eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
14.1هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃 سلام من ده ساله زندگی مشترک دارم و تجربه ی زندگی رو کم و بیش به دست اوردم، وقتی میخواستم عقد کنم پدر بزرگ عزیزم اومدن کنارم و دستم رو گرفتن و گفتند : باباجان با هم بسازید هیچ وقت "من" نباشید ، گاهی باید توی زندگی " نیم من " بود اون موقع شاید درست نفهمیدم منظورشون رو ولی الان میدونم یعنی بعد از ازدواج باید به فکر هم باشیم و هوای هم رو داشته باشیم منافع ما مشترکه، خوشحالی همسرم توی روحیه ی من اثر میگذره و ناراحتی و خشم من ، زندگی اون رو بهم میریزه ، پس باید نیم من باشیم اگر جایی خواسته ی من مشکلی برای همسرم ایجاد کنه و بالعکس باید با هم صحبت کنیم و تصمیمی بگیریم که نفع هر دوی ما باشه. این تجربه ی بزرگ زندگی رو با شما به اشتراک می گذارم به این امید که نصیحت پدر بزرگم برای شما هم کارگشا باشه. 🌹 الان یک ساله که ایشون رو از دست دادم اما هیچ وقت این کلامشون یادم نمیره و شد یادگاری درخشان برای من. لطفا جهت شادی روح پدر بزرگم، معلم بزرگ زندگیم، صلوات بفرستید ممنونم🌹 🍃...@Sofreyedel...🍃 ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 میخوام بیام در بزنم و تو درو به روم باز کنی ،به امید روی باز نه فقط درِ باز ، به یاد حرف قشنگِ مادربزرگم افتادم ، میگفت: آدم به روی باز وارد خونه ای میشه نه به درٍ باز ،درٍ هر خونه ای رو بزنی ممکنه به روت باز کنند ،مهم اینه کسی که درو باز میکنه با روی خوش و چهره خندان به استقبالت بیاد ، من فکر میکنم این ضرب المثل، فقط آدمو یاد خونه مادر میندازه که هر وقت زنگ خونشو بزنی و بگه کیه؟ و تو بگی مامان منم ، بلند با خوشحالی بگه: جااانم ...آمدم ...🌹 ✍️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون از عشق قدیمیش میگه
🍃...تجربه زندگی...🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون از عشق قدیمیش میگه
سلام آسمان جان من یه خانوم ۴۰ ساله شاغل هستم ، ۲۱سال پیش تو راه مدرسه پسر همسایه قدیمی خونه مادر بزرگم رو دیدم که با همون یه نگاه عاشقش شدم چقدر تلاش کردم که بهش برسم چقدرسختی کشیدم اعتصاب غذا کردم خودمو حبس کردم تو ۳ماه ۲۰ کیلو لاغر شدم کم مونده بود افسردگی بگیرم ، چقدر با مامانم صحبت کردم اصرار کردم که بابام رو راضی کنه ، اصلا بابام انگار حال منو نمیدید اصلا اجازه نداد که پاشون رو تو خونه مون بذارن و خواستگاری بیان . تا از طرف واسطه جواب منفی بابام رو شنید بلافاصله ازدواج کرد. گذشت و گذشت ، ۵ سال بعد اون ماجرا با پسری که انتخاب ۱۰۰درصد بابام بود عقد و عروسی کردم ، با بهترین و مهربانترین مرد دنیا که عاشقانه همه چیز رو زیر پاهام ریخت الانم ۱ دختر ۱۵ ساله و ۱ پسر نه ساله خدا بهمون داده درسته زندگی پستی بلندی زیادی داشته ولی همیشه خدارو شاکرم که بهترین و مهربونترین مرد و قسمتم کرده یه مرد همه چی تموم که تو شهرمون همه اونو به خوبی و بزرگواری میشناسنش و یه شغل شرافتمند داره و سرشناس هستش. چند وقت پیش اون عاشق مثلا سینه چاک رو دیدم که مسافر کشی میکرد درحالی که از اون عشق قدیمی در خاطرم هیچ چیزی نمونده بود . الان که به گذشته نگاه میکنم میگم چه اصرار بیهوده ای میکردم برا کسی که ارزش نداشت و بخاطر موقعیت بابام میخواست با ما فامیل بشه ، ممکن بود اگه خدایی نکرده بهش میرسیدم چقدر حسرت ها تو زندگیم بود . ان شاالله که همه جوونهامون عاقبت بخیر بشن. و اگه نشده حتما یه حکمتی بوده که بعدا میفهمیم. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون میگه متوجه شدم خواهرم با پسری چت میکنه
