eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.9هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
فکر کردی بعد چند سال با یه بچه تو فکر اینم که توی هجده نوزده‌سالگی برادرشوهرمو می‌خواستم؟ الان بیام زندگیش رو خراب کنم و بشم زن اون ؟ بعدا جواب بچه‌مو چی بدم؟با شرمندگی نگاه به بهار انداختم ولی هنوزم توی دلم شک بود با خودم می‌گفتم اگر بهار چراغ سبز نشون نداده پس چرا امیر واسش کادو فرستاده هزار تا فکر و خیال تو سرم بود که بهار گفت: تو می‌خوای از شوهرت جدا بشی بشو ولی اینو مطمئن باش که من هیچ‌وقت زن امیر نمی‌شم شاید زن مرد دیگه‌ای بشم که اونم الان ازش مطمئن نیستم. تنها چیزی که الان برام مهمه اینه که بتونم به زندگی دخترم سر و سامون بدم. از خونه بهار که اومدم بیرون خیلی مردد بودم با خودم فکر کردم کاش اول همه چیو به امیر می‌گفتم، وقتی برگشتم خونه امیر خونه نبود شروع کردم توی ذهنم حرفا رو کنار هم چیدن می‌خواستم همه چیو به امیر بگم نزدیک یک‌سال بود که زندگی واسم جهنم شده بود و هیچ حسی به شوهرم نداشتم .وقتی امیر از سرکار اومد گفتم می‌خوام باهات صحبت کنم امیر نشست و گفت جانم بگو چی شده ؟گفتم امیر من از همه چیه زندگی گذشته تو خبر دارم می‌دونم تو بهار عاشق هم‌دیگه بودین. می‌دونم تو بهار و مجبور کردی که زن امین بشه و می‌دونم که هنوزم دوستش داری و موقع حاملگی براش کادو فرستاده بودی .امیر با تعجب بهم نگاه کرد و گفت اینا رو کی بهت گفته؟ گفتم کی گفته مهم نیست مهم اینه که از همه چی خبر دارم امیر با عصبانیت نگام کرد و گفت: این حرفا رو جایی نگی ها دلم نمی‌خواد پشت سر بهار حرفی بیفته. بعدشم هرچی بوده مال قبل بوده الان فقط زن‌ داداشمه و دلم می‌خواد سر و سامون داشته باشم یه نگاه مسخره بهش انداختم و گفتم مطمئنی فقط زن داداشته یه وقت نمیخوای زن خودت باشه ؟امیر به سر و صدا گذاشت و گفت من چه جور آدمیم؟ فکر کردی واقعاً به زنداداشم چشم داشتم ؟ روزی که اون عقد کرد همه چیو فراموش کردم .گفتم اگر چشم نداشتی پس چرا واسش کادو فرستادی؟گفت واسش کادو فرستادم چون تا قبل اون فکر می‌کردم زندگی بهار و امین خوب نیست فکر می‌کردم به خاطر من زنش شده. اونو فرستادم و برای همیشه فراموشش کردم خدا شاهده هیچ‌وقت به فکر عشق و عاشقی گذشته نبودم من تو رو دوستت دارم و همه چیو گذاشتم کنار و فقط به فکر زندگیمونم… پوزخندی زدم و گفتم: به فکر زندگیمونی که واسه زن برادرت کادو فرستادی ؟ امیر با ناراحتی سرشو پایین انداخت و گفت هرروز و هر شب واسه اون کار دارم خودمو لعنت میکنم تو دیگه یاد من نیار . بخدا دارم از عذاب وجدان خفه میشم ، به روح برادرم من نیتی نداشتم حتی دلمم نمی‌خواست زنشو دوباره به فکر خودم بندازم ولی با خودم فکر کردم شاید اینجوری بهار منو ببخشه ، من خیلی باهاش بد کردم . مدام عذاب وجدان داشتم نکنه با امین خوشبخت نیست . سری تکون دادم و گفتم من تو این زندگی احساس خلأ میکنم ، انگار هیچ چیزی تو این زندگی واسه من نیست ‌. من ازت جدا میشم توهم راحت با بهار زندگی کن حرفای صبح رو با خواهرت شنیدم .امیر داد زد چه ربطی داره ، اون زن هر چی نباشه زنِ داداشِ خدا بیامرز منه ، بچش بچه تنها داداش من بوده . من فقط گفتم هوای زندگیشون دارم لازم نیست که آواره خونه بابام بشه وقتی خودش راضی نیست . من کم بدبختی کشیدم که حالا تو هم اسم طلاق میاری ؟ رابطه من و بهار برای همیشه تموم شد ، همون روزی که زن داداشِ من شد تموم شد. از چشماش می‌تونستم بخونم داره دروغ میگه ، بهار واقعیت رو می‌گفت ولی امیر نه ، من برق چشای امیر میشناختم . ناامیدی و غم تو چشای بهار دیدم . چند ماهی به همین شکل زندگیم گذشت ، کم کم داشت سالگرد امین می‌رسید و من و امیر از هم دور تر دور می‌شدیم . کم کم همه متوجه زندگی سرد و رابطه ما شده بودن ، بهار از همه بیشتر متوجه این ماجرا بود و سعی می‌کرد وقتی من و امیر جایی هستیم اون نیاد . یک ماه از سالگرد امین گذشته بود که متوجه شدم حامله شدم. بیبی چک که برداشتم با بهت نگاهش میکردم ، بغض تو گلوم بود و گفتم خدایا تو که زندگی منو میبینی . یه بچه رو قاطی این زندگی نکن… یه بچه رو قاطی این بدبختی نکن . تا وقتی جواب آزمایش بیاد هزار تا نذر و نیاز کردم تا جواب منفی باشه ولی مثبت بود . نمیدونستم چیکار کنم ، ولی میدونستم جای اون بچه تو این زندگی نیست . متوجه فاصلم با امیر بودم و راهی نداشتم . کم کم خانواده هم متوجه شدن حامله ام و می‌خوام بچه رو سقط کنم . یه روز بعد از ظهر همین که امیر از خونه بیرون رفت در خونه رو زدن ، از آیفون دیدم بهار پشت دره . درو باز کردم و سلام کرد اومد داخل . یه جعبه شیرینی دستش بود ، خندید و گفت شیرینی مادر شدنته. با حرفش ناخودآگاه اخمام تو هم رفت ... ... لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d من آسمان هستم مدیر کانال... دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
قسمت ششم و پایانی نشست و گفت: شایدم شیرینی ازدواج مجدد من . لبخندی زد و گفت: من دشمنت نیستم ، کدوم آدمی به عشق جوونیش رسیده ؟ اگرم نرسیده به این معنیه زندگی خودشو نمیخواد ؟ حرف از آدمای بدذات که دنبال اینن آوار بشن سر زندگی کسی زیاد هست چون انگشت شمارن ، من نخواستم اسمم بیوه بشه ولی شد حالا هم که شده خیالت راحت که رو زندگی تو آوار نمیشم . پسر خالم قبل مرگ امین از زنش جدا شد و چند بار خواستگاری کرده ، بهش جواب مثبت دادم . فعلا هم فقط به تو گفتم . ماتم برده بود ، بهار دستمو گرفت و گفت زندگیتو بکن واسه یه عشق که از سر بچگی بوده چرا روزگارتو سیاه کردی ؟ من نه اون دختر عاشق پیشه ام نه امیر . جفتمون حالا زندگی و بچه داریم بهار که رفت انگار یه باری از روی دوشم برداشته شده بود ، با خودم فکر میکردم اگر بچه رو نگه دارم و بعدا متوجه رابطه بهار و امیر بشم چی ولی بهار خیالمو راحت کرد . امیر که اومد خونه محبتشو بیشتر احساس میکردم ، نشست کنارم و گفتم شنیدی بهار میخواد شوهر کنه ؟ بهار می‌خواد ازدواج کنه؟ یهویی با تعجب بهم نگاه کرد و گفت می‌خواد ازدواج کنه؟ گفتم آره مگه نباید ازدواج کنه؟ یکم فکر کرد و گفت چرا والا اونم حق داره مگه چند سالشه که ازدواج نکنه الان ازدواج کنه بهتر از اینه که پنج شش سال دیگه ازدواج کنه الان موقعیت‌های بهتری براش هست . گفتم تکلیف آلاله چی می‌شه؟ گفت بهار زن عاقلیه نمیره زن یکی بشه که آلاله رو بنداز دور ، بعدشم اگر بچه رو نخواست پدر و مادرم الاله رو روی چشم‌شون می‌ذارن ولی مطمئنم که بهار با کسی ازدواج می‌کنه که بتونه بچه‌شو درست بزرگ کنه . گفتم قراره با پسرخاله‌ش ازدواج کنه گفت اینو از کجا می‌دونی؟ گفتم خودش صبح این‌جا بود و همه چیو گفت سری تکون داد و گفت ایشالا که خوش‌بخت بشه حالا منم میرم. تحقیق می‌کنم هرچی نباشه هم قراره بچه داداشم زیردستش بزرگ شه هم بهار دخترعمومه. با تعجب گفتم یعنی همین ؟ نگام کردو گفت یعنی چی همین؟ گفتم تو واقعاً نمیخوای جلوی ازدواجش رو بگیری؟ امیر با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: من خر کی باشم که برم جلوی ازدواج اونو بگیرم بعدشم من خودم زن و زندگی دارم برم به یکی دیگه بگم تو زندگی نکن دستمو گرفت و گفت: ببین ناهید؛اگر فکر کردی که قراره بین من و بهار اتفاقی بیفته نمی‌افته. من بهارو خیلی وقته فراموش کردم تورو که زنمی دوست دارم زندگیمو دوس دارم نمی‌گم اشتباه نکردم. اون کادو رو به قصد این‌ که رابطه‌ای رو شروع کنم نفرستادم اتفاقاً فرستادم که همه چیو تموم کنم، کارم بد بود زشت بود ولی خدا شاهده هیچ‌وقت به ناموس برادرم چشم نداشتم . امیر این حرفا رو می‌زد و من توی ذهنم بود که به ناموس برادرش چشم نداشت ولی وقتی که برادرش مرد کی بهتر از امیر که بره بالاسر بچه برادرش و زنشو عقد کنه با خودم فکر کردم اگر بهار یک گوشه چشمی برای امیر میومد الان زندگی من از هم پاشیده بود کم‌کم از فکر سقط بچه بیرون اومدم… بعد اون از سقط بچم منصرف شدم کم‌کم زندگی رنگ و بوی خوب به خودش گرفت ، حتی اگر امیر قصد داشت که با بهار باشه بهار تمام راه‌ها رو به روش بست و دوبار ازدواج کرد. الان از اون ماجرا چند وقته که می‌گذره زندگیم خوبه و امیر به من و پسرم خیلی می‌رسه دیگه همه جوره بی‌خیال بهار شده. اگرم نشده توی ذهن خودش و من سعی می‌کنم به این چیزا فکر نکنم ، داستان زندگی من شاید خیلی جالب نباشه ولی براتون گفتم تا بدونید که همه زن‌ها مثل هم نیستن و هستن زن هایی مثل بهار با این‌که عاشق مردین ولی حاضر نیستن به هم‌جنس خودشون خیانت کنند. این روزا وقتی می‌بینم که توی همه پیجا پر شده از این‌که زن‌های مطلقه و بیوه خونه خراب کنن و از این‌که همه با هم‌دیگه رابطه دارن و هیچ تعهدی نمونده یاد زندگی خودم می‌افتم وقتی که خیلی راحت به اسم این‌که مرد غریبه نیاد بالاسر بچه برادرش می‌تونستن با هم‌دیگه ازدواج کنن و منم نمی‌تونستم حرفی بزنم اما اینکار را نکردن.الان بهار دوباره حامله شده و از ته دل براش خوشحالم .از همتون می‌خوام اگر قبل ازدواج عشق و عاشقی دارین بعد ازدواج دیگه بهش فکر نکنید اگر شرایطی مهیا شد که با اون فرد رابطه داشته باشید به همسرتون فکر کنید به این‌که چه شکستی بخوره وقتی که بفهمه شما دارین بهش خیانت می کنید لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d من آسمان هستم مدیر کانال... دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نگو من گناهکارم 🌸🍃🍃🍃
🌿🌺﷽🌿🌺 🪴خیلی نگو من گناهکارم. هی نگو من گنهکارم. این را ادامه نده تا خودت هم به این یقین برسی. 💚روی صفات خوب و کارهای خوبت کار کن تا روی اونها به یقین برسی. معصیت را به یقین نرسان. ایمان را به شک تبدیل نکن. ✔️تاثیر زبان اینست که اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره ام و عادت کنی، اوضاع خیلی بی ریخت می شود... 💞همیشه بگویید الحمدلله، شکر خدا. 💚بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همراه کنی. اگر پکر هستی دو مرتبه همراه با دلت بگو الحمدلله. آن وقت غمت را از بین می برد... لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d من آسمان هستم مدیر کانال... دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌸🍃🍃🍃
