eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.8هزار دنبال‌کننده
34.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 خدايا كمكم كن که از اون قسمتِ سختِ زندگيم عبوركنم! 💙🍃 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
#بلدی_بگو 🌸🍃 سلام عزیزم،ی سوال داشتم ممنون میشم بزاری کانال من اگه قسمت باشه که هنوزم معلوم نیست
🌸🍃🌸🍃 سلام آسمان جان در رابطه با خانمی که گفتن میخوان برن کربلا عزیزم من خودم دو بار تا حالا که میخواستم برم مشهد همین اتفاق برام پیش اومده، و قرص خوردم، یک هفته قبلش قرصا رو شروع کردم و هر شب یکی میخوردم و جواب داد و حالمم بد نشد، اگه دیگه خیلی میخواین عقب بیوفته در طول سفر هم باید بخورید. من فقط همین اطلاعات رو داشتم که بهتون بدم 😉 خوش به سعادتتون، منم توی مرداد کربلا بودم، التماس دعا 💚 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃🌸🍃 زندگی دستِ نوازشگر توست🌱 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
آیدا دختریکه پدرش میفهمه با پسری در ارتباطه وبه پسره میگه باید عقدش کنی...👇 https://eitaa.com/sofre
اسمان جان واقعا ایدا روی مخه 🌸🍃🌸🍃 دنبال مرد۴۰ساله افتاده تازه براش ناز هم میکنه...میخوای چیکارش..فقط میخواسته جلو دوستاش پز بده که من همچین نامزدی دارم😐😐😐😐 واقعا مردم چه فکرهایی میکنن دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
آیدا دختریکه پدرش میفهمه با پسری در ارتباطه وبه پسره میگه باید عقدش کنی...👇 https://eitaa.com/sofre
سلام در مورد خاطرات ایدا 🌸🍃 اول اینکه ایدا سنی نداشته خدا ب اخر قصه رحم کنه و مجید ایدارو ول نکنه ب نظر من ایدا باید این موضوع رو ب خاله یا عمش بگه ک اون دیگه دختر نیست تا دیر نشد وگر نه ضربه سختی میخوره دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
آیدا دختریکه پدرش میفهمه با پسری در ارتباطه وبه پسره میگه باید عقدش کنی...👇 https://eitaa.com/sofre
سلام درمورددلانه آیدا 🌸🍃🌸🍃 بنظر من علاوه براین ک آیدا بچگی کرداشتباه بزرگی درحق خودش کرد ک بامجید تونامزدی راحت بود چون من حدس میزنم مجید زن داره و ب خانواده آیدادروغ گفته و دختران ما چ زود با سادگی خودشون گول این گونه عشقارومیخورن.ک درآخرجز پشیمانی چیزی ب همراه نداره. امیدوارم ک داستان بخوبی پیش بره ومن اشتباه کرده باشم. دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
آیدا دختریکه پدرش میفهمه با پسری در ارتباطه وبه پسره میگه باید عقدش کنی...👇
🍃...تجربه زندگی...🍃
آیدا دختریکه پدرش میفهمه با پسری در ارتباطه وبه پسره میگه باید عقدش کنی...👇
