eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.9هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
نوستالژی قدیمی همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃 خوشتون اومد؟🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 با فال و دعا راضی شدم
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 با فال و دعا راضی شدم
با فال و دعا راضی شدم . . . •°•°•°•°•°•°•°•°•💙•°•°•°•°•°•°•°• سلام ب ادمین جونم و مخاطبای گل❤️اول بایدتشکرکنم براکانال عالیتون ک حتی ی ذره هم ک شده ازدردمونومیتونین کم کنین یکم سبک بشیم 😘💋من همیشه خواننده بودم ولی امشب ک شوهرم پیشم نیست میخوام دردل کنم باهاتون من قبل ازدواجم عاشق دوست داداشم بودم عشقمون دوطرفه بود ولی نه اون نه من اهل دوستیو پیام بازیواین چیزانبودیم بین خودمونو داداشم بودتا این بعدکنکورم ی خواستگارسمج داشتم ک باعموم دوست بودن چون عموم خودش دخترنداشت بهشون بده دست ازسرمن برنداشت با فالو دعا هردوزوکلکی بودمنونامزدکردن عشقم باورنکرد دیوونه شد تاچندسال بعدب زورخانوادش اونم نامزدکردنه اون رنگ خوشی دیدنه من الا۷ساله ازنامزدی تاحالارنگ خوشی ندیدم نه ازهمسرم نه ازخانواده کثافتش هرجورک فکرشوبکنید اذیتم میکنن اینقدرم درحقشون خوبم ولی نمیدونم چرادستم نمک نداره همیشه ب فکرعشقمم دلم براش تنگ میشه گریه میکنم ک چرابهش خیانت کردم قدرشوندونستم ولی حقمم اینقدرعذاب نیست آخ دلم کبابه بخدا😭😭برام دعاکنین ببخشین طولانی شد🙏 دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
گله ها و ناراحتيهاي خود را با متانت و نرمی با شوهر در ميان بگذاريد: •°•°•°•°•°•°•°•°•💙•°•°•°•°•°•°•°• ❌ در موقع ناراحتي گله خود را اظهار نكنيد.تحمل كنيد تا وقتي شما و شوهرتان در آرامش روحي  وخيال هستيد آن وقت شكايت خودتونو بگوييد و _ اينكه  تنها باشيد فقط شما و شوهرتان _ اينكه  لحن حرف زدن شما تند نباشد و بوي تحكم وبرتري جويي ندهد ❌ اينكه طريقه گفتن شما طوري باشد  كه واقعايكراست  برويد سر اصل مطلب .و ساعتها مقدمه چيني  نكنيد و رنجش خود را  به شوهرتان بفهمانيد.مثلا بگوييد:"من از اين كه تو فلان حرف رو پيش خانوادت به من زدي رنجيده خاطر شدم." و در ادامه بگوييد" چه خوب بود كه  اگر هم حرفي داري وقتي تنها هستيم به خودم بگويي" وامثال اينها . ➖ اينكه عاقل و متين و منطقی باشيد. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 روزیکه عاشق شدم 🌸🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 روزیکه عاشق شدم 🌸🍃
روزی که عاشق شدم نمیدونم کی بود و چه جوری شد ولی به خودم که اومدم دیدم نمی تونم بدون اون زندگی کنم خیلی برام سخت بود ولی غرورم رو گذاشتم زیر پامو بهش گفتم .اونم گفت که دوستم داشته ولی تو عالم همسایگی و آشنایی نمی خواسته مشکلی برام پیش بیاد4 سال و نیم گذشت.روزهایی که اگه همدیگرو نمی دیدم واقعا مریض می شدیم . با وجودی که همه راضی بودند و تقربیا می دونستند که بله ما همدیگه رو دوست داریم کسی که بیشتر از همه تو خونواده ام اونو دوست داشت سفت و سخت با ازدواجمون مخالفت کرد کسی نبود جز مامانم.هنوز برام سؤاله که چرا با اینکه مامانم اونقدر دوستش داشت که میگفت مثل پسرم برام عزیزه ولی با ازدواج ما مخالفت کرد خیلی کوتاهی کردم نتونستم جلوی مامانم وایسم.برای خلاصی از اون وضعیت که روز و شبم به گریه و آه و غصه می گذشت مجبور شدم ازدواج کنم.از اون روز که ازدواج کردم تا حالا 9 سال می گذره ولی هنوز نتونستم بفهمم چرا مامانم مخالف بود .