#برشی_از_یک_زندگی 🍃🍂
♥️ خانم ها هیچوقت فکر نکنین سنتان رفته بالا خوتان رادست کم نگیرید همه از اولین تنهاییاشون بخوبی یاد کرده اند☺️☺️ولی من نه😔😔😔😔😔 برمی گرده به۱۲ سال پیش من۲۷ سال داشتم وهمسرم درحالی که زن اولش طلاق گرفته بود بایه بچه ۶ساله🤔 ۲۶سال داشت آمدن خواستگاری😊😊😊 بعد دوهفته عقد که ظاهرا همه چی خوب بود 🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗آمد دنبالم ورفتیم شهر همسرم نگووقتی رسیدم خونه خلوت بود بعد من رالخت کرد شروع کردیم به عشق وحال منم مواظب بودم براهمین آقا از پشت رومن بود ولی دنبال پاره کردن پرده بود منم خیلی مقاومت کردم ولی گفتم دختر توکه۲۸سالت یکم رابیا اونم میگفت تو آخرش مال خودمی قرار بودخیلی زود بریم زیر یک سقف گفت الان با دوهفته دیگه چه فرقی داره حرفاش راباور کردم مااز طریق خانواده داییم باخانواده اون که همسایه بودن ومن درروستا بودم آنها از مشهد به شهری در تبریز مهاجرت کرده بودند آشنا شدیم وبالا خره پرده پاره😞شد از فردا خودش رانشان داد سیگارش راکشید قلیان کشید حرفایی زد که دلم آتش می گرفت یبار هم تو ماشین بامن اینکار راکرد بعد دوماه درحالی متنفربودم وداداشم هم متوجه اعتیادش شده بود واگر دختر بودم هیچوقت باهاش عروسی نمیکرم 😒😒😒رفتیم زیز یک سقف دادشم میگفت طلاق بگیر 😞 ولی چطوری کاش نمی شد خیلی گیج بودم نگو حامله هم بودم بچه هم ۷ماه بدنیا آمد ومن هم طلاق گرفتم 😞بعد بچه راهم دادم به مادر شوهره آنها بادروغ شروع کرده بودند یک بار ترک کرده بود تو کمپ وزنش هم برای همین جداشده بود هیچی از زندگی نفهمیدم 😔بعد یکسال باآقائی که الان همسرم و۸سال ازدواج کردیم اون هم بازنش که یک بچه داشته باهم مشکل داشتن وطلاق گرفتن وبچه پیش مادرش هست ومایک بچه ۷ساله داریم وخیلی همدیگر رادوست داریم ممنون.
🍃...@Sofreyedel...🍃
#برشی_از_یک_زندگی 🍃🍂
♥️ خانم ها هیچوقت فکر نکنین سنتان رفته بالا خوتان رادست کم نگیرید همه از اولین تنهاییاشون بخوبی یاد کرده اند☺️☺️ولی من نه😔😔😔😔😔 برمی گرده به۱۲ سال پیش من۲۷ سال داشتم وهمسرم درحالی که زن اولش طلاق گرفته بود بایه بچه ۶ساله🤔 ۲۶سال داشت آمدن خواستگاری😊😊😊 بعد دوهفته عقد که ظاهرا همه چی خوب بود 🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗آمد دنبالم ورفتیم شهر همسرم نگووقتی رسیدم خونه خلوت بود بعد من رالخت کرد شروع کردیم به عشق وحال منم مواظب بودم براهمین آقا از پشت رومن بود ولی دنبال پاره کردن پرده بود منم خیلی مقاومت کردم ولی گفتم دختر توکه۲۸سالت یکم رابیا اونم میگفت تو آخرش مال خودمی قرار بودخیلی زود بریم زیر یک سقف گفت الان با دوهفته دیگه چه فرقی داره حرفاش راباور کردم مااز طریق خانواده داییم باخانواده اون که همسایه بودن ومن درروستا بودم آنها از مشهد به شهری در تبریز مهاجرت کرده بودند آشنا شدیم وبالا خره پرده پاره😞شد از فردا خودش رانشان داد سیگارش راکشید قلیان کشید حرفایی زد که دلم آتش می گرفت یبار هم تو ماشین بامن اینکار راکرد بعد دوماه درحالی متنفربودم وداداشم هم متوجه اعتیادش شده بود واگر دختر بودم هیچوقت باهاش عروسی نمیکرم 😒😒😒رفتیم زیز یک سقف دادشم میگفت طلاق بگیر 😞 ولی چطوری کاش نمی شد خیلی گیج بودم نگو حامله هم بودم بچه هم ۷ماه بدنیا آمد ومن هم طلاق گرفتم 😞بعد بچه راهم دادم به مادر شوهره آنها بادروغ شروع کرده بودند یک بار ترک کرده بود تو کمپ وزنش هم برای همین جداشده بود هیچی از زندگی نفهمیدم 😔بعد یکسال باآقائی که الان همسرم و۸سال ازدواج کردیم اون هم بازنش که یک بچه داشته باهم مشکل داشتن وطلاق گرفتن وبچه پیش مادرش هست ومایک بچه ۷ساله داریم وخیلی همدیگر رادوست داریم ممنون.
