🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 دلم میخواد ازدواج کنم ولی👇
#بلدم_گفتم
🌸🍃🌸
سلام آسمان خانم ممنون از کانال خوبتون.ایام شهادت سید وسالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) رو به همه عزاداران حسینی تسلیت میگم....
.برای اون خواهر هایی که قصد ازدواج دارند طبق گفته ایت الله بهجت هر روز ۳۶۰ مرتبه یا رئوف و یارحیم خوبه بگن...
.نذر شیر برای حضرت علی اصغر هم خیلی خوبه حالا درحد توانتون هر چی که هست....
.واینکه تو مراسم شیرخوارگان می تونید به علی اصغر امام حسین قسم بدید که اگه ازدواج کنید اسم بچه هاتون رو اگر پسر بود علی اصغر می گذارید ....
یا دختر بود اسم دیگه ائمه.....
ولی امیدوارم که انشالله در بهترین موقع و با بهترین فرد ازدواج کنید و خوشبخت بشین.التماس دعا
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃
یه افسانه ای هست که قدیمیا میگن
هیچوقت کسیو نفرین نکنید حتی به شوخی تو حرفاتون ، پرنده هایی هستن تو آسمون به نام «پرنده های آمین زن» که نفرینتونو آمین میگن.
خلاصه کسیو نفرین نکنید فقط واگذارش کنید به خدا🌿
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃
لطفا از به کار بردن عبارت «حالا باز خوبه سنش زیاد بوده» در مواقعی که فردی عزیزی را با سن بالا از دست داده؛ خودداری کنید. میت ۱۲۰ سال هم که داشته باشد، افزایش سن که عشق را از بین نمیبرد؛ باز هم عزیزِ دلِ کسی بوده است.
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 مادرم میگفت درس خوندن به درد تو نمیخوره و نذاشت کنکور بدم
آقای ترابی مدارک بابام رو برد و قرار شد کارش رو درست کنه چند ماه بعد هم حقوق بابام دراومد و براش از کار افتادگی زده بودن این چند ماه هم یا عموهام یا دایی هام بهمون خرجی میدادن یکیشون برنج میگرفت یکیشون روغن خلاصه این چند ماه رو اینجوری گذروندیم اما من خداروشکر میکردم چون معتقد بودم هر زندگی یه سختی هایی داره و همینکه بابام زنده بود یعنی من خوشبخت بودم توی مدرسه هم همچنان درسم رو میخوندم یه مدت هم که بابام بیمارستان بود و از درس ها عقب مونده بودم زهرا کمکم میکرد خلاصه اون سال هم گذشت و همون موقع یه نفر اومد خاستگاری هما که از همسایه هامون بود پسره پیش باباش توی سوپرمارکت کار میکرد و هما رو توی کوچه دیده بود اما مامانم قبول نکرد هما خودش تقریبا راضی بود مامانم بهش گفت چرا میخوای این کار رو کنی منو ببین الان وضعیتم چه جوریه؟؟شما باید فقط شوهر پولدار بکنید تا یه عمر خوشبخت بشین هما هم با توجه به حرف های مامانم به خاستگارش جواب منفی داد و اونم رفت اما به نظر من پسره خیلی پسر خوبی بود به هرحال اونم رفت دنبال زندگیش منم اون سال امتحانام نهایی بود و باید میرفتیم یه مدرسه دیگه امتحان میدادیم اون روزها خیلی روزهای خوبی بود برام با زهرا و بقیه دوستامون پیاده تا اون مدرسه جدیده میرفتیم و توی راه فقط میگفتیم و میخندیدیم خیلی اون دوران و اون روزها برام خاطره ساز بودن برخلاف بقیه دوستامون که مدام دنبال پسر بودن گروه ما فقط به همدیگه دلمون خوش بود و درس میخوندیم خلاصه امتحان ها تموم شد و بچه ها رفتن برا کنکور اما مامانم بهم گفت که تو نمیتونی کنکور شرکت کنی اون لحظه انگار دنیا رو سرم خراب شد گفتم چرا آخه؟؟مامانم گفت خودت که داری وضعیت ما رو میبینی با این اوضاع اصلا فکر دانشگاه رفتن هم نباید بکنی دانشگاه رفتن خرج میخواد که ما نداریم افتادم گریه گفتم تو رو خدا بذار برم قول میدم خودم برم سر کار بتونم خرج خودمو بدم مامانم گفت آخه کی به تو کار میده اونم توی این شهر کوچیک گفتم من پیدا میکنم مامانم گفت الان لیسانس ها هم بیکارن وای به حال تو که دیپلم داری اگه کار پیدا کردی تونستی خودت خرج خودتو بدی برو دانشگاه اما در غیر این صورت من واقعا پول ندارم بخوام خرج اضافه بدم خودت که دیدی وضع زندگیمون رو حالم خیلی بد بود همون موقع رفتم خونه زهرا اینا تا دیدمش پریدم بغلش و شروع کردم گریه کردن......