شب عروسی من اون هم اومد دنبال ماشین تا پشت در خونه ام هم اومد و من هر وقت از شیشه ماشین می دیدمش اشکهام جاری میشد.و اطرافیانم گذاشتن پا حساب جدایی از خونواده ام. من نتونستم فراموش کنم. 1سال و نیم بعد اون هم ازدواج کرد. ولی من جریان عشقمون رو برای همسرم تعریف کردم .همسرم خیلی منطقی برخورد کرد.بهم کمک کرد یادم بره.یادم رفت الآن دیگه مثل اون اوایل اذیت نمی شم.ولی هیچ وقت مامانم رو نتونستم ببخشم .اون عشق واسه من مقدس بود خیلی پاک بود به پاکی آب چشمه.قسم می خورم ما حتی دست همدیگه رو نگرفتیم.نمی دونم چرا اینجوری شد ولی من هنوز هم وقتی اسمشو میشنوم یا می بینمش یا حتی همسروبچه اش رو می بینمنا خود آگاه میرم به اون روزهایی که خاطراتش منو ول نمی کنه.الۀن از زندگیم راضیم همسر خوبی دارم خیلی آقا منشه ولی خاطرهای اون عشق همیشه با منه.خدا منو ببخشه . دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🎶♥️🎶 سلام لطفا بزار کانال من N هستم و ۱۶سالمه ۳ماهه با پسر داییم نامزد کردم . شوهرم مرد خوبیه مهربونه بهم محبت میکنه هر چیم بخام برام میخره و فراهم میکنه. فقط اینکه چن روز پیش شوهرم اومد دنبالم و رفتیم همدان خونشون چند روز بمونم ولی اونجا وقتی که ب مهمونی خونه ی داییش و . . .
🍃...تجربه زندگی...🍃
🎶♥️🎶 سلام لطفا بزار کانال من N هستم و ۱۶سالمه ۳ماهه با پسر داییم نامزد کردم . شوهرم مرد خو
داداشش میرفتیم بهم توجه نمی‌کرد و با من هیچ حرفی نمیزد و زن ها و دخترای اونجارو با اسم کوچیک صدا میزد و گرم می‌گرفت باهاشون حتی با خاهراشام اینجوره و خیلی بهشون دست میزنه و یه دونه خاهر زاده ام داره ک هن سن منه و باهم عکس میگیرن و خیلی باهم جورن من هم خیلی زود بهم برمی‌خورد و دلم میشکست ک چرا با من حرف نمیزنه توی جمع و وقتی ک ب خونه برگشتیم بهش گفتم که با زن های دیگه انقد گرم نگیر و با منم توی جمع توجه کن ولی کو گوش شنوا😐😐 فرداش ک رفتیم خونه ی داداشش باز کارشو تکرار کرد . ولی وختی ک دوتامون تنها بودنی خیلی باهام حرف میزنه و باهام شوخی میکنه و توی پیام دادن ها هم خیلی حالمو خوب میکنه فقط مشکل ما توی جمع☹️ شوهر من هر چی بگه حرف حرفه خودشه و کمی لجبازه🙁 منم دختری خوشگل و خوشتیپی هستم و هر چی ک بخاد براش فراهم میکنم مثل اینسری ک ازم رابطه خاست. تورو خدا راهی بدید ک شوهرم جلو ی جمع ب من توجه کنه و با زن ها گرم نگیره چون من خیلی ناجور حساسم و بعضی وختا گریم میگیره از این کارش😢🙏 ولی خیلی دوسش دارم و اونم بیش از حد عاشقمه دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
خاطرات . . . •°•°•°•°•°•°•°•°•💙•°•°•°•°•°•°•°• یه بار تازه عروس بودم و رفته بودیم تهران خونه خواهر شوهرم چون چند روز میموندیم بعد دو سه روز اول از حالت رسمی در میومدیم و غذا را ساده تر درست میکردیم یه شب کوکو سیب زمینی درست کردیم و همین که سفره را باز کردیم بخوریم زنگ زدند و یکی از فامیلای شوهر خواهر شوهرم پشت در بود منم انگار نه انگار مهمونم پا شدم تند تند سفره را جمع کردم گفتم پاشید پاشید شاممونم خوب نیست میبینن زشته مهمونا اومدن و رفتن دیدم خواهر شوهرم میخنده از سوتی من هنوز بعد چند سال میگیم میخندیم به این حس مسئولیت من😂😂 🌱🌸