🍃...@Sofreyedel...🍃
#برشی_از_یک_زندگی
🍃🌸🍃🌸
سلام
میخام داستان زندگیمو بگم
۳۹ سالمه از مشهد
من ۲۲ سال پیش ازدواج کردم تک فرزند بودم خواستگارم خیلی داشتم ولی خب خیلی هم ناز میاوردم..از اول بچگی به اسم پسر داییم بودم بزرگ که شدم با اینکه فوق العاده از همه لحاظ پسر خوبی بود بخاطر اینکه تو روستا بودن گفتم نمیخام ...دیپلم گرفتم بعد مدرک تایپ لاتین و فارسی رو گرفتم رفتم سرکار .یه روزخواهرناتنیم اومد سرکارم با یه آقایی گفت این اقا شرکت داره و میخواد ببرتت تو شرکتشون فردا شب بیا خونه ما و مدارکتم بیار ..منم خوشحال .فرداشبش که رفتم خونه خواهرماین اقا که عموی شوهرمه با خانومش و دخترش اومدن و منم از همه جا بی خبر خلاصه خواستگاری و هزار تا دروغ که پسر برادرم اله و بله فرداشم با خانواده شوهرم اومدن و نمیدونم چطوری بله رو از من گرفتم و من شدم عروس این خانواده ...نه مراسم عقد برام گرفتن نه خرید عروسی و نه هیچی ...دوسال توعقد بودیم و بعد عروسی کردیم از دوهفته بعد عروسی کلا شوهرم شد یه شیطان به تمام معنی😞 هرشب کتک هرشب غذاهام پخش توخونه فحش بدو بیراه انگار جنون داشت همش صورتم کبود بود ...دومته حامله نشدم اونقد منو میزد که تو اجاقت کوره ماه سوم حامله شدم بچم تو شکمم بود نگم که چقد کتک و چقد لگد تو شکمم خورد پنج ماهه حامله بودم سنگ کلیه گرفتم در حد مرگ درد داشتم منو نبرد دکتر ..با موتورمنو برد انداخت در خونه بابام و رفت بردنم بیمارستان و اینم گذشت ..بابام گفت بیاین خونه خودمون بشینین که اجاره ندین اومدم خونه بابام ولی بدتر شد دیگه جلو بابامم همین رفتارا ادامه داشت دخترم دنیا اومد بد از بدتر شد ..هرشب مست میومد خونه و بهانه گیری میکرد و شروع میکرد به کتک .یه شب با میل پرده اونقد منو زد که میل پرده از وسط شکست یه شب با ته مگس کش یه شب به انبر دست داغ میخواست چشمو کور کنه یه شب با چاقو میخواست صورتمو خط بندازه با التماس از دستش خلاص شدم..سرتونو درد نیارم بابام طاقت نیاورد یه شب که خیلی منو زد حالش بد شد و از فرداش دیگه بابام افتاد رو جا ..یکسال بعدم دق کرد و مرد😔دخترم ۶ سالش بود که فوت کرد .بعدش خونه بابامو فروخت و مادرم قرار شد با ما زندگی کنه اونقد منو مامانم و اذیت کرد که مادرم طاقت نیاورد رفت روستا پیش فامیلاش .اونم هرروز زنگ میزد و بخاطرمن گریه میکرد اونم پارسال فوت کرد ..الان دخترم ۱۸ سالشه و یه پسر ۳ ساله دارم ولی همچنان باهمین مرد دارم زندگی میکنم هنوزم فحش میده هنوزم ازارم میده معتادم هست مشروبم میخوره .اگه بخوام این ۲۲ سال زندگی رو بگم یه کتاب میشه .نمیگم هیچوقت خوب نبوده .چرا گاهی خوب بوده ولی انقدر خوبیاش کم بوده که زیر اونهمه بدی گم شده ...
