🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#شما_فرستادین
خوشحالی یعنی
این گلدون را همسرجان برای مادر من خریدن و من ببرم برای مادر هفتاد ساله ام🥰
منم برای مادر شوهرم یه سوره قرآن هدیه میفرستم😔
برای سلامتی مادران زمینی🌷
و برای شادی روح مادران آسمانی🥀
صلوات🌹
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 👆 تاثیر سحر و جادو در زندگی خودم هست اگر صلاح میدونید بزارید برای دوستان 🌸🍃🍃🍃
سلام آسمان جان
برای خانم عزیزی که فرشته ای تو شکم دارن و از خونشون میترسن و سقط داشتن مینویسم
من احساس شما رو کاملا درک میکنم چون خودم دوران خیلی سختی رو گذروندم
قصه ی من از فروش خونه قبلی و خرید خونه نزدیک خونه خانوادم شروع شد
از روزی که وارد خونه جدیدم شدم اتفاقات وحشتناکی برام افتاد
مثلا همین که اسباب کشی کردیم و وارد خونه شدیم همش تعمیرات و خرابی برامون پیش میومد
یهو شب میخوابیدیم صبح پا میشدیم میدیدیم کل فرشای پذیرایی خیس آب شدن این اتفاق چندین بار پیش اومد یه بار لوله میشکست یه بار واشر میترکید یه بار لوله ترک برمیداشت فکر کنید خونه تازه ساخت دستشویی چکه می کرد طبقه پایین کل کف سرویسو کندیم دوباره ایزوگام دوباره کف سازی یعنی طوری شده بود که تا تقی به توقی میخورد گریه و ناله میکردم همش میترسیدم اتفاق بدی بیوفته
روحیمو کامل از دست داده بودم فکر میکردم این خونه نحسه
البته چون نزدیک خانواده خودم خونه گرفته بودیم خانواده همسرم هم خیلی اذیت میکردن و بداخلاقی و بی محلی کلا روحیمو باخته بودم
تو همسایگی دیوار به دیوار ما دو تا خواهر بودن که فال تاروت و قهوه میگرفتن احضار روح میکردن و بعدها متوجه شدم چون خونمون خالی بوده و اونا اینکارارو میکردن قبل ما خونه پر از انرژی منفی شده بود و شاید اجنه و ارواح رفت و آمد داشتن
قبلش بگم که من خیلی روحیم از بچگی حساس بود و هر اتفاقی قبلش میخواست بیوفته تو خواب با خبرم میکردن یا کسی فوت میشد میومد تو خوابم و ...
۶ سال پیش وقتی مادربزرگم فوت شد من خیلی ناراحتی کردم و گریه، شب سومشون تو خونه پدری با خواهرا و فامیلو ... داشتیم حرف میزدیم که من حالت خواب و بیداری بودم که دیدیم از پنجره اتاق صورت مادربزرگم مثل دود از صورت وارد صورتم شد و وقتی به قلبم رسید قلبم تیر کشیدو حالت نفس تنگی به خرخر افتادم اونشب با سیلیای خانواده برگشتم دیگه همه ترسیده بودن دورم جمع شده بودن آب خوردم و حالم کمی بهتر شده بود البته خواهرام ترسیده بودن نمیذاشتن بخوابم ولی من دوباره خوابم برد ایندفعه مادربزرگم تو یه تونلی بود و ازم خواست دنبالش برم منم قبول کردمو دنبالش رفتم یعنی با سرعتی باورنکردنی داشتم پشت سرش میرفتم و متوجه میشدم که از شدت باد کل صورتم به چپ و راست کشیده میشد که چون تنگی نفس گرفته بودم بازم با سیلی وآب برم گردوندن
هر روز و هرشب بعد اون شب حالت تنگی نفس بهم دست میداد یهو نشسته بودم احساس میکردم انگار یکی گلومو گرفته به حالت خفگی میافتادم دوباره با آب و سیلی و ..