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 منم یه تجربه جالب دارم .. واقعی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 منم یه تجربه جالب دارم .. واقعی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دوران ِ راهنمایی بخاطر ِ فاصلهء زیادی که مدرسه مون با خونه مون داشت و ما سرویسمون زودتر میومد تا توی ترافیک ِ خیابونها نمونیم، یکی دوساعت قبل از خوردن زنگ صف، ما توی مدرسه بودیم.. و چون بچه ها اکثرا از فاصله های دور میومدن (از کل تهران امتحان ورودیش رو داده بودند و میومدند) بعداز پیاده شدن از سرویس ؛ مراقبمون بودن که وارد ِ مدرسه بشیم و بعدش مراقب بودن که کسی از مدرسه خارج نشه.. من و یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم ، بریم توی پارک کنار ِ مدرسه و پیاده روی کنیم... دوست لطیفم، وجعلنا رو بهم یاد داد و گفت بخونیم و از جلو نگهبانان رد بشیم... خوندیم و رد شدیم... دیگه کار ِ هر روزمون شده بود، صبحها وجعلنا میخوندیم و رد میشدیم... البته وقتی به پارک رفتیم، متوجه شدیم یکی از خانم معلمهامون هم تنهایی میومد برای پیاده روی.. ماهم باهاش همراه شدیم.. و تنها نبودیم... (خانم معلممون، همسایهء قدیم پدربزرگم اینها هم بود) دیگه من دیدم وجعلنا جواب میده.. زنگ تفریح هم اگه خریدی داشتم و میدیدم بوفهء مدرسه نداره؛ وجعلنا میخوندم و از روبروی صورت ِ نگهبان مدرسه رد میشدم و میرفتم از مغازهء روبروی مدرسه میخریدم و میومدم.. دوران دبیرستان هم برای المپیاد درس میخوندم و از رفتن به بعضی کلاسها معاف بودم.. (معاف بودم که بنشینم المپیادم رو بخونم... و برام غیبت نمیخورد..) موقعهایی که از صبح یکسره درس خونده بودم و سرم گیج گرفته بود ( کلا دوبار پیش اومد) وجعلنا خوندم و از جلو نگهبان رد شدم - و رفتم سینما.. (سینما تقریبا چسبیده بود به مدرسه مون) -راهنمایی پارک نزدیک مدرسه مون بود و دبیرستان سینما... توی دوران دبیرستان راجع به دین تحقیق میکردم... دو یا سه بار هم صبحها (با ده نفر دیگه از بچه ها) با وجعلنا از روبروی نگهبان رد شدیم و رفتیم به کلیسا تا با دین و مراسم ِ مسیحیان آشنا بشیم.. (اون کلیسا -که تقریبا نزدیکمون بود- هرروز صبح برنامه داشت..) توی فیلمها شنل نامرئی کننده و شربت نامرئی کننده و.. نشون میده.. وجعلنا دقیقا همونه.... دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 میخوام کمی باهاتون درد دل کنم ... شبیه معجزه🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 هشت سال پیش بود که می خواستم آخرین حلقه ارتباط با خدا را بشکنم، آخه راستشو بخواین من تو یک خونواده غیر مذهبی بزرگ شدم، ایام دبیرستان از ترس تمسخر خونوادم، مخفیانه نماز می خوندم، وارد دانشگاه که شدم نمازو هم گذاشتم کنار، ولی از روزه خواری خجالت می کشیدم و هیچ وقت نتونستم کنارش بزارم، ولی حالا دیگه تصمیم داشتم این آخرین حلقه رو هم بشکنم استدلالم این بود که تو که نماز نمی خونی و هیچ کاری برا خدا انجام نمی دی و زنگیت پر از گنا هه الکی گشنگی بکشی برای چی؟ خلاصه یک ماه مونده به ماه مبارک تصمیم جدی گرفته بودم که امسال روزه رو بخورم. اما اتفاق عجیبی افتاد، پنج روز از ماه مبارک گذشته بود که یکدفعه متوجه شدم که نه تنها روزه مو نخوردم بلکه بعد از سیزده سال داشتم نماز می خوندم، جالب این بود که همسرم که اون موقع سه سال بود با هم زندگی می کردیم و می دونست نماز نمی خونم براش سوال نشده بود که چرا حالا دارم نماز می خونم. نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود بعد از اون ماجرا منی که دروغ و غیبت و هزار جور کوفت دیگه نقل و نبات زندگیم بود، اکثرشونو به راحتی کنار گذاشتم و دیگه تمایلی بهشون نداشتم. البته این فقط آغاز معجزات زندگیم بود، معجزاتی که نمی دونم خدای مهربون چرا برای من خواسته بود. انشا الله اگه قسمت بشه بقیه تجربیاتم و بعداً بهتون می گم. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100