🍃...تجربه زندگی...🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون میگه متوجه شدم خواهرم با پسری چت میکنه
سلام وقت بخیر ببخشید یه سوال داشتم تازه متوجه شدم خواهرم مجازی با یکی هس ک از استان ما هم دوره طرف سیگاری شده درسش ول کرده اینطور بگم ک مناسب نیس برام سواله چطور خواهرم وابسته ش شده و بهش پیام میده و ولکن نیس ما همچین چیزی تو خونمون تا حالا نداشتیم نباید با طرف چت کنه چ برسه وابسته شه الان خواهرم خودش هم نمیدونه ک من میدونم میخام ی جوری تمومش کنه ک نه افسردگی بگیره نه شکست بخوره و ب درسش لطمه نزنه از وقتی فهمیدم دیوونه شدم نمیدونم باید چ کار کنم اینم بگم ک تقریبا یکسالی میشه و چون خواهرم گوشی برا خودش نداش پیام نمیداد امسال ک گوشی برا خودش داره از دی یا بهمن شروع کرده با اون طرف نمیدونم چیکار کنم ما هم آبرو داریم این کارش هم نمیتونیم فراموش کنیم چیزی ک دستگیرم شده اینه ک اوایل فقط میخاستن رفیق معمولی باشن ک اینم ب نظر من معنی نداره طرف با این درد و دل میکرده مشکل داشته بعد این وابسته شده حتی ی بار هم پسره گفته ک ما ب درد هم نمیخوریم این گریه ک شما پسرا همه مث همین و اینا منو نمیخای از اولم نمیخاستی اونم گفته نه اینجو نیس فقط آخرش جداییه نمیشه خواهرم حتی نزاشته پسره ولش کنه و باز هم بی آبرو ها ادامه میدن از همه بیشتر گفتنش هم سخته ب.وس و بغ.ل مجازیشون حالمو بهم میزنه و حرصم میده خواهشا راهنماییم کنید آسمان خانم خب منم دخترم دانشجو م ولی من تا الان این غلطایی ک این کرده رو نکردم کلاس دهمه تازه وارد این مدرسه شده نمراتش هم اومده پایین اگه بالا نره دیگ نمیتونه تو مدرسه نمونه دولتی بمونه دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
برای هم دعا کنیم 🌸🍃🍃🍃🍃 سلام آسمان جان خوبی اجرت با امام حسین با این کانال عالی که داری میخواستم منم راجبه مشکلم بگم من الان 6ساله ازدواج کردم بچه دار نشدم البته یه بار سقط داشتم مشکلم تنبلی تخمدان دارم میخواستم کمک بگیرم از خانوم های کانال که برای رفع مشکلم چیکار کنم دکتر زیاد رفتم دیگه خسته شدم تو رو خدا موقع دعا کردنتون منم دعا کنید دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 داستانی بسیار زییا خانمهای متاهل حتما بخونید
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 داستانی بسیار زییا خانمهای متاهل حتما بخونید
تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم یک و نیم کیلو سبزی خوردن... همسرم آمد بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز می‌کردم سبزی‌ها را دیدم؛ یک و نیم کیلو نبود، از این بسته‌های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی‌داد حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟ بعد با خودم حرف زدم که بی‌خیال کم‌تر می‌گذارم سر سفره... سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. تره‌ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون، نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بُهت و عصبانیت ماندم از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است به جای یک و نیم کیلو می‌رود سبزی سوپری می‌خرد و بوی پلاسیدگی‌اش را که نمی‌فهمد از شکل سبزی‌ها هم متوجه نمی‌شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسرم که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟ و یک دعوای بزرگ راه بی‌اندازم. بعد بی‌خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه‌های خریدهای مشابه این را مرور می‌کردم فکر کردم شب که آمد یک تذکر درست و حسابی می‌دهم. بعد به خودم گفتم خوب شد زنگ نزدی شب که آمد هم نرم‌تر صحبت کن. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده... ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم، ارزش ندارد غرغر کنم... ارزش ندارد درباره‌اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟ یک خرید اشتباهی... همین دم غروب همین منی که می‌خواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم: راستی ها سبزی‌هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه؛ تمام... همسرم هم در ادامه گفت آره عزیزم می‌خواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری و خسته میشی دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی. آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. چون مکث را تمرین کردم و به همسرم عاشقانه‌تر نگاه می‌کردم و فهمیدم اگر اونموقع زنگ میزدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر.... ربطی نداره متاهلی یا مجرد مکث را تمرین کن. گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت‌ترش می‌کنیم. گاهی آرامش داریم خودمون خرابش می‌کنیم. گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته‌هامون می‌شیم. گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می‌کنیم... گاهی میشه، بخشید اما با انتقام ادامه‌اش میدیم، گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم... گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم. و گاهی...گاهی.....گاهی... تمام عمر اشتباه می‌کنیم و نمی‌دونیم یا نمی‌خوایم بدونیم... کاش بیشتر مراقب خودمون و زندگیمون باشیم... دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃 خیلی قشنگه بخونید
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃 خیلی قشنگه بخونید
خانواده‌ی ما اهل سینما رفتن نبود. هربار که به بابا خواهش می‌کردم که برویم سینما، می‌گفت: «روله جان! زندگی ایما خُش فیلمه!» یا هر وقت که در خیابان هوس پیتزا می‌کردم، می‌گفت: «روله! بَریم هونه، خوم برات درست می‌کنم.» و من مطمئن بودم که وقتی بابا اول جمله ای «روله» می‌گذارد، یعنی دارد با تمام احساسش به من می‌گوید که خیلی دوستم دارد و اگر بتواند برای من هر کاری می‌کند، ولی بنا به دلایلی، در یک ناتوانی بزرگ، گیر کرده و نمی‌تواند آن کار را انجام بدهد و با یک «روله» ی ساده ولی دلچسب، به عنوان یک پدر، از من دلجویی می‌کرد. چند وقت پیش که تمام زندگی ام را کرونا مختل کرده بود و هر لحظه در خطر از دست دادن شغل‌ام بودم، بابا زنگ زده بود و می‌گفت: «روله! هیشی احتیاج ناری برات از ایران بَفرستِم؟! پیلی، غذایی، واکسن کرونایی ؟!» خودش می‌دانست که یک کدام از این ها را نمی‌تواند برای من بفرستد، خودم می‌دانستم که نه او، نه هیچ کس دیگری نمی‌تواند برای من واکسن کرونا تهیه بکند. اما تمام سعی اش را کرد، از آن سر دنیا به من زنگ زد و حتی الکی، حتی به شوخی، به من تعارف زد که «روله برایت واکسن بفرستم؟!». برای من این «روله» ی اول جمله اش معنای بسیار داشت. خوشحالم که پدری مهربان دارم که اگر به هر دلیلی نمی‌تواند برایم واکسن بخرد، آن قدر جسارت دارد که حداقل اول جمله هایش، یک «روله» ی محبت آمیز می‌گذارد. منظورم را می‌فهمی؟! دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
بهار _ راغب.mp3
2.5M
🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🎶بهار این حال بهاری مال منه....💕 🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