هر چی دکتر رفتم کسی متوجه دردم نشدو همه فکر میکردن تلقینه
یه بار خونه خانواده همسر این اتفاق برام افتاد رفتم بیمارستان و اکسیژن گرفتم
بعد ها شنیدم که گفتن این از اولش مریض بوده در صورتی که من یه دختر شاد و خندان و مهربون بودم اهل رفت و آمد تفریح دورهمی و یه بارداری خوب و راحت داشتم قبل این اتفاق که یه پسر سالم و تپل و زیبا خدا بهم داده بود که همه میگفتن مثل بچه ۲ ماهه بدنیا اومده اینقدر زیبا و تمیز بود اونروز خیلی دلم شکست و رفت و آمدم رو باهاشون از اونروز کمتر کردم
بعد اونشب اون روح یا جن نمیدونم چی بود وارد بدنم شد خوابای پریشون میدیدم با همسرم پرخاشگری میکردم
تا دو سال بعدش باردار شدم تو دوران بارداری اینقدر عصبی و پریشون بودم همش خودمو میزدم گریه میکردم داد میزدم اصلا حالم دست خودم نبود یه بار میگفتم چرا حامله شدم یه بار استغفار میکردم چرا ناشکری میکنم دستمو میذاشتم رو شکمم قرآن میخوندم یه شب خواب دیدم یه نوزاد پسر تپل سفید یعنی میتونم بگم همچین بچه ای به عمرم ندیدم اینقدر زیبا و نورانی بود لباشو میچرخوند تا شیر بخوره تو خواب ما تو ماشین بودیم و این بچه تو بغلم بود تو خواب بچم یه لباس سفید از سرتاپاش پوشیده بود مثل کفن 😭 تو خواب به همسرم گفتم بریم تو اون بیمارستان بهش شیر بدم گشنشه
چند روز بعد لکه بینی و دردام شروع شد تو ماه سوم بودم و رفتم دکتر گفت بچه مرده و چند روز بعد تو بیمارستان بستری شدم با خونریزی و درد شدید و سقط شد
دیگه تا یکسال شب و روزم شده بود گریه و استغفار همش میگفتم خدایا منو ببخش اگر کاری کردم که نعمتتو اینطور ازم گرفتی
یه شب بعد نماز به خدا گفتم خدایا دیگه خستم دیگه طاقتم تموم شده دلمو دوباره شاد کن ولی با یه بچه نه دو تا جاش به من بده شاید دلم آروم بگیره
همونطور خوابای پریشون ولم نمیکرد همش پشت گردن و کمرم درد میکرد
نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه یه دوستی یه آقای سیدی رو بهم معرفی کرد و رفتم پیشش و بهم گفت همزاد داری و اون اذیتت میکنه و دعایی نوشت و اونو دفن کردم و بهم گفت که کسی برات دعا نوشته که بچت زیر سه ماه سقط بشه
هر وقت باردار شدی بیا برای موندن بچه دعا بهت بدم
همسرم برام عقیقه کرد
🍃...تجربه زندگی...🍃
سلام آسمان جان برای خانم عزیزی که فرشته ای تو شکم دارن و از خونشون میترسن و سقط داشتن مینویسم من ا
بعد دو سه ماه دوباره باردار شدم ولی از هفته سوم اقدام درد کمر زیر دل طوری که نمیتونستم از جام بلند شم یه غذا بزارم شب و روزم شده بود گریه حالا پسرم داشت میرفت کلاس اول و کارم سختتر شده بود یه روز برای آزمایش خون داشتیم میرفتیم که آینه بغل ماشین ما و یه ماشین دیگه خیلی آروم بهم خورد اون آقا شروع کرد به فحش ناموسی همسرم وقتی از ماشین پیاده شد بره که باهاش برخورد کنه یهو مردِ قمه یا شمشیر کشید و من که باردار بودم از ترس نفسم بالا نمیومد و ضربان قلبم