eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
14.1هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 قشنگه بخونید
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 قشنگه بخونید
کاش روی پیشونی آدمایی که دارن زیر بار غصه‌هاشون له می‌شن یه چیزی نوشته بود تا بقیه کمی مراعاتشون رو می‌کردن. مثلا نوشته بود: این آقا دارد از صدمین جایی که فرم پر کرده و استخدام نشده برمیگردد این خانم سالهاست بغل نشده این آقا را دارند می‌گذارند خانه‌ی سالمندان این خانم مادرش مریضی صعب‌العلاج دارد این آقا قول داده تابستان برای پسرش دوچرخه بخرد ولی پول ندارد این خانم تا حالا کسی عاشقش نشده این آقا خیلی حالش بد است و اگر یقه‌اش را بگیرید امشب خودش را می‌کشد... این آدم شکستنی‌ست...👌🏼❤️ دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 زندگی من بر سه اصل استوار است نگاه مادرم 🌺 لبخند مادرم 🌺 دعای مادرم 🌺 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃🌸🍃 برای مادرشوهری که از عروسها گله میکنه.. .عزیزم الانم عروسها درسته زمانه فرق کرده ولی خداکه عوض نشده استغفرالله باهردستی بدی باهمون دست پس میگیری... شماهم مطمئن باش عروستون یه عروس عین خودش گیرش میاد دیدم که میگم الان عمه هام ومادرم دقیقا عین خودشون عروس گیرشون اومده.... کارهایی که قبلا کردن برای مادرشوهرشون الان نتیجه اش رومیبینن و ماهم نسل جدید دقیقا عین خودمون عروس گیرمون میاد دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
آدما همیشه نمی‌گن: «دوست دارم.» بعضی وقتا شبیه این چیزهاست، «مراقب خودت باش.» «غذا خوردی؟» «رسیدی خونه زنگ بزن.» «اینو برای تو درست کردم.» عشق اینه... خوشتون اومد؟🌸🍃
سلام من چند ماهی هست که خیلی به یه نفر علاقه مند شدم 🌸🍃🍃🌸🍃🌸🍃 این موضوع رو با بهترین دوستم در میون گذاشتم یه نفر که واقعا مثل خواهرمه وقتی عکسشو بهش نشون دادم اولش به شوخی گفت که خیلی خوشتیپه و اونم خوشش اومده ولی داستان خیلی جدی شد و الان اونم به شدت دوستش داره اونقدر که دیگه به قول خودش بدون اون میمیره و حالا من بین دو راهی گیر کردم که سعی کنم اونو فراموش کنم یا نه آخه خیلی دلم به حال رفیقم میسوزه نه قدرت فراموش کردن رو دارم نه میتونم این عذاب وجدان رو تحمل کنم از بقیه شنیدم که اون کسی که دوستش دارم هم به من علاقه داره نمیدونم چیکار کنم میشه بزارید کانال که اگر کسی میتونه راهنماییم کنه🙏🏻 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 سودابه(درددل اعضا)
دوستان درددل سودابه رو بخونید دختر مشهدی که روز عروسیش شوهرش ناپدید میشه و..... دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 چای ☕️😍 این سینی و قندون رو مادربزرگم داشت یادش بخیر چه زود گذشت بچگیهامون.... صبحتون بخیر عزیزان😍❤️ دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
با عجله رفتم سمت اتاق خواب که محمد دستمو نبینه که النگوهامو فروختم... ولی اون تیزتر از این حرفها بود...محمد پشت سرم اومد و با عصبانیت گفت النگوهات کو؟؟؟لال شده بودم و قدرت حرف زدن رو‌نداشتم،محمد اومد جلو و.... https://eitaa.com/joinchat/2105999489C878fcbc26b مریم دختری که به تن به ازدواج اجباری میده ولی دچار وسوسه میشه و....👆
🌸🍃 سودابه(درددل اعضا)
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 سودابه(درددل اعضا)
میدونم که حروم شدی زن بابک شدی،خیلی برات کم گذاشتم.نمیدونم چراهیچوقت ازم نپرسیدی چرا خونت نمیام.چرا مهناز با برادرش این طور سرده.میدونم تو دلت میگفتی من ومهنازمهربون نیستیم.ولی مهناز هر وقت یاد تو می افته گریش میگیره. و بخاطرطلاق تو غصه می خوره،بابک فقط برای ازدواج با تو سراغ من اومد.و بعدشم به ما فهموند که دیگه نمی خواد ما رو ببینه .وقتی تو بیمارستان بودی،به بار بیشترنتونستم بیام دیدنت از ترس بابک.میترسیدم بفهمه ودعوا بپاکنه.هرروز برات دعا میکردم وقرآن میخوندم.دوست داشتم بعدازعملت خودم مراقبت باشم ولی اجازه نداشتم.گفتم نمیدونم چرا این قدر به حرف بابک گوش میکنین. نمیفهمم اون کیه که به شما اجازه بده؟مادربابک با گریه گفت راستش من زن زجرکشیده ای هستم.پدر بابک خیلی با بابک بد رفتاری می کرد خیلی بیشتر از اون چیزی که شمافکرکنید.خودش آدم بد و فاسدی بود هیچ کاری زشتی نبودکه نکرده باشه. او پول زیادی از مادرش به ارث برده بود و همه رو خرج عیاشی و اعتیاد و زنهاکرد.هرشب تو خونمون دعوابودوبابک هم ازمن طرفداری میکرد.خیلی کتک خوردم .وقتی بابک پانزده سالش بود یه شب شوهرم مست اومد خونه.دعوامون شد،وکتک خوردم ویک هفته بستری شدم.بابک پس درسخون ومهربونی بود.ولی پدرش اون رو عقده ای کرد.یه شب خبر دادند توی جاده با چند تا از دوستاش و دوتا زن که همراهشون بودن تصادف کرده و مرده.بابک اصلاً گریه نکرد سرخاکش هم نیومد. تو هیچ مراسمی شرکت نکرد.ما زندگیمونو سه تایی ادامه دادیم در حالیکه بابک هیچوقت نمی خندید و همیشه اخم داشت.چندبار ازش خواستم بره پیش روانشناس ولی قبول نکرد.کم‌کم اخلاق بابک شد شبیه پدرش.به من ومهناز زور میگفت.یه شب با مهنازدعواشد،وتمام وسایل خونه رو شکست ث،مهناز رفت جلو،تانزاره چیزی بشکنه.مهناز رو پرتاب کرد رو زمین،ومهنازافتادرو شیشه ها وتمام بدنش غرق خون شد.منم سریع زنگ زدم به پلیس.پلیس اومدوبابک رو برد.مهناز رو بردم بیمارستان.ده روز بستری شد.کلانتری پرونده بابک رو فرستاد دادگستری.رفتم دیدن بابک .قسم خوردم وگفتم اون موقع نمیدونستم چکارمیکنم وفقط بخاطراینکه تو رو بترسونم زنگ زدم به پلیس.هرچه به پلیس گفتم شکایتی ندارم،او باید الان بره دانشگاه ولی فایده نداشت گفتند این کار اون مربوط به قانونه . ولی چون من شکایت نداشتم دو ماه براش بریدن و انداختش زندان .حرفهایی که مامان بابک دلشت میزد اصلا برام قابل هضم نبود.مامانش گفت اینقدررفتم والتماس کردم که بعداریکماه تونستم از زندان آزادش کنم.بعدازآزادیش دیگه خونه نیومدو رفت خونه دایی بزرگش دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 یک خاطره جهت فان