eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.9هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👁 برخی نشانه های چشم زخم و طلسم 🍃۱. گریه های مکرر و بدون دلیل 🍃۲. لکه های آبی رنگ در ران‌ها از داخل 🍃۳. لکه های قهوه‌ای تیره در تمامی بدن 🍃۴. ضعف حافظه 🍃۴. اهمیت ندادن به ظاهر اندام 🍃۵. عدم تمرکز هواس 🍃۶. آه و ناله گاه و بیگاه 🍃۷. ضعف عمومی بدن 🍃۸. میگرن و سر درد 🍃۹. یا خواب زیاد و یا بیخوابی 🍃۱۰. خمیازه کشیدن حتی در حال نماز 🍃۱۱. کم صبری ، نا امیدی و نا کامی 🍃۱۳. بیماری ناگهانی و غش کردن بی سابقه 🧿 هر کدام از این‌ها یا چند فقره از این نشانه ها می‌تواند علامت چشم خوردن باشد. ☄چشم زخم نسبت به خود فرد است ولی حسد می‌تواند به اموال، خانواده، ماشین، اثاثیه، دارائی‌ها و املاک اصابت کند. ⚜اگر حسد به خود انسان باشد بیشتر به شکل بیماری‌های روحی روانی ظاهر می‌شود، مانند بی میلی نسبت به کار و رفتن سر کار یا مدرسه ودرس خواندن . ودر زندگی ممکن است هر نوع بلا و مصیبتو خرابی و شکستن ، بحث ودعوا باشد. ▪️▫️▪️ 🌹 🪸نمک مالي کل بدن در حمام انجام بدهید. 💎 انگشتر فیروزه دست کنید. 🪷طبق روش کانال محل کار و منزلتونو درمانی کنیدو صدقه او ردمظالم رد کنین. دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃🌸 عاشقانه ی پستچی جوان 🍃🌸
🍃...تجربه زندگی...🍃
🍃🌸 عاشقانه ی پستچی جوان 🍃🌸
پستچی جوان چهارده ساله کـه بودم؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش بـه مـن بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آن قدر حالم بد بود کـه بـه زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت. ازآن روز، کارم شد هرروز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه هاي سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هرروز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،کـه او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و مـن یک لحظه نگاهش کنم و برود. تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح کـه می شد، می‌دانستم همین حالا زنگ می زند! پله ها را پرواز میکردم و برای این‌کـه مادرم شک نکند ،می گفتم برای یک مجله می‌نویسم و انها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده اسـت.آن قدر خودکار در دستم می لرزید کـه خنده اش میگرفت .هیج وقت جز درود و خدانگهدار حرفی نمی زد.فقط یک‌بار گفت: چقدر نامه دارید! خوش بـه حالتان! و مـن تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و بـه نظرم عاشقانه ترین جمله ي دنیا بود.چقدر نامه دارید! خوش بـه حالتان عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا این‌کـه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد.مارا کـه دید زیر لب گفت: دخترۀ بی حیا. ببین با چـه ریختی اومده دم در! شلوارشو! متوجه شدم کـه شلوارم کمی کوتاه اسـت. جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود. آن قدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم کـه نفهمیدم پیک آسمانی مـن ، طرف را روی زمین خوابانده و با هم گلاویز شده اند! مگر پیک آسمانی هم کتک می زند؟مردم آن ها را از هم جدا کردند.از لبش خون می آمد و می لرزید.مو هاي طلاییش هم کمی خونی بود. یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ي شاکی، گونه اش را گرفته بودو فریاد می زد. مـن هم از ترس در را بستم. احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم! روزبعد پستچی پیری آمد، بـه او گفتم آن اقای قبلی چـه شد؟ گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد. بـه خاطر یک دعوا! دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر مـن دعوا کرد! کاش عاشقش نشده بودم! ازآن بـه بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در می شنوم ، بـه دخترم می‌گویم: مـن باز می کنم! سالهاست کـه با آمدن اینترنت، پستچی ها گمشده اند. دخترم یکروز گفت: یک جمله عاشقانه بگو لازم دارم. گفتم:چقدر نامه دارید. خوش بـه حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه ام 💕@siasatzanane...💕
