eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
12.3هزار دنبال‌کننده
42.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
سرگذشت واقعی قسمت اول سلام .. من یه دختری 👱‍♀هستم نوزده ساله دختری که هنوز تازه میخواستم جوونی کنم 😔تازه میخواستم زندگی کنم که اجباری خسته شدم😢 اجباری بریدم😢 زنده ام نفس میکشم ولی بی ثمر گاهی میخندم ولی بی دلیل گریه😭 هم میکنم ولی بی اثر، درس میخونم بی هدف .... پسردایی ام💁‍♂ بود شش سال تفاوت سنی داشتیم قبل از من خواهرمو دوست داشت، خواهرم بهش محل نذاشت تو فامیل کثافت کاری هاش معروف بود بعد از ازدواج خواهرم،، اومد خواستگاری من اونقد مسخره اش میکردم که من کجا اون کجا .😏 من یه دختر درس خون مذهبی و عزیز دردونه بابام اون یه پسر لات. .. یه سال از خواستگاری گذشت زمانی که فشار کنکور📚 پدر من درآورده بود بی هدف شماره گوشیش وارد صفحه📲 گوشیم کردم و گفتم ببخش یه مزاحم داشتم تو نیستی گفت نه اصلا من نمیدونستم تو گوشی داری . از پیام دادن من داشت بال درمیآورد تا خود صبح باهام حرف زد از دوست داشتن گفت منم یه دختر خام😭 ... یواش یواش ماجرا جدی شد و ما به ملاقات هم میومدیم 💏همدیگه رو دوست داشتیم عاشق هم بودیم. بعد یک مدت که من ماجرا رو با خواهر هام در میون گزاشتم و اونا مخالفت کردن بهش گفتم که خانوادم مخالف هستن سراغ من نیا یه مدت کات کردیم ، سراغش نرفتم،😒 که بعد یه مدت پیام داد که بعد تو خونه نمیرم ترامادول و حشیش مصرف میکنم منم عذاب وجدان😰 گرفتم که چرا یه جوون بخاطر من معتاد بشه با خودم گفتم باهاش یه مدت حرف میزنم هروقت ترک کرد ترکش میکنم... سیزده تیر نودوپنج بدترین روز زندگی من بود رفتم بیرون که ببینمش سوار ماشینش شدم زده بودیم کنار که یه پلیس اومد👨‍✈️ و مارو گرفت بعد کلی اصرار و خواهش گفت برین اونم رفت جلوی خونشون پارک کرد هرچی گفتم پیاده نمیشم تو کتش نرفت خودش رفت تو خونه و گفت الان همسایه ها میبینن مجبور شدم دنبالش برم😞 تو خونه هرچی گفتم بیا من ببر گوشش نشنید .... 🍃...@Sofreyedel...🍃