بالا رفته بود یهو یاد حرف اون سید افتادم ۴۰ روز بود بچم ترسیدم از دست بدمش رفتم پیشش و دعا گرفتم تو ماه ۵ بودم بازم درد داشتم یه شب تو عالم خواب و بیداری یه صدایی بهم گفت که چرا نذر حضرت رقیه س نمیکنیش و منم برای همسرم خوابمو تعریف کردم و اسم دختر قشنگمونو رقیه گذاشتیم و نذر کردم اگر سالم بدنیا بیاد تا آخر عمرم روز شهادت حضرت رقیه س ۶ تا غذای نذری به کارتن خوابا بدیم خداروشکر خدا یه دختر بسیار بسیار زیبا و مهربون و صبور بهم داده واقعا همیشه میگم این هدیه اختصاصی خدا بهم بوده تا آرامش بخش قلب و خونم باشه
دخترم تازه ۱ سالو ۱۱ ماهش بود که از همسرم خواستم یه بچه ی دیگه هم داشته باشیم خداروشکر همون ماه باردار شدم اینبار اصلا درد نداشتم و ماه اولم بود خونه خانواده همسر دعوت بودیم موقع شام سر سفره نوشیدنی کامبوجا آوردن و گفتن برای تقویت معده هست و .. خوب من به اندازه شاید ۱/۴ استکان خوردم بعد غذا احساس سرگیجه داشتم تپش قلب ضربان قلبمو گرفتیم ۱۳۵ شده بود فشارم ۸ رو ۶ بعد چند دقیقه خونریزی شدید وقتی به همسرم گفتم خیلی تو ذوقمون خورد و اومدیم خونه با این فکر که سقط شده حتما اومدیم خونه دیدم دست و صورت پسرم همه دونه قرمز شده یه لحظه به فکر کامبوجا افتادم تو اینترنت سرچ کردم دیدم بله اصلا خانمهای باردار و بچه های کوچیک نباید استفاده کنن و فهمیدم کار کامبوجا بوده
دیگه ناراحت بیخیال شدیم ولی ماه بعد دیدم بازم دوره رسید و خبری نیست آزمایش دادم دیدم بله هنوز باردارم بازم یادحرف اون سید افتادم و سریع رفتیم و دعا گرفتم و با یه بارداری سخت که از درد گریه و ناله میکردم بازم خدا لطفشو در حقم کامل کرد و یه دختر ناز و دلبر دیگه بهمون داد
اینو فراموش کردم تو هر دو تا بارداری تا قبل اینکه دعا بگیرم همش خوابای پریشون میدیدم ولی بعدش نه، خبری از خواب نبود
چندوقت پیش نزدیک بود کارمون به جدایی بکشه یه حالتهایی داشتم وقتی شوهرم سر کار بود دلم براش تنگ میشد وقتی از در وارد میشد اصلا حالم دگرگون میشد میخواستم الکی باهاش دعوا کنم بهش میگفتم از خونه برو منو طلاق بده و تا اینکه دوباره پیش اون بنده خدا رفتیم گفت براتون دعا نوشتن که زندگیتون رو از هم بپاشونن و دعا داد بهمون الان حالم کامل خوبه و دوباره عاشق همسرمم
یعنی بهتون بگم همسرمن یکی از بهترین بنده های خداست ازهمه لحاظ از احترام گذاشتن از پاکی از ایمان قوی از خرج کردن با عشق برای خانواده ولی من الکی بهانه میگرفتم دقیقا مثل زمانی که باردار شده بودمو سقط شد
چشم زخم خیلی زود به من و بچه هام میوفته یعنی از در خونه میریم بیرون برمیگردیم یا همون تو راه یه بلایی سرمون میاد یا میام یه هفته از مریضی خونه میوفتم
کلا بعضی وقتا اتفاقای بد بخاطر چشم زخم هست یا از انرژی منفی که تو خونه وجود داشته و داره یا از طلسم و جادوی آدمای حسود ونامسلمون
عزیزم بگرد مشکلو پیدا کن از خدا کمک بخواه