من تا زهرا رو دیدم پریدم بغلش و شروع کردم گریه کردن زهرا شوکه شده بود نمیدونست چه خبره مدام ازم میپرسید ماهور خوبی؟؟بابات خوبه؟؟اون فکر میکرد مشکلی برا بابام پیش اومده گریه کردنم که تموم شد یه کم خالی شدم و حالم اومد سر جاش موضوع رو براش تعریف کردم زهرا خیلی ناراحت شد و گفت ماهور من هیچ کاری از دستم برنمیاد که برات انجام بدم فقط میتونم از کتاب های کمک آموزشی که خریدم بهت بدم که بتونی بخونی برا کنکور گفتم نه بحث فقط کتاب کنکور نیست مشکل من بعد از قبول شدنه خرج دانشگاه رو نداریم که بدیم اونجا هم که منو تو یه جا نیستیم که بتونی کتاب هاتو بدی ممکنه هر کدوم یه رشته و یه جا قبول بشیم زهرا چندتا از بهترین کتاب هاشو داد به من و گفت حالا تو اینا رو بگیر بخون تست بزن که اگه کار پیدا کردی حداقل بتونی یه جای دولتی قبول بشی که خرجش کمتر باشه منم قبول کردم و برگشتم خونه از فردای اون روز تا ظهر که پیش دانشگاهی درس میخوندم مدرسه بعد ازظهر میرفتم تک تک جاهایی که میشناختم برا کار اکثر مغازه های شهر رو رفتم برا فروشنده اما همه میگفتن اگه کسی رو بخوایم تمام وقت میخوایم نه فقط بعدازظهرها چند جای دیگه هم انقدر حقوقش کم بود که حتی کرایه ماشین منم نمیشد یکی دو ماه گشتم دنبال کار اما بی فایده بود انگار قسمت نبود من برم دانشگاه یکی از دایی هام خیلی پولدار بود به مامانم گفتم به دایی بگو خرج دانشگاه منو بده بعدا که کار کردم بهش برش میگردونم مامانم گفت به من چه خودت بهش بگو من روش رو ندارم همچین چیزی از کسی بخوام منم با اینکه واقعا سختم بود اما چاره ای نداشتم این آخرین راهی بود که بتونم برم دانشگاه خودم تنها رفتم خونه داییم و ماجرا رو بهش گفتم زن داییم عصبانی شد و پرید وسط حرفم گفت ماهور نکنه تو فکر کردی اینجا موسسه خیریه ست؟؟من خودم خیلی زرنگ باشم خرج دانشگاه بچه خودمو بدم دیگه تو چی میخوای دخترداییم رفته بود سوئیس و اونجا داشت درس میخوند داییم هم جرات نکرد از ترس زنش چیزی بگه و من با دل شکسته برگشتم خونه بین راه فقط گریه میکردم مامانم که حال منو دید هزارتا حرف بهم زد گفت مگه بهت نگفتم چیزی به اونا نگو زن داییت خیلی آدم عوضی و پستی کارش دل شکستنه و زنگ زد داییم هرچی از دهنش دراومد به داییم گفت و گوشی رو قطع کرد اون مدت خونه ما مثل جهنم بود بیچاره بابامم معلوم بود ناراحته و حرص میخوره و فقط میریزه تو خودش....
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃
تا حد امکان هر چه می توانید کمتر
درباره ی کارهای خود صحبت کنید
آن هم تنها با کسانی که به شما دلگرمی و الهام می بخشند
چون دنیا پر از آدم هایی است که “نفوس بد” می زنند
مردمی ک تنها بلدند بگویند :
“ اینکه محال است “
یا
“ واقعا که تو زیادی بلند پروازی “
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 دلم میخواد ازدواج کنم ولی👇
نظر شما درمورد دختر ۱۵ ساله که میخوان ازدواج کنن
🌸🍃🌸
سلام
به اون دختر خانمی که تو ۱۵ سالگی می خواد ازدواج کنه.
منم تا سن ۱۶-۱۷ سالگی موبایل ام مشترک بود بعد برام خریدند.
این که از طریق ازدواج بخوای از دست خانواده ات رها بشی یعنی به عبارتی دیگر به خاطر رها شدن از خانواده می خوای ازدواج کنی یکی از خطرناکترین و بد ترین اشتباهات هست.