حتما میگین چرا طلاق نگرفتی..میخواستم بگیرم ولی تهدیدم میکرد میگفت میکشمت اونقد ازش میترسم که حتی جرات همین کارم ندارم ...خیلی خسته ام خیلی خیلی ولی بخاطر بچه هام تحمل میکنم و هنوز ناامید نشدم 😔
🍃...@Sofreyedel...🍃
#برشی_از_یک_زندگی
🍃🌸
سلام من بهاره ۱۹ سالمه تو ۱۶ سالگی عاشق شدم عاشق شهاب اون ۱۷ سالش بود اولش خیلی خوب بود همش بهم میگفت عاشقمه میگفت بدون من نمیتونه زندگی کنه من سال دوم دبیرستان بودم اون سال سوم شش ماه اول خیلی خوب بود اما کم کم ازم دور شد همش میگفت میدونم یه روز ولم می کنی میگفتم نا تا اینکه من رفتم پیش دانشگاهی و اون رفت دانشگاه ازم دور میشد هر روز بیشتر از روز قبل تا اینکه یه روز بی مقدمه گفت دیگه نمیخواد با من باشه گفت میخواد تنها باشه گفتم باشه اما دلم خون بود از رفتنش اون موقع ۱۸ سالم بود حالا ۱۹ سالمه یک سال از رفتنش گذشته ولی من هنوز نتونستم فراموشش کنم همش یادم به لحظه های خوش با شهاب بودن میافته هر اس ام اس قشنگی ازدوستام میاد یادم به شهاب میافته وقتی دوستام تودانشگاه از عشقشون حرف میزنن من فقط با حسرت گوش میدم چون حرفی ندارم که بگم چی بگم . بگم عاشق یکی بودم که حالا عشقم رفته و دیگه بر نمیگرده شماها بهم بگین دوستان چگونه شهاب رو فراموش کنم دیگه حرف هیچ پسری رو باور ندارم فک می کنم همه دروغگو هستن شما ها بگین چطوری فراموشش کنم ؟
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
🌸🍃
#برشی_از_یک_زندگی
سلام من و همسرم تازه ازدواج کردیم.. ایشون 20 خرداد گوشیشون ربوده شد و عروسیمون عید نوروز برگزار شد...