رفتیم تو خونه.یه خونه بزرگ بود اما وسایل کمی داشت.سه تا اتاق داشت.مجید ساکن رو گرفت برد تو یه اتاق،پشت سرش رفتم.فقط اون اتاق تخت داشت.بقیه اتاق ها فقط فرش بود.گفتم چرا خونت این جوریه.گفت چجوریه.گفتم یه جوریه .خیلی خالیه.مجیدگفت من که هیچ وقت خونه نیستم،وسایل به چه دردم میخوره.رفتیم تو هل.معلوم بود معذب بودن.مجید صدام کرد تا کمک کنم و پذیرایی کنیم.بعد یک ساعت بابام و زهرا رفتن خرید برای بچه جدید.مجید هم آوا و علی رو فرستاد تو محوطه مجتمع.تو بغلش بودم داشتیم حرف میزدیم.مجید نقشه داشت برای زندگیمون.چشام رو بسته بودم و با ذوق گوش میکردم.یهو صدای آهنگ اومد.مجید بلند شد و رفت تواتاق.ازاتاق که بیرون اومدیه وسیله بزرگ دستش بود. فهمیدم موبایل هست.دست تهرانی ها جدیدا دیده بودم. مجید یواش حرف میزد بعدش قطع کرد و اومد پیشم.گفتم تو موبایل داری؟بغلم کرد،گفت شانس که ندارم خواستم سوپرایزت کنم.گفتم یعنی چی؟گفت دیگه شبا هم میتونی زنگ بزنی بهم.گفتم کی خریدی؟گفت دیروز.رفتم تو بغلش گفتم تو خیلی خوبی مجید.برای ناهار رفتیم رستوران هر چی میدیدم مجید میگفت برات میخرم. از بهترین لباس عروس تا بهترین طلاها.یکم خرید کردیم. شب خسته برگشتیم خونه.خواستم برم پیش مجید که زهرا دستمو گرفت،گفت کجا .برو پیش آوا و علی بخواب.گفتم چته شوهرمه.زهراجدی گفت دختر یکم حیا داشته باش. بابات نمیزاره. یکم خواهشا صبر کن اذیت نکن عروسی کن برو سر خونه زندگیت هر غلطی خواستی بکن .با عصبانیت رفتم پیش مجید و حرف زهرارو زدم و شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاق بچه ها.ساعت دو صبح وقتی فهمیدم همه خواب هستن یواشکی رفتم تو اتاق مجید و رفتم پیشش.نزدیک صبح هم مجید بیدارم کرد و رفتم پیش بچه ها خوابیدم.سه روز اونجا بودیم.مجیدتمام سعیش کرد که بهمون خوش بگذره.همش تلفنش زنگ میخورد اما میگفت از اداره هست و جواب نمیداد.سه روز مثل برق گذشت و باز من با گریه از مجید جدا شدم.یک ماه از سفر تهرانم میگذشت،همه خیلی خوشحال بودیم.همش به مجید و زندگی باهاش فکر میکردم.بابام خیلی خوشحال بود.یه روززهرا دردش گرفت،محمد دنیا اومد.دیگه حس اون کینه و نفرت رو به زهرانداشتم.خیلی محمد رو دوست داشتم.دوست داشتم سریع بعد عروسیم از مجید بچه دار بشم.هر چی به مجید زنگ میزدم که بیاد محمد رو ببینه بهونه میاورد.تا اینکه بعد ده روز مجید اومد.ریش گذاشته بود،تو خودش بود.گفتم مجیدچته.ناراحتی اومدی؟سیگارش روشن کرد،گفت نه عزیزم از خدام بود میومدم.دلم تنگ شده بود.گرفتار بودم.گفتم گرفتار چی؟چرا اینجوری هستی.از جاش بلند شد. دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
حس و حال قدیما ✨ دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
آیدا دختریکه پدرش میفهمه با پسری در ارتباطه وبه پسره میگه باید عقدش کنی...👇
سلام نظر درمورد دلانه آیدا 🌸🍃🌸🍃 تو شهر ما یه دختره بود که تا اینجای قصه شبیه به آیدا بود...امیدوارم جریان آیدا اونجور ک تصور میکنم تموم نشه اون دختره متاسفانه صیغه بود و آقائه هم وضع مالی خوبی داشت هم زن دائم و بچه ازش داشت و هم از زن صیغه ای قبلیش دختر بچه چندساله داشت که این دختر اطلاعی نداشت مدت صیغه ک تموم شد دیگه سراغش نیومد مادر دختره سکته کرد و دختره چندبار قصد خودکشی کرده بود اما زنده اس .. خداکنع فقط آیدا اینجور نشه دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
نور✨ دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃🌸🍃