eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.8هزار دنبال‌کننده
34.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت #ستاره قدیمی و جذاب
دیگه از نزدیک شدن رجب به خودم بیزار شده بودم، از حاملگی بدم میومد و دلم میخواست بمیرم ولی دیگه حامله نشم یه مدت بود که حس میکردم رفت و آمد رحیم پسر شهربانو به خونه مون زیاد شده، هر بار هم میومد رنگ روی نرگس سرخ و سفید میشد من این روزا رو تجربه کرده بودم و از صد فرسخی این حال رو می‌شناختم چند روز صبر کردم و آخر نتونستم تحمل کنم و یه روز نرگس رو کشیدم یه گوشه، اخمامو کشیدم توهم و گفتم، داری چیکار میکنی ورپریده؟ رنگش پرید ولی کم نیاورد و گفت چیکار کردم مگه خانم جون یه نیشگون از بازوش گرفتم و گفتم از من میپرسی؟ فکر کردی کورم، نمیبینم تا رحیمو میبینی سرخ و سفید میشی؟ همچنان نگام می‌کرد ولی هیچی نگفت، حتی انکار هم نکرد لجم گرفته بود، اخم کردمو و گفتم برو از جلو چشمم و فوری غیب شد نمیدونستم باید چیکار کنم، از طرفی شهربانو و شوهرش خیلی سال بود که نرگس رو عروس خودشون می‌دونستن، از طرفی هم نمیخواستم با یه عشق مسخره زندگیشو به باد بده همه سعی‌ام رو میکردم از هم دور باشن، اما مگه میتونستم... تو همون گیرو دار دوباره حامله شدم شدم.. خجالت میکشیدم از این حاملگی، پسر اولم بزرگ بود و من یه بچه تو راه داشتم.. ۹ ماه خیلی زود گذشت و نسرین به دنیا اومد، اسمش رو شهربانو انتخاب کرد، روزی که زایمان کردم تنها آرزوم این بود دیگه بچه دار نشم... هرچقدر نرگس بزرگ تر میشد، کنترل کردنش سخت تر میشد، به هیچ وجه به حرفم گوش نمی‌کرد... به رجب هم شکایت میکردم ساکت میموند و هیچی نمی‌گفت ادامه دارد دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 متن ارسالی اعضای خوبمون عاقبت صبر و تحمل در برابر فحاشی والدین
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 متن ارسالی اعضای خوبمون عاقبت صبر و تحمل در برابر فحاشی والدین
🔴 عاقبت صبر و تحمل در برابر بداخلاقی والدین ✍علامه طهرانی در كتابی می‌فرمايد:يک روز در تهران، براى خريد كتاب به كتاب‌فروشى رفتم. مردى در آن انبار براى خريد كتاب آمده بود. آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: حبيبم الله. طبيبم الله، یارم... فهميدم از صاحب‌دلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته. گفتم: آقاجان! درويش جان! انتظار دعاى شما را دارم. چه جوری به این مقام رسیدی؟ ناگهان ساکت شد. گریه بسیاری کرد. سپس شاد و شاداب شد و خندید. گفت: سید! شرح مفصلی دارد. من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين‌گير بود. خودم خدمتش را می‌کردم؛ و حوائج او را برمی‌آوردم؛ غذا برايش می‌پختم؛ و آب وضو برايش حاضر می‌كردم؛ و خلاصه به‌ هرگونه در تحمّل خواسته‌هاى او در حضورش بودم. او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش می‌داد و من تحمل می‌كردم، و بر روى او تبسم می‌كردم. به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سن من 40 سال می‌گذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود. به همین خاطر به نداشتن زوجه تحمل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم. گهگاهى در اثر تحمل ناگواری‌هایى كه از مادرم به من می‌رسيد؛ ناگهان گویى برقى بر دلم می‌زد، و جرقه‌اى روشن می‏شد؛ و حال بسیار خوشی دست می‌داد، ولى البته دوام نداشت و زودگذر بود. تا يک شب كه زمستان و هوا سرد بود. من رختخواب خود را پهلوى او و در اتاق او پهن می‌کردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدازدن نداشته ‏باشد. در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اتاق پهلوى خودم می‌گذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم، ناگهان او در ميان شب تاريک آب خواست. فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته و به او دادم و گفتم: بگير، مادرجان! او كه خواب‌آلود بود و از فوريت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصور كرد كه من آب را دير داده‌ام. فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب کرده و گفتم: بگير مادرجان، مرا ببخش، معذرت می‌خواهم! كه ناگهان نفهميدم چه شد. اجمالا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق‌ها و جرقه‌ها تبديل به يک عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، با نظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد. 📚نور ملكوت قرآن، ج‏1، ص141 با اندكی تلخيص دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 دوازده ساله ازدواج کردم ولی یک روز خوش نداشتم ..