البته همسرم بخاطر اینکه پیش اون سید میرفتیم خیلی ناراحت بود یروز رفتیم پیش یه آیت الله بزرگ و با ایشون مشورت کردن و ایشون گفتن دعاها رو بندازید تو آب روان ولی وقتی بهشون گفتم ازوقتی دعا باهام هست آرومتر شدم گفتن تلقینه ولی اگر احساس آرامش داری نگه داربرای خودت ولی بهتر به آب روان بسپاری
عزیزم برای خودت حتما عقیقه کن وقتی بچه عزیزت بدنیا اومد برای اون هم حتما عقیقه کن همسرم برای هممون و خودش عقیقه کرد
و یه نصیحت خواهرانه هیچوقت خبر بارداریتونو به کسانی که باردار نمیشن یا نمیتونن بچه بیشتری داشته باشن ندید چون من به چشم خودم ناراحتی و خشم بنده خدایی که بخاطر بیماری دیگه شرایط بچه آوردن نداشت رو تو چشماش دیدم
تو خونتون با صدای بلند قرآن پخش کن خودتونو همسرتون زیاد قرآن بخونید و نذر کنید بچتونو اگر پسره به حضرت علی اصغر ع و اگر دختره به حضرت رقیه س واقعا معجزه میکنه رو بچه
البته اینم اضافه کنم که شاید هم مربوط به یه خواستگار قدیمی باشه چون اون شبی که اون اتفاق (روح تو بدنم) افتاد مادر خواستگار قبلیم اونجا بودو صبحش خواهرشم منو دید گفت چرا نمُردی😔 بعد اون اتفاق پسرش تو هر سه تا بارداری بعدم میومد تو خوابم و ازدور نگاهم میکردکه البته سرسقط رفتم پیش اون سیدودعادادچندشب بعدخوابشو دیدم همونطور وایستاده بودو نگام میکرد ولی کل فکّش و دست راستش تو گچ بود
🍃...تجربه زندگی...🍃
بعد دو سه ماه دوباره باردار شدم ولی از هفته سوم اقدام درد کمر زیر دل طوری که نمیتونستم از جام بلند ش
خداوند آدمهای شرور رو از ما دور همه ی اینارو گفتم نوشتم ولی تازه فهمیدم چرا اینقدر بلا و چشم زخم و دعا و طلسم راحت بهم اثر میکرد چون من با اینکه همیشه همسرم نمازهاشو با نافله و قرآن بعد نماز میخونه و بارها بهم با خواهش تذکر میداد منم پایبند نماز اول وقت باشم ولی من نمازمو خیلی سبک میشمردم و میذاشتم تا آخر وقت یه بار اول وقت ده بار آخر وقت و حسابی هم چوبشو خوردم اگر میخوای آرامش داشته باشی نمازتو اول وقت بخون و حتما بعد نماز یه صفحه قرآن بخون عزیزم
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
سلام و خسته نباشید آسمان جان من ازتون دلخورم چون هرچه پیام دادم داخل کانال نگذاشتین.
فقط میخواستم واسه اون خواهر عزیزی ک دیروز پیام دادن کرمان هستم گلزار شهدا حاج قاسم دعا گو همه هستم.
حالشون خوبه ؟؟انشاالله که اتفاقی براشون نیوفتاده باشه🥺🥺
.اگ پیام رو دیدین لطفا ی خبری از خودتون بدین انشاالاه ک خوب و پایدار باشن🤲🤲🤲
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 سرگذشت جذاب تاوان یک گناه قسمت اول بالای کانال سنجاق شده..
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
سرگذشت جذاب تاوان یک گناه
قسمت اول بالای کانال سنجاق شده..
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 سرگذشت جذاب تاوان یک گناه قسمت اول بالای کانال سنجاق شده..