#برشی_از_یک_زندگی
🌸🍃🌸🌸🍃
سلام خسته نباشید اسمان جان میخواستم داستان زندگیمو بگم من درسن هجده سالگی عاشق شدم👇👇👇
برادر دوستم بود واونم واقعامنو دوست داشت منم یخورده مقاومت میکردم که باعاش تلفنی صحبت نکنم اما اون همش پیام میداد وگریه میکرد خواستم فراموشش کنم وبهش وابسته نشم چندوقتی شهرخودمون رو ترک کردم ورفتم پیش خواهرم اما اون پیام میاد که چرا رفتی من نمیتونم یه روز نبینمت یهوی دیدم صورتم خیس ازاشک شده واقعا وابستش شده بودم توی همون روزا بود که خواستگار برام اومد منم بخاطر اون اقا پسر خواستگارمو رد کردم خلاصه خانوادم خیلی منو تحت فشار میزاشتن که باید جواب مثبت بدم اما همه دیگه میدونستن که من عاشق اون اقا شدم خانواده من اصلا رضایت نمیدادن اون اقا هم بخاطر من کلا ازاون شهر رفت وگفت منو فراموش کن بعداز پنج سال من همچنان عاشقش بودم حتی یه پیام هم بهش ندادم وشمارمو عوض کردم دقیقا یکی ازاقوام اون اقا پسر اومدن خواستگاریم ومن وخانوادم قبول کردیم وازدواج کردیم بعداز ده سال یکهفته پیش اون اقا پسر رو دیدم وهمش بهش فکر میکنم نکه بگم عاشقشم الان نه چون یک تار موی شوهرمو باهیچکس عوض نمیکنم فقط به فکر اون روزام که چقد بخاطرش اشک ریختم اونم دید که من یه بچه دارم فقط بهم نگاه کرد اما خواهرش گفت که داداشم به هیچ زنی بعدازتو گفته فکر نمیکنم الان اون 34سالشه اون موقع که عاشق هم شدیم اون ۲۳سالش بود الان دیدمش دلم میخواد دوباره گریه کنم هرچند که اون خیلی بی محبتی کرد بهم
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
#برشی_از_یک_زندگی
🍃🍃
سلام به همگی
ماتوی ساختمونیم مابالاومادرشوهر وپدر شوهرم طبقه پایینزندگی میکنن ی ساله تصادف وحشتناککردن طوری که توی ماشین خواهرومادرش فوت شدن بقیه به جدیت اسیب دیدن خودش ی سال بیشتره روتخت افتاده نمیتونه پاشه تما ی خواهرشوهردارم سه تاجاری حودمم ۲۴ سالمه ی دخترسه ساله دارم انتظارداره بقیه بیان خونش بخورن وبریرن وبرن منجاروکنم تمیزکنم حتی پیش روی منبه خواهرشوهرم میگه ول کن تونکش بزارمهسافردامیادمیکشه منم همینطورنگاه میکنم خیلی خیلی توقع های بیجاداره جالبش اینکه اصلا اصلا کارمن به چشمش نمیادامان ازروزی که بقیه جاری هابیان ی استکان اززمین بردارن تا ی هفته میگه دستش درد نکنه فلانی اومد مثلا این کاروبرامکرد اون کاروبرامکرد منم تاالان دلم سوخته بودبراش ی ساله وخورده ایی که تصادف کرده موندم پیششون امای هفته ایی میشه خوردوخوراکموجداکردم تازه چندین باربه روی من برگشت گفت مگه واسه من چی میکنن خودشون میپزن میخورن ریختُ پاش خودشونوجمع میکنن خب مگه من گرسنه موندم بیام خونه توبخورممنمبخاطرمواظبت ازتومیام دیگه خلاصه جداکردم همچین ی چیزایی دستش اومده زنیکه نفهم بی چشمرو بخداباجاری هام جمع میشیم مثلا براش قرمه سبزی درست میکنیم کاراشومیکنیم بعداجلوخواهراش ایم همه رومیاره که براش کارکردن جزمن حتی پیش خودم
وای انقدرازدستش عصبانیم خدامیدونه 😪😪
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
#برشی_از_یک_زندگی 🍃🌹
سلام
من نزدیک به 2 ساله که عقد هستم
خیلی تجربه کسب کردم
اول از همه به همه خانوما پیشنهاد میکنم دوران عقدتون حداکثر آخر آخرش بیشتر از 1 سال نشه 6 ماه از همه بهتره
✅سعی کنید خونه خانواده شوهر کم رفت وآمد کنید چون رفت وآمد زیاد دردسر ساز میشه براتون
✅دوران عقد اگر با همسرتون مشکلی داشتید حتما خصوصی برید پارک بیرون یا یه محلی که کسی نباشه و به همسرتون بگید و هیچوقت هیچوقت نزارید کسی متوجه مشکلاتتون بشه چون خانواده همسر من یکبار فقط متوجه این موضوع شدن یه دعوای بزرگ راه انداختن
و خانوما پیشگیری بهتره 😜 نزارید کسی بفهمه
✅نزارید کسی بفهمه همسرتون براتون کادو خریده یا باهاش شام فلان رستوران رفتید چون تو خانواده همسر حسادت به عروس زیاده مخصوصا از جانب خواهرشوهر و جاری 😅
✅قبل از عقد هم حتما حتما راجب رفت وامد و دخالت خانواده ها با خانوادهاتون و همسرتون اتمام حجت کنید .
