eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.8هزار دنبال‌کننده
34.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🌸 به نظرم بهترین آرزویی که میشه برای کسی کرد حال خوبه!!! یکی با پول حالش خوب میشه... یکی با بودن کنار دلبر... یکی با قورمه سبزی... یکی با چای... واستون حال خوب آرزو میکنم... ❤ 🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃
🌿🌿🌿🌿‏ شبی که دایی کوچیکم ازدواج کرد رو هیچوقت یادم نمیره. آخرشب رفتیم دم خونه تازه عروس دوماد بدرقه‌اشون کنیم و… بعد همه اینقد احساساتی شده بودیم و شدید اشک میریختیم که مادرزن داییم بنده خدا فک کرده بود ازینا خوشمون نمیاد، هی میگفت بخدا ما آدمای خوبی هستیم، گریه نکنین. 😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 #سودابه(زنی که روز عروسیش شوهرش ناپدید میشه و....)
سلام اسمان جون در مورد دلانه سودابه از اول که داستان را خوندم حدس زدم اخرش چی میشه ... 🍃🌸🍃 امثاال بابک فقط برای اینکه شاید به رفیق یا چنتا ادم دوربرشون ثابت کنن که هر جور شده میتونن طرف را به دست بیارن ولی همین جور که اون اول پسشون زد اون کار بدتری باهاشون کنن اینجوری اول با کارای اینجوری میان جلو وقتی همه فهمیدن و میزارن و طرف هم ابروش بره هم داغون بشه دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌹 ‏امام صادق علیه السلام‏ ثَلَاثٌ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِوَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّةَ الْإِنْفَاقُ مِنْ إِقْتَارٍ وَ الْبِشْرُ لِجَمِيعِ الْعَالَمِ وَ الْإِنْصَافُ مِنْ نَفْسِهِ. سه چیز است که هر که یکی از آن‌ها را نزد خدا برد خدا بهشت را برای او واجب کند: انفاق در حال تنگدستی، خوش‌روئی با همه عالم و آدم، و انصاف دادن از خود (یعنی حق را بگوید اگر چه بر زیان او باشد). 📓 الکافی، ج ۲، ص: ۱۰۳ دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🌸 نه اینترنت باشه، نه موبایل، نه تلویزیون هوا سرد باشه، ترجیحا برفی دور این چراغ نفتی بشینی همراه خانواده چای دست مادربزرگو بخوری و بشینی پای حرفاش... اون لحظه رو باید زندگی کرد... 🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 #سودابه(زنی که روز عروسیش شوهرش ناپدید میشه و....)
سلام آسمان جان راجع به سودابه میخوام بگم 🍃🍃🍃🍃🍃 بنظرم بابک خان از اون دسته مردان از دماغ فیل افتاده ای هست که می‌خوان ثابت کنن هرکاری بخوان میتونن انجام بدن و هرچه بخوان به دست میارن تنها هدفش فقط به دست آوردن سودابه خانمه بعدم که بدستش آورد دستشو می‌ذاره تو پوست گردو می‌ره ...... دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 #سودابه(زنی که روز عروسیش شوهرش ناپدید میشه و....)
: دوستان دلانه سودابه رو بخونید دختر مشهدی که روز عروسیش شوهرش ناپدید میشه و..... دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃🍃🌸 برا اولین بار فهمیدم دیدن دنیا از نگاه پرنده ها چقد میتونه قشنگتر از ما انسان ها باشه. شاید گنجیشکا واسه این اول صبح انقدر سرحالن چون قراره کلی قشنگی ببینن... 🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃
🌸🍃 (زنی که روز عروسیش شوهرش ناپدید میشه و....)
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 #سودابه(زنی که روز عروسیش شوهرش ناپدید میشه و....)