🌿🌺﷽🌿🌺 🦋سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی. ✅سوال اول: خدا چه میخورد؟ ✅سوال دوم: خدا چه میپوشد؟ ✅سوال سوم: خدا چه کار میکند؟ 🌿🌺وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی دانا و زیرک داشت. وزیر به غلام گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه : خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ چه کار میکند؟ 🎯 غلام گفت: هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...! 🌿🌺اما خدا چه میخورد؟ خداغم بنده هایش را میخورد. 🌿🌺اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد. اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟ وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده ایست. جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. 👌 بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.😍 لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d من آسمان هستم مدیر کانال... دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خاطره خواستگاری 🌸🍃🍃🍃
با یه دختر خانم داشتیم آشنا می‌شدیم هنوز یه ماه از آشناییمون نگذشته بود این دختر خانم با مادرشون رفتن سفر عتبات و به منم گفتن بیا اینجا تا با هم بیشتر آشنا شیم (پدرشون فوت کرده بودن). منم تنهایی رفتم سفر و وقتی رسیدیم که حرف بزنیم مادرشون گفتن حالا که اومدی و همه چی مثبته بیا یه صیغه محرمیت هم بخونید که راحت باشید و همون روز یه اتاق دیگه هم جدا گونه تو هتل برای ما گرفت که راحت تر باشیم 😳😶 واقعا تو عمل انجام شده قرار گرفته بودم. دو روز بعد سفر متوجه شدم که دختر خانم در عین اینکه با من در حال حرف زدن بود دوست پسرم داشت و رفتم دوست پسرشم پیدا کردم و رودرروشون کردم و متوجه هزار چیز و کثافت کاری های دیگه هم شدم پسره تمام عکس های دو نفرشون رو بهم نشون داد و متوجه شدم همون موقع که رفتم خواستگاریش با این پسره در ارتباط بوده و حتی وقتی محرم شدیم جزییات ارتباطمون رو به پسره گفته بود که پسره برام تعریف کرد و حتی پسره بهم گفت قبل من هم چند تا دوست پسر دیگه هم داشته و اونارم معرفی کرد بهم گویا نسخه مادرش برای مهار دخترش این بود که سریع با یکی آشنا شن و صیغه بخونن تا دخترش دست از اون پسره و این کارا برداره 😕😕 کلا چه دختر و چه پسر اگر دیدید دارن عجله میکنند برای محرم شدن و سریع به نتیجه رسیدن همونجا شک کنید و اتفاقا بیشتر کشش بدید لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d من آسمان هستم مدیر کانال... دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 در مورد عقد موقت اینکه بگم هرگز گول این حرفا رو نخورینا 🌸🍃🍃🍃
در مورد عقد موقت اینکه بگم هرگز گول این حرفا رو نخورینا😅😜 عاقا شوهر بنده هم همین حرفو زد من اصلا بهشون حسی نداشتم ولی بنظرم آدم خوب و مومنی میزد ایشون بعد چندین جلسه صحبت و رفت و آمد خونوادها و فامیلا و تحقیق گفتن فعلا یه صیغه بخونیم تا بیشتر آشنا بشیم و...خطبه خواندن همانا و همسر شوهرم شدن همانا😅 وقتی که خطبه خونده شد گفت دیگه همسر منی...😅 یعنی می‌خوام بگم تصور خودتون و بقیه بعد صیغه محرمیت اینه که همه چی تموم شده و دارین باهم ازدواج میکنین لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d من آسمان هستم مدیر کانال... دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌸🍃🍃🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 آسمان جون در رابطه با خانومی که میخواستن بچشون سقط کنن 🌸🍃🍃🍃