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
#برشی_از_یک_زندگی
🍃🌸
سلام من بهاره ۱۹ سالمه تو ۱۶ سالگی عاشق شدم عاشق شهاب اون ۱۷ سالش بود اولش خیلی خوب بود همش بهم میگفت عاشقمه
میگفت بدون من نمیتونه زندگی کنه من سال دوم دبیرستان بودم
اون سال سوم شش ماه اول خیلی خوب بود اما کم کم ازم دور شد همش میگفت میدونم یه روز ولم می کنی میگفتم نا تا اینکه من رفتم پیش دانشگاهی و اون رفت دانشگاه ازم دور میشد هر روز بیشتر از روز قبل تا اینکه یه روز بی مقدمه گفت دیگه نمیخواد با من باشه گفت میخواد تنها باشه
گفتم باشه اما دلم خون بود از رفتنش اون موقع ۱۸ سالم بود حالا ۱۹ سالمه یک سال از رفتنش گذشته ولی من هنوز نتونستم فراموشش کنم همش یادم به لحظه های خوش با شهاب بودن میافته
هر اس ام اس قشنگی ازدوستام میاد یادم به شهاب میافته وقتی دوستام تودانشگاه از عشقشون حرف میزنن من فقط با حسرت گوش میدم چون حرفی ندارم که بگم چی بگم . بگم عاشق یکی بودم که حالا عشقم رفته و دیگه بر نمیگرده شماها بهم بگین دوستان چگونه شهاب رو فراموش کنم
دیگه حرف هیچ پسری رو باور ندارم فک می کنم همه دروغگو هستن شما ها بگین چطوری فراموشش کنم ؟
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
#برشی_از_یک_زندگی 🍃🍂
✅سلام مهربانوجان
میخواستم یکی از تلخ ترین اتفاقایی که اینروزا داره برام میوفته بگم
مادرم داره به پدرم خیانت میکنه و من این ماجرارو از وقتی فهمیدم که رژ لب مادرم روی لب های اون مرد بود
اون مرد کار ساخت و ساز داره و با مادر من رابطه داره
پدر من خیلی آدم سادهای هست و به مادرم خیلی اعتماد داره و همیشه حق رو به مادرم میده
من خیلی مامانم رو دوست دارم نمیخوام آبروش بره
یک روز پنجشنبه ساعت ۹ صبح بود که مادرم بی سر صدا و با لوازم آرایشی رفت توی کوچه و اون آقایی که میشناختیمش یعنی(همون مردی که با مادرم رابطه داره) اومد دنبالش و بعد از سه ساعت مادرم با همون مرد برگشت من از مادرم پرسیدم کجا رفته بودی گفت به توچه و شروع کرد به کتک زدن من بی دلیل و رفت توی حموم
من از ته دلم اون مردو نفرین کردم و تا آخر عمرم نه مادرمو میبخشم نه اون مردو
خیلی حرفا دارم که به پدرم بگم ولی میترسم پدرم حرفامو باور نکنه
مادرم فکر میکنه من خرابم و دوست پسر دارم فکر میکنه با پسرعمم رابطه دارم
ولی بخدا اصلا اینجوری نیست من با کسی رابطه ندارم
لطفا یه صلوات برام بفرستید چون خیلی از لحاظ روحی داغونم نمیدونم چیکار کنم
همش فکر دوربین مخفیو ضبط صدا میاد توسرم
میخوام یه عکسی چیزی ازشون بگیرم و به پدرم نشون بدم
خیلی دوست دارم به زن اون مرد هم بگم چون باهم رفت آمد خانواگی داریم
لطفا برام دعا کنید🙏😞😔😔
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃💕💕💕🍃🍃 برشی از یک زندگی زندگی برام بی معنی شده
#برشی_از_یک_زندگی 🍂🍃
