای آفتاب تو کمد چیده شده بود.به جاوید نگاه کردم که چه مظلومانه روی تخت خوابیده.از وقتی واردخونه اربابی شدیم و مشخص شد ارباب خونه نیست رئوف ما رو به اتاق آورد، و خودش هم رفت پیش خاتون.از بس ترس داشتم سرم درد گرفته بود. تک تک گوشه های این اتاق منو یاد آفتاب می انداخت.آه کشیدمنمی دونم چقدر گذشته بود که در اتاق با شدت باز شد به عقب برگشتم و باتعجب ارباب رو دیدم. ارباب با چشمهای گشاد شده منو نگاه می کرد. هردو به هم زل زده بودیم. ارباب زودتر به خودش اومد و اسمم رو چند بار صدا زد. بعد هم به سمتم اومد و تا من به خودم بیام بین بازوهاش اسیر شدم. سرم رو سینه ارباب بود و ارباب منو محکم به خودش چسبونده بود،گفت گلناز من.باورم نمیشه الان اینجایی.میبینمت .خیلی خوشحالم.پوزخندی زدم.لحنم ناخوداگاه تلخ شد و گفتم :یادتون رفته من قاتل آفتابم.چرا باید به خاطر یه قاتل خوشحال باشید.
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 سیاست زنانه
🎀سیاست های زنانه🎀👠
#توصیه_های_بانو *
به شدت توصیه میکنم زمان صلح و آشتی برای زمان دلخوریتون توشه بردارید !
چطوووری؟؟
یه روز که حوصله داشتید کلی نت های عاشقانه فانتزی توی بخش های خصوصی،
دو نفره و خانوادگیتون بذارید ..
حتی قندون دم دستیتون ،
حتی شکلات خوری که همیشه جلو دستتونه ،
یا توی کشوها ،
یا هرجایی که احتمال دسترسی افراد دیگه به جز اعضا خانه خیییییییلی کم و در حد صفر باشه
خونه رو بکنید پر از عاشقانه 📝💕
گاهی یه دلخوری پیش میاد،
نه دوست دای پا پیش بذاری،
نه همسرت غرورشو کنار میذاره
یهو داره چایی میخوره ، ی
ه نت میبینه .... توشه ای از زمان صلح تون بوده ....
حالا با دیدنش ورق برمیگرده ...
همه چیز درست میشه 🙏❤️
توصیه میکنم برای نت هاتون تاریخ هم بزنید تا وقتی کشف شدند به حساب منت کشی نخوره 😉😂
گرچه منت کشی بد نیست اما گاهی باب میل هم نیست
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 تجربه خانم کانالمون
سلام من اومدم با پیشنهاد در روابط عروس و مادر شوهر
(من شاغل هستم و از صبح تا غروب سرکارم و یک روز خونه هستم و همون یک روز رو میریم خونه پدر و مادر همسرم)
مادر شوهرم خیلی کنجکاو و سوال زیاد میپرسه همیشه سختم بود اون یه روز استراحتم رو برم اونجا... ،
برای خودم برنامه ریختم تا بجای تلخ کردن زندگی به کام خودم و همسرم از ساعاتی که کنار خانواده همسرم هستم لذت ببرم.
هر هفته وقتی که میریم بیشتر سعی میکنم من از مادر شوهرم سوال کنم ،در مورد آشپزی و...
هر هفته یکسری از کارهامون با خودم میبرم
مثلا سبزی خورشتی خورد شده میخرم برای مصرف یک ماه اونجا با کمک مادر شوهرم سرخ میکنیم بسته بندی میکنم، هفته بعدی پیاز میبرم اونجا خورد میکنیم و سرخ میکنیم و...
چندتا مزیت داره 👇
۱.کار آشپزی خودم بسیار سبک تر میشه
۲.مادر شوهرم متوجه میشه بچه اش تو خونه گرسنگی نمیکشه و غذا همیشه هست
۳.زندگیم نظم داره و توقع بی جا نداره ازم
و...
مورد بعدی خودم در طول هفته صبح ها نیستم، گاهی وقتا خرید دارم مثل باقالا، به و نخود سبز و ... شوهرم رو میفرستم با مادرش برن میدان تره بار خرید کنن.احترامم سر مادر شوهرم میذارم میگم شما با تجربه اید میدونید چی بهتره
۱.هم خیالش راحت میشه پسرش رو ازش نگرفتم
۲.هم کار منو پیش میبره
۳.اگر همسرتون توانایی مالی خرید نداشته باشه اینجوری خودشون در جریان و باید جور پسرشون رو بکشن
الان منو مثل دختر خودشون میدونن، خیالشون از خونه داری و زندگی پسرشون راحته ، تازه مادر شوهرم ازم نحوه زندگی یاد میگیره و کلی ازم همه جا تعریف میکنه و تمام هفته انتظار میکشه من برم خونشون تا یه همدم داشته باشه
دوست های گلم خیلی از شماها تو خونه و زندگی خیلی زحمت میکشید ولی به چشم خانواده همسرتون نمیاد، با دانایی میتونید بهشون نشون بدید که شما هم مثل خودشون زحمت میکشید، خونه داری میکنید، مدیریت میکنید .وقتی جلوی پدر و مادر همسرتون کار کنید قطعا یادشون میمونه.
امیدوارم روابط بسیار خوبی با مادر شوهرتون رقم بزنید
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100