eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.8هزار دنبال‌کننده
34.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 با عشق همه چی ممکنه
بابام یه روز گفت بگو بیان خواستکاری…به امید اینکه ابرو ریزی کنه اونا برن نیان…اومدن..خانواده اون بدتر از خانواده من…انکار مراسم عزا بود… بابام گفت انگار این دوتا همدیگه رو میخان من ح فی ندارم اما گفته باشم خال و حوصلخ لوس بازی و بله برون و خرید و این چیزا رو ندارم..دو تا حلقه دست هم کنین تموم شه…. دو تا حلقه خیلی نازک داشتیم برا هم خریده بودم دستمون میکردیم..اونا رو دوباره دستمون کردیم و تموم شد..حتی راجع به مهریه هم کسی حرفی نزد…کلا مراسم نیم ساغت طول کشید… دیگه هیچ مراسمی نبود هیچییی..حتی کسی حرفی هم نمیزد از هیچی دوماه گذشت و ما دوتایی خودمون رفتیم بخ محصر وقت گرفتیم و اومدیم به خانواده ها خبر دادیم…بازم هیچ کس هیچی به روش نیاورد.. نه کسی خوشحال شد نه حتی چیزی پرسید..کسی نکفت خرید بکنیم..کسی نکفت مرتسم بگیریم..حتی کسی نکفت لباس دارین بپوشین؟خب ما جفتمونم دانشجو بودیم پول نداشتیم که جفتمون با لباسای کهنه رفتیم محضر..یادمه یه روسری‌سفید داشتم که گوشه هاش خورده بودبه لولای ماشین سیاه شده بود تمیز نمیشد همونو پوشیدم..حتی کسی کادو هم نداد بهمون کل مراسم من همون بود هیچی هیچی هیچی دو سال بعدشم یه سب چمدونمو ورداشتم رفتم خونه اجاره ای ۴۲متریمون.جهیزیه ندادن بهم خانواده شوهرمم هیچییی کمک نکرد هیچییی جفتمون تا شب جون میکندیم تا دونه دونه لوازم ضروری خریدیم و زندگی کردیم سختی کشیدیم خیلی زیاد پشتمون خالی‌ بود دستمون خالی بود ولی زندگی مردیم با سختی با‌بدبحتی پشیمون نیستم.درسته سختی زیاد کسیدم اما پشیمون نیستم شاید اکه اینکارو نمیکردم تا اخر عمرم پشیمون میشدم ..مثل این جند نفری که این روزا داستان زندگیشونو دارن مینویسن من مبارزه کردم نمیگم زندگیم همیشه گل و بلبل‌ بوده..نه نبوده اما من ادم خود ساخته ای هستم و به این افتخار میکنم چه شبها شام بیشکوییت و چایی خوردیم ماهها کوشت نخریدیم و گفتیم گیاهخواریم ما چه ماهها که رفتیم از میدان تره بار سبزی و میوه پلاسیده خریدیم که ارزون باشه در حالی که پدر من استاد دانشگاه بود و مامانم معلم و خانواده شوهرم اجیل‌ فروش هر دو طرف مایه دار ما دوسال باهم بودیم البته مامانم می دونست چون من اول اصلا موافق این ازدواج نبودم بعد همسرم به مامانم گفته بود که من خودم راضیش می کنم مامانم هم قبول کرد تا یه مدت بیشتر بشناسمش بعد از رفت و آمد با همدیگه خیلی از اخلاقاش دستم اومد الان هم خدا رو شکر مشکل نداریم دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃 عقدمون حرم امام رضا بود...ولی چند وقت بعدش... بشنویم دلانه دختر کانالمون ....
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃 عقدمون حرم امام رضا بود...ولی چند وقت بعدش... بشنویم دلانه دختر کانالمون ....
سلام من دختری ۱۹ ساله هستم که در سن ۱۶ سالگی به درخواست پدرم و پدر بزرگم با پسری که آشنا بود و می‌شناختند ازدواج کنم من و مادرم سخت مخالف بودیم تا اینکه نمیدونم چی شد قبول کردیم ۴ ماه نامزد بودیم و یک سال و نیم عقد ، عقدمون توی حرم امام رضا بود زندگیمون عاشقانه نبود چون شوهرم اصلا حواسش به من نبود و فقط مادر و خواهرش مهم بودند براش و همش بهم دروغ گفت و گولم زد آرزوهای خودش آرزو بودند و آرزوهای من پوچ😭😭 یک سال و نیم هی صبر کردم هی تحمل کردم که درست میشه خوب میشه نماز میخونه دروغ نمیگه اما درست نشد که هیچ بدترم شد آخریا دیگه پیام های مامانش رو پاک میکرد که من نبینم متاسفم برای خودم که با این ادم زندگی کردم و باهاش وارد رابطه شدم الان دیگه می‌خوام جدا بشم چون خیلی سخته با آدم دروغگو و بی دین زندگی کردن شوهرم همه جا نشسته و گفته میرم زن میگیرم نه طلاقش میدم نه مهریه اش رو مامان و باباش رو هیچ وقت نمیبخشم خدا ازشون نگذره وقتی اومدن خواستگاری اینقدر خودشون رو خوب جلوه دادن و الان که ۳ ماهه پیششون نیستم اصلا نه زنگی زدن و نه دیدنم اومدن که کجایی و برای چی رفتی و به همه گفتن عروسمون از خوبی من و پسرم سواستفاده کرده😭😭 منم خیلی ازشون میترسم چون مادرشوهرم یه آدم جادوگره 😔 دعام کنید بتونم جدا بشم ازش و برای خودم یه زندگی جدید و عاشقانه ای بسازم دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃🌸 < تمام دغدغه‌هایمان بدست آوردن تیله بود که در چاله های کوچه خیابان ها با آنها بازی میکردیم و فریاد شادی‌مان تا آسمان میرفت ☁️🤱🏽 > دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100 لینک کانالمون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🍃🍃 خیلی قشنگه دخترهای کانالمون بخونید