تا آخر شب چشمم به تلفن بود،ولی زنگ نزد.ساعت دوازده که شد و رفتم بخوابم با خودم گفتتم : خوب حتما که نباید هر شب زنگ بزنه شاید مار داشته ونتونسته.تا صبح درست نخوابیدم و با هر صدایی از جا می پریدم. صبح هم با خستگی به مدرسه رفتم.ولی تو مدرسه تا ظهر سه بار به خونه زنگ زدم ببینم خبری شده یا نه ولی مامان گفت نگران نباش زنگ می زنه.ولی دلم طاقت نیاورد وبه خونه بابک زنگ زدم.می دانستم بابک هر روز ساعت دوازده میاد خونه استراحت می کنه و دوباره بعد از ظهر میره محل کارش .ولی کسی جواب نداد.بعد به موبایلش زنگ زدم اونم خاموش بود.تا شب صد بار موبایلش گرفتم ولی خاموش بود و تلفن آفاق خانم رو هم نداشتم که زنگ بزنم.اونشب هم از بابک خبری نشد.چندروزی گذشت وخبری ازبابکذنشد.توخونمون همه سکوت کرده بودن. از بس از من پرسیده بودن چی شد؟خبری نشد؟ بابک زنگ نزد؟دیگه خسته وعصبی شده بودم.دیگه کسی در موردش حرف نمیزد .بخاطر کم حوصلگی من مامانم از بچه هاخواست تا کمترخونه ما بیان.تاموضوع برام عادی بشه. یک هفته گذشت ولی هیچ دلیلی پیدا نمی کردم که بابک چرا زنگ نمیزنه.خیلی غرورم خورد شده بودوازبقیه خجالت میکشیدم.همه بخاطرمن ناراحت بودن.بعضی مواقع فکر می کردم بابک سرکارم گذاشته و فقط می خواسته از من بله بگیره و مسخرم کنه.همین فکرهاعصبیم میکرد.ولی بعدمیگفتم حتمااتفاقی براش افتاده وگرنه به مادروخواهرش میگفت تابه ماخبربدن،یک ماهی که گذشت سعی کردم به خودم مسلط بشم و همه چی رو فراموش کنم.توخونه هم دیگه کسی درموردبابک حرفی نمیزد.سی و دو روز همین طور گذشت تا یک روز بعد از ظهر مامان فریبرز دوباره به مامانم زنگ زد و گفت اگه میشه یه باردیگه برای خواستگاری بیان.مامانم تاموضوع رو بهم گفت بدون کوچکترین حرفی قبول کردم.و شب بعد فریبرز و مامانش با گل و شیرینی اومدن. قلبم درد می کرد و بغض گلوم گرفته بود.از تصمیمی که گرفته بودم پشیمون شدم.ولی دیگه چاره ای نبودوفریبرز این وسط قربانی شد.ومن از لجم تصمیم به این ازدواج گرفتم.فریبرز تادیدم سرخ شد.ویکمی هم دستپاچه.سلام کرد.فریبرزمرددستپاچه لفتی بودومنم از این جور مردها خوشم نمیومد.تادیدمش یادم افتادکه قدش کوتاهه وچراقبولش کردم.رفتم با مامانش که دختر دایی مامانم می شد روبوسی کردم و نشستم.همون شب جواب منو گرفتن.فریبرز ازخوشحالی همش می خندید.اون شب همش دلم میخواست بابک بیاد و ببینه که من ازدواج کردم وآتیش بگیره.میخواستم فقط ازش انتقام بگیرم.به تنهاچیزی که فکرنمیکردم آینده خودم بافریبرز بود.خیلی سریعتر ازآنچه فکرمیکردم کارهاانجام شد دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مي گشتند و شهيد پيدا نمي كردند. رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود. 15 روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مي كنيم، بعد گفتم كه اين ذكر را زمزمه كنيد: دست و من عنايت و لطف و عطاي فاطمه (س) منم گداي فاطمه، منم گــــــداي فاطمه (س) » تعدادي اين ذكر را خواندند. بچه ها حالي پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداي شماييم. آمده ايم زائران امام حسين (ع) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايي را از در خانه ات رد نمي كني.» همان طور كه از تپه بالا مي رفتيم، يك برآمدگي ديدیم. كلنگ زديم، كارت شناسايي شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر 17 و گردان ولي عصر (عج) بود.يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهي كه اكثراً مجهو ل الهويه بودند. اولين شهيدي كه پيدا شد، شهيدي بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مي كنم نزديك به 430 تكه بود.بعد از آن شهيدي پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و كتاني او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولي چيزي متوجه نشدند. از شلوار و كتاني اش معلوم بود ايراني است. 15 _ 20 دقيقه اي نشستم و با او حرف زدم و گفتم كه شما خودتان ناظر و شاهد هستي. بيا و كمك كن من اثري از تو به دست بياورم. توجهي نشد. حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم اگر اثري از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات مي فرستم. مگر تو نمي خواهي به حضرت زهرا (س ) خيري برسد.بعد گفتم كه يك زيارت عاشورا برايت همين جا مي خوانم. كمك كن. ظهر بود و هوا خيلي گرم. بچه ها براي نماز رفته بودند. گفتم اگر كمك كني آثاري از تو پيدا شود، همين جا برايت روضه ي حضرت زهرا (س) مي خوانم. ديدم خبري نشد. بعد گريه كردم و گفتم عيبي ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولي من فكر مي كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، غوغا مي كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مي دهيد. در همين حال و هوا دستم به كتاني او خورد. ديدم روي زبانه ي كتاني نوشته است: «حسين سعيدي از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايي او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ي حضرت زهرا (س) خواندم. راوی:حاج حسین کاجی   دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 پاسخ یکی از اعضای کانال که درباره جن عاشق پرسیده بودند