این اشتباه خطرناک را مرتکب نشو. التماس ات می کنم. ببین پدر و مادرت از کی بیش تر حرف شنوی دارند توفامیل تو محل یا هر جای دیگر باهاشون حرف بزن که بیان با خانواده ات حرف بزنند خانواده ات را راضی کنند که سخت گیری هاشون را کم تر کنند.
دکتر هلاکویی میگه تا قبل از ۲۳ سالگی اصلا به ازدواج فکر نکنید .
دخترانی که تو سن نوجوانی قصد ازدواج دارند . فکر کردید خبریه که هنوز هیچی نشده فکر شوهر کردن هستید ؟ به جون خودم هیچ خبری نیست. آخه شما تاااااااازه از دوران کودکی پا به دوران بزرگسالی گذاشتید بزارید یه خورده سن تون بالا تر بره باتجربه تر بشید عاقل تر بشید دیگه ازدواج کنید
این همه آدم تو سن ۲۰ خورده ای ازدواج کردند. چه مشکلی براشون پیش اومده ؟
🍃🌸🍃🌸
سلام در مورد دختر 15 ساله که میخوان ازدواج کنن
عزیزم درسته محدودی ولی این محدودیت به نفعته نه به ضرر
منم محدودم حتی مثل تو گوشی ندارم ولی اینا دلیل نمیشه که بخوای ازدواج کنی
مگه چندسالته که میخوای خودتو بندازی توی شوهر و زندگی
خواهر منم 15 سالش بود ازدواج کرد الان 19 سالشه و دوتا بچه داره ولی اصلا بچگی نکرد خواهرم 16 سالگی زایمان کرد و از بین رفت
خداراشکر هم شوهرش هم بچه هاش خوبن ولی بجای مدرسه رفتن و درس خوندن و حتی بچگی کردن را جاگزین شوهر و بچه کرد
هنوز سنت کمه بزار 3. 4 سالی بگذره بعد اون موقع تصمیم به ازدواج بگیر شاید تا اون موقع پدرت هم موافق به ازدواجت شد
به هرحال دعا میکنم هرچی دلت میخواد همون بشه ☺️
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃
آنقدر دوستت دارم
که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم!
هربار که میپرسی "چقدر؟"
با خودم فکر میکنم دریا
چطور حساب موجهایش را نگه دارد...
#نزار_قبانی
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
#زخم_زبان_1 🌸🍃 سلام میخواستم داستان زندگی مادرم که مربوط میشه به اوایل جنگ ایران و عراق رو براتون ب
نظر شما برای دلانه زخم زبان
🌸🍃🌸🍃
سلام. ب اون خانومی ک گفتن ویار داشتن ب انجیلو وغیره... من متاسفم برا اون اقایون ک همه چیزشون پول هست ک ی ویار زنشو نمیتونه تقبل کنه. من هم حامله بودم خدارو شکر همسرم از شیر مرغ تا جون ادمیزاد برام فراهم میکرد...
اگه امروز میگفتم مثلا چیز شیرین دلم میخواد ک تو روستامون نبود تا چند روز یادش میموند برام فراهم میکرد وقت رفتن شهر...
خلاصه خیلی جورمو کشید هر سه دفعه..
یعنی همیشه اونجور بوده ن وقت حاملگی.
شما هم مطمعن باش بد میبینه شوهرت ک به تو و مهمتر از همه بچه ات اونجور میبینه...
البته اگه از حرفم ناراحت نمیشی.. ک پشت سر شوهرت گفتم..... ممنونم اسمانم. اسمانت ابی و صاف همیشه.
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 خاطره عجیب من از شب اول ازدواجم
سلام آسمان جان؛من عجیبترین خاطره ای که از شب اول ازدواجم دارم این بود که شب اولی،همسرم گفت من میرم پیش مادرم تا دلش نشکنه فکر نکنه تو اومدی منو ازش گرفتی😳😳😳😳
وای وقتی این حرفو شنیدم داشتم شاخ در میاوردم😐😐😐😐
گفتم یعنی چی؟؟؟؟؟گفت:مادرم بهم وابسته است... خلاصه اون شب گذشت و هیچی نگفتم...
دوباره هرروز تکرار میکرد،مادرش میومد میگفت رضا بیا پایین دلتنگتم،بیا پایین غذای مامانتو بخور،بیا پایین.........
هیچی نتونستم باهاش دووم بیارم و ازش جدا شدم...خانومها لطفا با آدم بچه ننه ازدواج نکنید....
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100