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 دوازده ساله ازدواج کردم ولی یک روز خوش نداشتم ..
سلام آسمان جان خوبی عزیزم خواهش میکنم پیام منوو بزار تو کانال خواهش میکنم شاید یکی مشکل منو داشته بوده راهنمایم کنه خواهش میکنم بزار کانال من ی زن 30ساله هستم 12سال ازدواج کردمه خداا شاهده ی روز خوش ندیدم . تمام روز جنگ دعوا شوهرم خیلی خیلی عصبی هست با کوچکترین حرف وسایل خونه رو میشکونه یاا خودم زیر بار کتک بیهوش میشم.... .. نمیتونم ب کسی بگم حتی خونوادم چون خودم خواستم عاشق شدم..... کسی از خونوادم راضی نبود بچه دار هم نشدیم هیچ پیشرفتی نداشتیم روز ب روزم پسترف داریم . خواهش میکنم یکی راهنمایم کنه ده بریدم بریدم نمیترم تمام تمام تو فکرم خودکشی خیلی خسته شدم ن کسی دارم پیشش درددل کنم ن یکی برم یک ساعت پیشش😭😭 خواهش میکنم ی راه چاره نشونم بدین خیلی سخته 12سال یک ساعت خوش نباشی آسمان جان خواهش میکنم پیامم بزار کانال دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 با عشق همه چی ممکنه
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 با عشق همه چی ممکنه
بابام یه روز گفت بگو بیان خواستکاری…به امید اینکه ابرو ریزی کنه اونا برن نیان…اومدن..خانواده اون بدتر از خانواده من…انکار مراسم عزا بود… بابام گفت انگار این دوتا همدیگه رو میخان من ح فی ندارم اما گفته باشم خال و حوصلخ لوس بازی و بله برون و خرید و این چیزا رو ندارم..دو تا حلقه دست هم کنین تموم شه…. دو تا حلقه خیلی نازک داشتیم برا هم خریده بودم دستمون میکردیم..اونا رو دوباره دستمون کردیم و تموم شد..حتی راجع به مهریه هم کسی حرفی نزد…کلا مراسم نیم ساغت طول کشید… دیگه هیچ مراسمی نبود هیچییی..حتی کسی حرفی هم نمیزد از هیچی دوماه گذشت و ما دوتایی خودمون رفتیم بخ محصر وقت گرفتیم و اومدیم به خانواده ها خبر دادیم…بازم هیچ کس هیچی به روش نیاورد.. نه کسی خوشحال شد نه حتی چیزی پرسید..کسی نکفت خرید بکنیم..کسی نکفت مرتسم بگیریم..حتی کسی نکفت لباس دارین بپوشین؟خب ما جفتمونم دانشجو بودیم پول نداشتیم که جفتمون با لباسای کهنه رفتیم محضر..یادمه یه روسری‌سفید داشتم که گوشه هاش خورده بودبه لولای ماشین سیاه شده بود تمیز نمیشد همونو پوشیدم..حتی کسی کادو هم نداد بهمون کل مراسم من همون بود هیچی هیچی هیچی دو سال بعدشم یه سب چمدونمو ورداشتم رفتم خونه اجاره ای ۴۲متریمون.جهیزیه ندادن بهم خانواده شوهرمم هیچییی کمک نکرد هیچییی جفتمون تا شب جون میکندیم تا دونه دونه لوازم ضروری خریدیم و زندگی کردیم سختی کشیدیم خیلی زیاد پشتمون خالی‌ بود دستمون خالی بود ولی زندگی مردیم با سختی با‌بدبحتی پشیمون نیستم.درسته سختی زیاد کسیدم اما پشیمون نیستم شاید اکه اینکارو نمیکردم تا اخر عمرم پشیمون میشدم ..مثل این جند نفری که این روزا داستان زندگیشونو دارن مینویسن من مبارزه کردم نمیگم زندگیم همیشه گل و بلبل‌ بوده..