ترفندهای مهم همسرداری 1 یکسری از کارها هست که انجام دادنش سخته ولی اگه انجام بشن واقعاً معجزه میکنه توی زندگی 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 یه جور ترفندهای همسرداری هست به قول یه عزیزی مردها مثل پر هستن هیچ وقت نمیشه با فشار و قدرت جایی بفرستیش ولی با یک فوت ساده میشه کلی جابه جاش کرد. و من فکر میکنم این فوت ساده کلید مهم زندگی هست که من اسمش رو میذارم :   محبت با سیاست زنانه  1- هرگز در عباراتتون از کلمه من استفاده نکنید حتما بگید ما، واقعا موثره 2- هرگز خودتون رو توی دعواهای خاله زنکی قوم شوهر گرفتار نکنید، وقت شما ارزشمندتر از این حرفاست 3-یه کار خیلی سخت اینه که در مقابل شوهر لجبازی و اصرار نکنید هر چند که حق با شما باشه ( آثارش بعداً مشخص میشه ترخدا نگید وای ما زنها مظلومیم و اینجوری کلاه سرمون میره ، میخوایم زندگی کنیم با سیاست یا باصطلاح وزیر باشیم توی خونه بذار شوهر فکر کنه شاه خونست! ) 4- چنانچه کمکی از بستگان شوهر به اون شده به رخ اش نکشید به جاش بگید چه قدر خوبن که به ما این کمک رو کردند 5- با دوستان شوهر، فامیل شوهر،  در معاشرتها گرم نگیرید حریم قائل بشید و هر چیزی رو نپرسید ازشون و توی کارشون باصطلاح فضولی نکنید سر و سنگین باشید تا اوناهم فضول نشن یه وقتی ادامه دارد...................... - در ارتباطات با فامیل شوهر خودمون پیشقدم بشیم واقعاً موثره 7- در مقابل خانواده همسر جبهه نگیریم، اون ها اصلا آدمهای بدی نیستند شاید فرهنگ و اخلاقیاتشون با ما فرق کنه یکم مثبت نگر باشیم بهشون تا حد توان احترام کنیم تا هم شوهر راضی باشه هم خودمون جایگاه ویژه ای داشته باشیم و اعصاب راحت 8- چنانچه درآمدی دارید و میخواید ان را صرف زندگی تون کنید اصلا به رو نیارید، مطمئن باشید مردها - مخصوصا در این مورد- خیلی شکننده هستند و حساب و کتاب همه چی را دارن 9- همونطور که ما خانمها دوست نداریم با هیچ زنی مقایسه بشیم خب مردمون رو هم با هیچ مردی مقایسه نکنیم **** یه نکته رو اینجا لازم میدونم بنابر تجربیات خودم و اطرافیان در مورد دوران عقد بگم : اینکه در دوران عقد زیاد خانه مادرشوهر نرید و شب رو اونجا نمونید - به نظر من که اصلا در دوران عقد هیچ شبی رو نباید پیش هم گذروند- میدونم سخت گیرانه است ولی من خودم این روال رو طی کردم و نتایج مثبت اش رو بعد از 1 سال در زندگیم می بینم و نتایج زندگی کسانی رو که دوران عقد همش با هم بودن رو هم می بینم این یه نصیحت خواهرانه است  ************************************** خواهی تو پند گیر و خواهی ملال دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃🍃🌸 گاهی‌وقتاصفرگرفتن،شڪست‌خوردن لازمھ.. چون‌توبرمیگردے‌بہ‌عقب‌آنالیز‌میڪنی، ڪجاے‌ڪارت‌اشتباھ‌بودھ.. ڪہ‌دیگہ‌تڪرارنڪنی‌واین‌خودش‌باعثِ شڪوفایی‌توعہ..!'❤️🎒 🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃
صرفا فان😁😁 🌸🍃 یک عذر خواهی درست ۳ بخش داره: ۱ - ببخشید ۲ - برات پیتزا میخرم ۳ - باشه برات ۲ تا پیتزا میخرم دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام من روز عقدم که رفته بودیم محضر بعد از دادن شناسنامه ها سند ازدواج رو گذاشتن جلومو گفتن امضا کنم، به امضای آخر که رسید گفت باید بنویسی مفاد سند رو قبول دارم و امضا کنی، منم نوشتم وفات سند رو قبول دارم و امضا کردم (اینقدر استرس داشتم که متوجه نشدم چی گفت). 😑 بعد که از محضر اومدیم بیرون توی ماشین تنها بودیم شوهرم گفت فاتحه فرستادی؟ گفتم فاتحه برای چی؟ گفت واسه وفات سند دیگه😂😂 با تعجب نگاهش کردم که گفت: دیوونه مفاد سند رو وفات سند نوشتی، سند رو کُشتی😂  دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