دوتا صندلی برای ما جدا گذاشته بودن با میزی که پر شد از غذا....میلی به غذا نداشتم در حد چند قاشق که زهر اروم بغل گوشم گفت:برای خودتون گذاشتم روی گاز،در خونه هم بستم کلیداش با خودمه....
سری تکون دادم که چشمم افتاد به فیلمبردار ،تا توی حلق مردم میرفت ،طفلکی ها داشتن شام میخوردن دست نگه میداشتن...
با گرم شدن دستم به رحمت نگاه کردم که چشمکی زد:میتونی بلند شی؟
تونستنش رو که میتونستم برای همین چشمکی زدم:به شرط اینکه تو هم باشی..
سفره که جمع شد تار و تنبک شروع شد...میزدن و ...همه پر از شادی بودن...
وسط حلقه که رفتیم رحمت شروع کرد دست زدن،همین یه شب بود و بیخیال حرف مردم شروع کردم برای شوهرم پایکوبی..،هر چی توی چنته داشتم رو کردم...میخندید و دست میزد...از جیبش بسته اسکناسی بیرون کشید دور سرم چرخوند وروی هوا رها کرد...هر کسی برای گرفتن اسکناسها به هوا میپرید که رحمت منو عقب کشیدیم....تا آخر شب مهمونها موندن کسی خیال رفتن نداشت تا اینکه پدر رحمت ساز و تنبک رو جنع کرد...
زنعمو دستمو گرفت و زهرا در خونه رو باز کرد به هال که رسیدیم زنعمو آروم گفت:میدونم از دیشب نخوابیدی،شام درست و حسابی نخوردی و خسته ای اما همین امشب باید زن و شوهر بشید و به ب..ستر برید چون مرده نی.از داره پس مبادا نه بیاری...
زهرا غذا رو گرم کرد سفره انداخت کمک کرد لباسمو دراوردم و حمام رفتم...زنعمو همه رو راهی کرد...مادرم چشماش سرخ شده بود از بس که گریه کرد ولی بابا فقط نگاهم میکرد...
زنعمو خودش در خونه رو بست و رفت...کنار رحمت پای سفره که نشستم خندید:زنعموت خیلی هواتونو داره مراسم امشب رو روی انگشتش میچرخوند...
تکه مرغی روی برنج گذاشت که با استها توی دهنم گذاشتم:همیشه همین بود البته با مادرمم دعوا میکنه اما جلوی مردم سیاست داره میگه هر چی بینمونه توی خودمون میمونه تا روی مردم مقابلمون باز نشه...
رحمت ابرویی بالا انداخت و باهم اولین شام متاهلی رو خوردیم...لباس راحتی پوشیده بودم
دست برد کلیپسمو باز کرد که موهای نم دارم دورم ریختن و گفت:به این زیبایی چرا جمعشون میکنی؟؟...موهامو پشت گوشم زدم:یه تارش که توی غذا افتاد یه هفته میفرستیم خونه بابام...
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام اسمان جان عزیز ممنونم بابت کانال بسیار خوب وارزنده تون
من میخواستم به اون خانمی که ده ساله ازدواج کرده اگه میخوان پدر شوهرشون رو از مغازه شوهرشون دور کنند
هر روز بعد از نماز صبح 161بار یا مانع بگن
من به کرار نتیجه این ذکر رو دیدم
اجرتون با سیدالشهدا
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#ایده_معنوی_اعضا
خواهر گلی ک عقدن,و نامزدشون بلا ملا سرش میاد,عزیزم ی حرز امام جواد بگیر
ک همسرت همراه داشته باشه انشاالله بلا ازتون دور باشه,منم مثل شما حدود
دو ساله عقدی ام و تو این گرونی سخته ک عروسی بگیریم,
ولی نیتش ک باشه خدا کمک میکنه و جور میشه,توکلت علی الله,خدا بزرگه
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 سرگذشت جذاب تاوان یک گناه قسمت اول بالای کانال سنجاق شده..