🍃...تجربه زندگی...🍃
🍃🍃 خیلی قشنگه دخترهای کانالمون بخونید
💕 داستان کوتاه آموزنده, بخونید دختری با مادرش "مرافعه" داشت. او بسیار "عصبانی" شد و از خانه بیرون رفت. پس از طی راه طولانی، هنگامی که از یک فروشگاه کیک عبور می کرد، "احساس گرسنگی" کرد. اما جیب دختر را "بید خورده" و حتی یک یوان هم نداشت. "صاحب فروشگاه" یک "زن سالخورده مهربان" بود. پیرزن دید که دختر درمقابل کیکها ایستاده و به آنها نگاه می کند، از وی پرسید: عزیزم، گرسنه ای؟! دختر سرش را تکان داد و گفت: "بله، اما پول ندارم." پیرزن لبخندی زد و گفت: عیب ندارد، "مهمان من هستی." پیرزن "کیک و یک فنجان شیر" برای دختر آورد، دختر بسیار سپاسگزار شد. اما فقط کمی کیک خورد و سپس "اشکهایش بر گونه ها و روی کیک" جاری شد. پیرزن از دختر پرسید: عزیزم، چه شده است؟! دختر اشکهایش را پاک کرد و گفت: چیزی نیست، من فقط بسیار از شما "تشکر" می کنم. با وجود آنکه شما من را نمی شناسید، به من کیک دادید، من با "مادرم" دعوا کردم، اما مادرم من را بیرون رانده و به من گفت: دیگر به "خانه باز نگرد.!!" پیرزن با شنیدن سخنان دختر گفت: عزیزم، "چطور می توانی" این گونه فکر کنی؟ من فقط "یک کیک" به تو دادم، اما تو بسیار از من تشکر می کنی.!! "مادرت سالها برای تو غذا درست کرده است،" چرا از او تشکر نمی کنی و چرا با او "دعوا" می کنی؟! "دختر مدتی سکوت کرد." سپس با "عجله" کیک را خورد و به طرف خانه "دوید." هنگامی که به خانه رسید؛ * دید که "مادر" در مقابل در انتظار می‌کشد.*❣️ مادر با دیدن دختر بی درنگ خنده ای کرد و به دختر گفت: عزیزم، عجله کن "غذا درست کرده ام." اگر دیر کنی، غذا سرد خواهد شد. در این موقع ، اشکهای دختر بار دیگر جاری شد. آری دوستان؛ بعضی اوقات، ما از "نیکی و مهربانی دیگران" تشکر می کنیم، اما "مهربانی اعضای خانواده مان" را نادیده می گیریم.! دوستان عزیز؛ آیا شما در زندگی تان با چنین مسئله ای روبرو شده اید؟؟ " بله، عشق به اعضای خانواده سزاوار ستایش است."👌 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون به دخترهای مجرد میگه
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون به دخترهای مجرد میگه
سلام آسمان جانم... من دختری هستم چند وقت پیش گفتم برام دعا کنید که خواستگار خوب و مومن پیدا بشه برام... آخه من داخل خونه از زن داداشم خیلی کتک میخوردم.... مادرمم چون پیر بود نمیتونست ازم دفاع کنه😔 خداروشکر یه خواستگار خوب و مومن و معلم ازم‌خواستگاری کردند... حرفم با دخترهای کاناله از رحمت خدا ناامید نیشین و همیشه امیدوار باشین...😊 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
صرفاخاطره 🍃🌸🍃🌸🍃🍃 یادمه روز خواستگاری همه مشغول خوردن میوه بودن مادر پسره زل زده بود به من با مهربونی بهم گفت که شماهم بفرمائین  منم یدونه گیلاس برداشتم خوردم  دیگه روم نمیشد هسته شو با دست در بیارم  مادره همینجوری خوردن منو تماشا میکرد  خلاصه منم هسته رو ناچارا قورت دادم خداروشکر خفه نشدم بیوفتم رو دستشون😁😁😂 دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🌸🍃 🖍 "متنى از جنس طلا" 🌻 ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : راز این امیدواری و آرامشی که در وجودت داری چیست؟! گفت : 🌸 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم : ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ! 🌸 ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽ‌ها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ‌ها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ! ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ... دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 خونه پدربزرگ هایدی اینا😍 کاش برگردیم به روزهایی که برای دیدن هایدی و پیتر که با هم میرفتن کوهستان لحظه شماری می‌کردیم روح نوازی❤️😍 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100 لینک کانالمون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
صرفاخاطره 🍃🌸🍃🌸🌸🍃 رفتم خونه پدر بزرگم داشتم زنگ در رو میزدم که پسر مستاجر طبقه بالاشون هم همراه من اومد و زنگ درشون رو زد بعد خواهر اون آیفون رو برداشت و گفت بله و من فکر کردم دختر عموم بود که به من میگه و من سریع گفتم منم عشقم باز کن قیافه من 😊 قیافه پسره 😏 و در باز شد و اون پسره رفت خونشون و من چقدر ضایع شدم جلوش🙁 تا وقتی که اونا مستاجر بابا بزرگم بودن اصلا باهاشون رو در رو نمی‌شدم 😢 دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d