🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 تاآخرش بخون رفیق👇 🌸🍃
سال سوم دبستان، چند روزی مانده به شروع مدرسه ها به پدرم گفتم امسال دوست ندارم با کیف و کفش کهنه ی برادرم به مدرسه بروم گفتم دلم میخواهد مثل همکلاسی هایم کیف و کفش مخصوص خودم را داشته باشم از آن رنگ رنگی ها…
نگفت نه، اما خواست کمی صبر کنم، مدرسه ها شروع شد چند روز که گذشت دوباره همان حرف ها را تکرار کردم بعدش با عصبانیت فریاد زدم من از این کیف کهنه و کفش های وارفته خجالت می کشم پدرم صورتش سرخ شده بود و سرفه
می کرد، اما من تمام حواسم به خواسته ی خودم بود، چیزی طول نکشید که پدر از دنیا رفت، روزی که مرد در همان عالم
بچه گی فکر می کردم از حرف های من ناراحت شده دلم میخواست هیچوقت کیف و کفش نو نداشته باشم اما او برگردد ولی نشد …
چند سالی گذشت، آن روزها من دختر نوجوانی بودم مغرور و سر به هوا، دخترهای هم سن و سالم یکی یکی عروس می شدند و دنبال زندگیشان می رفتند اما ما چون نمیتوانستیم از عهده خرج و مراسم و جهیزیه بر بیاییم خواستگارها پا پس می کشیدند، یک روز به مادرم گفتم لعنت به نداری، کاش اصلا به دنیا نیامده بودم، از این همه تحقیر بیزارم…!
و بعدش هر دویمان گریه کردیم…چند ماه بعد که مادرم هم مرد باز همان حس بچگی آمده بود سراغم و فکر می کردم به خاطر حرف های من است آن روز دلم میخواست هیچوقت عروس نشوم و برای همیشه دختر آن خانه بمانم اما مادرم برگردد که نشد …
نمیدانم شاید همه چیز اتفاقی بوده اما من دیگر هیچوقت از چیزی شکایت نکردم و تا توانستم تحمل کردم شاید چون دلم نمیخواست کس دیگری بمیرد …
حالا مدت ها از آن روزهای سخت گذشته، به این باور رسیده ام که آدم ها از بی پولی نمی میرند، یا هر شرایط سخت دیگری…
و اصلا قرار نیست زندگی همیشه یه جور بماند و هر آدمی یک روزی با ناکامی هایش خداحافظی می کند،
آدم ها از دلشان می میرند…
از قلبشان، وقتی امیدشان تمام میشود،
راستش هنوز هم همان ترس کودکی را با خودم دارم، و در حرف زدن احتیاط
می کنم، چون معتقدم بعضی
حرف ها آنقدر تلخ اند که می توانند امید یک نفر را تمام کنند و مرگش را جلو بیندازند…!!
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
🌸🍃
امیدوارم خدا بهت یکی رو ببخشه
که پای بد و خوبت، کم و زیادت، غصه و شادیت،
پای پستی و بلندیت بمونه...
زمین خوردی کنارت بشینه
و بلند شدی برات دست بزنه...
یکی که نره، یعنی نخواد که بره ، حتی اگه همه برن...
امیدوارم خدا بهت یکی رو ببخشه
که بمونه... چه برنده باشی چه بازنده...
چه تو اوج آسمون باشی چه ده طبقه زیر زمین...