: 🌿🌿🌿🌿🌿 چند سال پیش سرکار میرفتم.... یک روز من و صاحب کارم نشسته بودیم و حرف میزدیم دیدم یک آقایی اومد تو مغازه با لباسهای کثیف و خاکی ، من یک لحظه فکر کردم اومد برای گدایی😳 اما اومده بود ازم خواستگاری کنه و همش میگفت من تو مسیر میبینمت و ازت خیلی خوشم اومده اونقدر وضعیتش داغون بود که صاحب کارم گفت شوهرش نمیدیم میخواد درسش رو ادامه بده😂😂😂😂 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 ازدواج اجباری روایت زنی که به اجبار زن مردی مستبد و خشن میشه و... (دوستان عبرت و سرنوشت اعضا ر
:مدیرکانال 🌸🍃 سلام خدمت عزیزان..آسمان هستم مدیر کانال.. در این کانال عبرت و دلانه های اعضا قرار داده میشه.. دلانه دختریکه به اجبار با مردی مستبد و خشن ازدواج میکنه رو بخونید... عبرت اعضا بالای کانال سنجاقه.. دوستانی که تقاضای لینک کانال جهت ارسال به دوستانشون داشتند،این لینک کاناله👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 یه دیالوگی توی سریال شهرزاد بود که میگفت: اگه نمیدونی بدون! من با تو چیزایی رو پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم، نمیخوام از دستش بدم... پس اگه بزاری بری، من تموم میشم! دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 ازدواج اجباری روایت زنی که به اجبار زن مردی مستبد و خشن میشه و... (دوستان عبرت و سرنوشت اعضا روزانه قرار داده میشه)
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 ازدواج اجباری روایت زنی که به اجبار زن مردی مستبد و خشن میشه و... (دوستان عبرت و سرنوشت اعضا ر
متوجه شدم دکتر جاوید رو که خواب بود بغلش کرده و داره به سمت در حیاط میبره.وقتی بهش رسیدم صورت جاوید رو بوسید و گفت خیلی مواظبش باش.رئوف هم که رسیده بود،جلو اومد و ساکمون رو تو ماشین گذاشت و بعدهم جاوید غرق خواب رو از بغل دکتر گرفت و تو ماشین گذاشت.ازدکتر خیلی تشکر کردم و بهشون تبریک گفتم به خاطر تصمیمشون که گفت همه اینا به خاطر جاویده.قبل از اینکه جاوید بیاد هیچ وقت دلش نمیخواسته بچه یکی دیگه رو بزرگ کنه، اما با اومدن جاوید فهمید مهم نیست بچه از خون خودتباشه. مهم اینه که تو زندگی آدم باشه وشادی ببخشه.بعدهم تو پاکت بهم پول داد که با دیدن رقمش نمیخواستم قبول کنم که گفتبخشی که حقوقته، و بخشی هدیه من به جاوید.با اصرار زیادش قبول کردم و از همه خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم.رئوف حرکت کرد و من تو دلم دعا کردم این سفر به خیر بگذره.تمام طول راه رو دلشوره داشتم.رئوف حرفی نمیزد و جاوید هم خواب بود.بعد از چند ساعت که برای من چند قرن طول کشید به روستا رسیدیم.تاوارد روستا شدیم تمام اتفاقات بد جلوی چشمم اومد.آخرین بار وقتی اینجا بودم که آفتاب عزیزم مرد.درسته دلم برای مادر وپدرم تنگ شده، اما غیر از وجود اونا از این روستامتنفرم.دلم میخواست به رئوف بگم اول منو ببر خونه خودمون تا مادرم رو ببینم،امامیدونستم قبول نمیکنه.بلاخره عمارت اربابی رو دیدم ،و بعد رئوف با بوقی که زد و دری که باز شد،ماشین رو داخل حیاط برد. و من افراد آشنایی دیدم که با تعجب ما رو نگاه می کردن.با ناراحتی به اتاقی نگاه کردم که مدتی توش زندگی کردم .اتاقی کهدخترم توش بزرگ شد.خندید وگریه کرد. هنوز همون شکلی بود حتی لباسهای آفتاب تو کمد چیده شده بود.به جاوید نگاه کردم که چه مظلومانه روی تخت خوابیده.از وقتی واردخونه اربابی شدیم و مشخص شد ارباب خونه نیست رئوف ما رو به اتاق آورد، و خودش هم رفت پیش خاتون.از بس ترس داشتم سرم درد گرفته بود. تک تک گوشه های این اتاق منو یاد آفتاب می انداخت.آه کشیدمنمی دونم چقدر گذشته بود که در اتاق با شدت باز شد به عقب برگشتم و باتعجب ارباب رو دیدم. ارباب با چشمهای گشاد شده منو نگاه می کرد. هردو به هم زل زده بودیم. ارباب زودتر به خودش اومد و اسمم رو چند بار صدا زد. بعد هم به سمتم اومد و تا من به خودم بیام بین بازوهاش اسیر شدم. سرم رو سینه ارباب بود و ارباب منو محکم به خودش چسبونده بود،گفت گلناز من.باورم نمیشه الان اینجایی.میبینمت .خیلی خوشحالم.پوزخندی زدم.لحنم ناخوداگاه تلخ شد و گفتم :یادتون رفته من قاتل آفتابم.چرا باید به خاطر یه قاتل خوشحال باشید. دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100