سلام به همه دوستان.مدت 6 سال با همسرم به قولی دوست بودیم و به شدت به هم علاقه داشتیم، اما چون شرایط اجازه ازدواج را به ما نمی داد 6 سال طول کشید تا با هم ازدواج کردیم و الان 6 ساله که ازدواج کردیم، عاشقانه دوستش داشتم جوری که می تونم بگم اوایل تا یه سال مسخ شده بودم و همه چیز رو بی چون و چرا ازش می پذیرفتم، زمان گذشت و ما صاحب دو فرزند شدیم، از ابتدای زندگی بسیار قانع بودم، بیش از هر زنی و همش حساب و کتاب می کردم بلکه بتونیم تا چند سال آینده صاحب خونه بشیم، تا گذشت و سال گذشته شوهرم مقداری پول داشت ازش خاستم یه خونه پنجاه متری برامون بخره تا هر سال مجبور به جابجایی نباشیم، گفت حاضر نیستم تو خونه پنجاه متری زندگی کنم، یک سال گذشت قیمت خونه ها به شدت افزایش پیدا کرد، گفتم بیا امسال حومه یه خونه بخریم و از اجاره نشینی راحت بشیم، بهم نگفت نه اما طوری برخورد کرد که خودم پشیمون بشم. از اون زمان پنج شش ماه گذشته و هر روز دلسرد از دیروز میشم، حس می کنم براش نماد کاملی از اعتماد بودم که تو همه چی باهام مشورت کرد و مخالفت کرد، دیگه مثل قبل وقتایی که سر کاره دلتنگش نیستم، دیگه وقتی در هر موردی نظر می خاد نمی تونم همراهیش کنم و میگم نمی دونم، که به شدت ناراحت میشه و سرم داد میزنه و باهام دعوا می کنه اما جوری شده که دیگه وقتی سرم داد می زنه هم ناراحت نمیشم و جوابی ندارم که بدم و برام اهمیتی نداره. فکر و ذهنم خسته است و نمی دونم چطور با خودم کنار بیام به نوعی زندگی برام بی معنی شده...
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
#برشی_از_یک_زندگی
🍃🌸
سلام من بهاره ۱۹ سالمه تو ۱۶ سالگی عاشق شدم عاشق شهاب اون ۱۷ سالش بود اولش خیلی خوب بود همش بهم میگفت عاشقمه میگفت بدون من نمیتونه زندگی کنه من سال دوم دبیرستان بودم اون سال سوم شش ماه اول خیلی خوب بود اما کم کم ازم دور شد همش میگفت میدونم یه روز ولم می کنی میگفتم نا تا اینکه من رفتم پیش دانشگاهی و اون رفت دانشگاه ازم دور میشد هر روز بیشتر از روز قبل تا اینکه یه روز بی مقدمه گفت دیگه نمیخواد با من باشه گفت میخواد تنها باشه گفتم باشه اما دلم خون بود از رفتنش اون موقع ۱۸ سالم بود حالا ۱۹ سالمه یک سال از رفتنش گذشته ولی من هنوز نتونستم فراموشش کنم همش یادم به لحظه های خوش با شهاب بودن میافته هر اس ام اس قشنگی ازدوستام میاد یادم به شهاب میافته وقتی دوستام تودانشگاه از عشقشون حرف میزنن من فقط با حسرت گوش میدم چون حرفی ندارم که بگم چی بگم . بگم عاشق یکی بودم که حالا عشقم رفته و دیگه بر نمیگرده شماها بهم بگین دوستان چگونه شهاب رو فراموش کنم دیگه حرف هیچ پسری رو باور ندارم فک می کنم همه دروغگو هستن شما ها بگین چطوری فراموشش کنم ؟
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100