نه نبوده اما من ادم خود ساخته ای هستم و به این افتخار میکنم چه شبها شام بیشکوییت و چایی خوردیم ماهها کوشت نخریدیم و گفتیم گیاهخواریم ما چه ماهها که رفتیم از میدان تره بار سبزی و میوه پلاسیده خریدیم که ارزون باشه در حالی که پدر من استاد دانشگاه بود و مامانم معلم و خانواده شوهرم اجیل‌ فروش هر دو طرف مایه دار ما دوسال باهم بودیم البته مامانم می دونست چون من اول اصلا موافق این ازدواج نبودم بعد همسرم به مامانم گفته بود که من خودم راضیش می کنم مامانم هم قبول کرد تا یه مدت بیشتر بشناسمش بعد از رفت و آمد با همدیگه خیلی از اخلاقاش دستم اومد الان هم خدا رو شکر مشکل نداریم دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 دوازده ساله ازدواج کردم ولی یک روز خوش نداشتم ..
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 دوازده ساله ازدواج کردم ولی یک روز خوش نداشتم ..
سلام آسمان جان خوبی عزیزم خواهش میکنم پیام منوو بزار تو کانال خواهش میکنم شاید یکی مشکل منو داشته بوده راهنمایم کنه خواهش میکنم بزار کانال من ی زن 30ساله هستم 12سال ازدواج کردمه خداا شاهده ی روز خوش ندیدم . تمام روز جنگ دعوا شوهرم خیلی خیلی عصبی هست با کوچکترین حرف وسایل خونه رو میشکونه یاا خودم زیر بار کتک بیهوش میشم.... .. نمیتونم ب کسی بگم حتی خونوادم چون خودم خواستم عاشق شدم..... کسی از خونوادم راضی نبود بچه دار هم نشدیم هیچ پیشرفتی نداشتیم روز ب روزم پسترف داریم . خواهش میکنم یکی راهنمایم کنه ده بریدم بریدم نمیترم تمام تمام تو فکرم خودکشی خیلی خسته شدم ن کسی دارم پیشش درددل کنم ن یکی برم یک ساعت پیشش😭😭 خواهش میکنم ی راه چاره نشونم بدین خیلی سخته 12سال یک ساعت خوش نباشی آسمان جان خواهش میکنم پیامم بزار کانال دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃 داستانی واقعی از یک خودکشی عاشق ناکام
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃 داستانی واقعی از یک خودکشی عاشق ناکام
حدودای ساعت ۱۰ صبح بود داشتم تو چند تا کوچه بالاتر از خونمون قدم میزدم ؛ از سر بی حوصلگی هر چیزی توجه منو به خودش جلب میکرد ! یهو چشم به حجله عزایی که کنار در یکی از خونه ها برپا شده بود افتاد ! اصولا از این لحظه ها خوشم نمیومد و همش با عجله صحنه رو ترک میکردم . . . اما اینبار با بقیه دفعات یه فرقایی داشت ! رو حجله عکس یه جوون ۱۶ / ۱۷ ساله چسبیده بود ! دوروبر حجله چهار پنج نفر از رفیق هاش که اونام کم سن و سال بودن زانو غم گرفته بودن ! دلم نیومد ساده بگذرمو برم ! رفتم نزدیک تر باهاشون دست دادمو تسلیت گفتم . . بعد از خوندن فاتحه برای شادی روحش،یکی از رفیقاش رو کشیدم کنارو پرسیدم چطور فوت کرده؟تصادف کرده؟! اونم با یه نگاه به حلقه ی توی دستم ازم پرسید متاهلی داداش؟گفتم آره،چطور؟ گفت ایشالا خوش بخت بشی؛گفتم فدات . . . بعد از چند ثانیه سکوت بهم نزدیک تر شد و گفت:قرص خورد،۶۰ تا ترامادول انداخت بالا و مارو تنها گذاشت! کمی خودمو عقب کشیدمو پرسیدم آخه چرا؟! گفت:۱سالی میشد به یه دختر علاقه شدیدی پیدا کرده بود جوری که حاضر بود براش جونشم فدا کنه . . . چند باری بخاطر دختره با خونوادش بحثش شده بود،یکی دو بار هم با پدر دختره دهن به دهن شده بود . . . خلاصه نه خونواده خودش راضی بودن که این دو تا عاشق به هم برسن و نه خونواده دختره . . . من سرمو به نشانه ناراحتی تکون دادمو سکوت کردم تا ادامه حرفاشو بزنه،رفیقش آهی کشید و ادامه داد: چند هفته پیش که با رفقا از سر الافی تو پارک جمع شده بودیم میگفت که اگه بهم ندنش خودمو میکشم(اما همه ما از کنار حرفش با چند تا نصیحت کوچیک و چند تا خنده ساده گذشتیم)! بچه بدی نبود،همه ازش کم و بیش راضی بودن،اما حالا بخاطر کاری که کرده نظر مردم نسبت بهش عوض شده!حالا بگذریم که چه بلاهایی رو سر دختره اومده و میخواد بیاد! روی آگهی ترحیمش نوشته بود که امروز سومین روز درگذشتشه و ساعت ۳ بعدظهر مراسمی تو مسجد محلشون براش گرفتن . . . با رفیقش خداحافظی کردمو به قدم زدنم ادامه دادم،بعد از چند دقیقه اشکم دراومد و خدا رو شکر کردم که منو به عشقم رسونده. ساعت ۳ یه پیرهن تیره تنم کردمو رفتم داخل مراسمش،بعد از تموم شدن مراسم به سمت رفیق “دوست مرحوم که صبح باش حرف زده بودم” رفتم و باهاش رو بوسی کردم . . . ازم تشکر کرد که تو مراسم دوستش شرکت کردم و ازم خواست که برای آمرزشش دعا کنم و بعد هم خداحافظی کردیمو از مجلس خارج شدم. با خودم تو دلم حرف میزدم،میگفتم چه فایده ای داره که براش فاتحه بخونم!چه فایده ای داره که برای بخشش دعا کنم! . . . و آیا خدا او را مورد آمرزش و رحمتش قرار میده یا نه؟! وقتی زمزه های افرادی که تو مراسمش شرکت کرده بودن تو گوشم میپیچه از همه چی بدم میاد . . . برای شادی روحش صلوات میفرستادن اما بعد از تموم شدن ذکراشون شروع به جانماز آب کشیدن میکردن . . . واقعا خیلی دلم گرفت از پچ پچاشون! * من هرگز نمیگم کار این پسره ۱۷ ساله درست بوده،خودکشی به هر دلیلی هم که باشه حرام و مجازات سختی در پی داره اما کاش بجای حرف زدن پشت مرده و تریپ مرجع تقلیدی ورداشتن،قبل از وقوع این حادثه راهی جلو پای این جوون میذاشتید! کاش چند تا ریش سفید جمع میشدن و این نوجوون رو که تو دام عاشقی افتاده بود با زبون خوش نصیحت میکردن!و یا حتی “کاش” بجای سخت گیری های بجا و بی جا دست این دو تا عاشق رو بهم میرسوندن! واقعا نداشتن کار و پول و سن مجاز ازدواج ارزش از دست دادن یه جوون رو داره؟! باز هم اضافه میکنم که من هم مخالف حرکت اون پسر هستم اما حتما راهی جز خودکشی جلو پاش نمونده بود که دست به این عمل ناپسند زد! واقعا آدم زبونش از کار میوفته!نمیدونه بگه “خدا بیامرزتش یا نیامرزتش” ؟!؟ ” این داستان کاملا واقعی واقعی واقعی و در تاریخ ۹۱/۷/۱۰ اتفاق افتاده بود “ دلم کلی گرفت موقع نوشتن این داستان غمگین و تلخ،امیدوارم درس عبرتی واس آینده شه نه اینکه مد شه هر کی عاشقه و به عشقش نرسیده بزنه تو خط خودکشی! دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 با عشق همه چی ممکنه