خدا بهت ببخشه رفیق ؛
یکی رو که رفیق باشه واسه لحظه لحظهی زندگیت...♥️
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
#گفتمان_اعضا 🌸🍃 سلام اسمان جون اگه میشه اینو بذارید گروه تا اگه میشه من رو راهنمایی کنن راستش من ۱
شبیه منی
🌸🍃
برای اون دختری خانمی که ۱۵سالشه جلو باباش روسری و ....اینا میپوشه
دقیقا مثل منی
من اولا باور میکنی تو اون گرما پتو میداختم رو خودم
همش روسری سرم بود
لباس استین بلدمیپوشیدم تو گرما😂
ولی خود ب خود تموم شد
جوری شده ک جلو بابام با رکابی میگردم و مامانم میگ اینجور تیپ نزن زشته و من عین خیالم نیس
😂👍
بنظرم چیز خاصی نیس و گذراس
تموم میشه
ولی سعی کن راحت باشی باباته دیگ نامحرم ک نیستش
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
#بخوانیم
🌸🍃
حتما تا آخر بخون ♥️
خانهی دوستم غوغایی بود.
باباجان، پدر دوستم، شب خوابیده بود و صبح دیگر بیدار نشده بود.
همه در ناباوری عمیقشان سوگواری میکردند و به سر و صورت خودشان میزدند اما هیچکس کاری نمیکرد.
میدانید... تشریفات، خاکسپاری، پذیرایی... طبیعی هم هست.
هیچکس تصورش را نمیکند که این شتر روزی در خانهی خودش خواهد خوابید، و در چنین روزی باید به چه چیزهایی فکر کند.
ناگهان آقای همسایه پیدایش شد. خیلی آرام و متین آمد، جلوی مادر دوستم روی زمین زانو زد و گفت اجازه بفرمایید کارها رو من انجام بدم. همسرتون به من وصیت کرده و من از خواستههای ایشان اطلاع دارم.
و آقای همسایه کارها را دست گرفت. همسر و فرزندانِ خودش را بسیج کرد. غیر از صاحبان عزا به هر کسی مسئولیتی داد. و خلاصه مراسم تا روز آخر مرتب و منظم و آبرومندانه برگزار شد.
یک روز به دوستم گفتم خوشا به سعادتِ باباجانت که دوست و رفیقی اینچنین صمیمی و جانی داشتند، انگار خودش صاحب عزاست.
دوستم گفت: راستش ما هم از این رفاقت خبری نداشتیم. باباجانِ من اهل دوست و رفیق بازی نبود. خانهای بود. ولی یکی دو بار در پارک روبهروی خانه آقای همسایه را دیده بودم کنارِ باباجان روی نیمکتی نشستهاند و گپ میزدند. همین...
اینها را گفتم تا هرکدام برای خودمان یک آقای همسایه آرزو کنیم.
یکی که سر وقت به دادمان برسد. جلویمان بنشیند، بگوید نگران هیچ چیزی نباش. بگوید همهچیز را بگذار به عهدهی من.
یک آقای همسایه که بعد از یک پیادهروی نیمساعته دوستمان داشته باشد. چه در زندگی، چه در مرگ... آن هم بی هیچ منتی.
آخرین سطر: قدر آدمهای ساده و بیشیلهپیلهی زندگیتان را بدانید. همانها که قادرند روی نیمکتِ یک پارک، از آخرین وصیت خود صحبت کنند...
#نيكى_فيروزكوهى
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
#زیبایی 🌸🍃 سلام عزیزم. من چندین سال نیدل آر اف،مزوتراپی وکارهای دیگه برای جوان شدن وزیبایی پوستم ا
#بلدی_بگو
🌸🍃
سلام اسمان جان
می شه ازاون دوستمون بپرسید
حجامت صورت چه جوریه وبرای چی خوبه
ممنون می شم گلم 👇👇👇
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
🌸🍃
#دورنگی
وقتی از خودتون مطمئن نیستید وارد زندگی هیچ دختری نشین....
🍃🌸
🌸🍃
امروز یکی داشت میگفت:
«من بدون اونم میتونم زندگی کنم ولی با اون یه جور دیگه زندگی میکنم!»
قشنگ بود:)
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
💕 به نام خدا💕 دعوتید👇 هیچ یک از پستهای کانال اتفاقی نیست لطفا به سادگی عبور نکنید🌹 عاشقانه ای برا
🌸🍃
لینک مربوط به دلانه های اعضا
🌸🍃