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
سرگذشت جذاب تاوان یک گناه
قسمت اول بالای کانال سنجاق شده..
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 سرگذشت جذاب تاوان یک گناه قسمت اول بالای کانال سنجاق شده..
مجمع صبحانه روی سر مامان بود...
تک به تک بو.س.یدمشون زنمو با دیدن سفره خندید:کدبانو بزرگ کنی میشه همین،خودش همه چی رو اماده کرده...
دور هم نشستیم:پس با هم میخوریم...
رحمت لقمه ای گرفت و بلند شد:برم یه سر به آب بزنم برمیگردم...میدونستم برای راحتی ما میگه ،دنبالش بیرون زدم...خم شده بود چکمه هاشو بپوشه که گونه اش رو بوسیدم:قربونت برم میمونی غریبه که نیستن...
کمر راست کرد:اومدن پیش تو هواشوم رو داشته باش باهم صبحانه بخورید منم کارهامو انجام میدم میام پیشت...
مامان پاهاشو دراز کرد: الحمدلله دامادم مرد خوبیه...شیدا نون و پنیر گرفت:زنش هم نمونه است...
زنعمو بلند شد و بدون حرفی به اتاقم رفت دیدم که بشاش بیرون زد و بشکنی زد: مبارک باشه ایشالا به پای هم پیر بشید...
شیدا خنده کنان گفت:وا زنعمو هنوزم به این چیزا دقت میکنید زمونه ما هم همین بودین دیگه دوره اش گذشته عروس دومادای الان دیگه از این رسم و رسوما ندارن...
زنعمو برای خودش چای ریخت:من که تا زنده ام دارم،اینا دهن همه رو میبنده مادر باید پشت دخترش باشه تا احدی نتونه زبون به بدی باز کنه،شنیدم چندتایی پارچه سرخ نکردن کلی انگ چسبوندن بهشون فقط مهلقا بود که دست دختر و دامادشو گرفت برد دکتر شهر ثابت کرد برگ گلش پاکه،اینا برای تو مهم نیست اما قوم شوهر بو میکشن از همه چی سردرمیارن،ادم باید گزک دست احدی نده تا در ارامش باشه...زنعم بود واعتقادش...
دو هفته ای از ازدواجم گذشته بود که شیدا با توپ پر اومد...عصبی بود و بدون سلام علیک گفت:این دختره نباید اونجا بمونه،من مدام بهش سر میزنم خونه پر از مردای کثیفه،تف به صورت ملک و شوهر بیغیرتش هر حرومی رو راه میدن،به اون پسره مفنگیش نمیگن هر غلطی میکنی خارج خونه باشه اینجا زن و دختر داره حرمت داره...
دستاشو گرفتم:شیدا اروم باش شادی مگه بچه است؟شوهرش انتخاب خودش بوده عاشقشه...
شیدا زیر دستم زد:عشق چیه تو هم،خطا یه لحظه است وشرمساری همه عمر،من حرف حسابم اینه خوش ندارم خواهرم توی خونه ای باشه که درش به روی تموم پسرای مفنگی روستا و اطراف بازه،ملک با این رفت و امدا دختراشو انداخت به ریش این و اون حالا دیگه اون در وامونده رو ببنده،بهش گفتم اتاقک رو به باغ رو براشون جدا کردیم بیان اونجا زندگی کنن جا باشه شادی همه وسایلش رو بچینه به سلامتی بچه دار که بشه راحت بشه اونوقت به خیال خودم سیاست به خرج دادم که بی احترامی نباشه و دهنش بسته بمونه زنیکه گدا نه گذاشت نه برداشت میگه خوب کاری کردین فعلا که خبری از بچه نیست همون اتاق بسته براشون اینم بزنید به نام پسرم بدم اجاره،نفسم بالا نمیومد
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100