🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃 من خانومی بیوه هستم که دلم پره...
سلام خسته نباشید میگم به ادمین محترم و همه ی اعضای دوست داشتنی این کانال خوب و آموزنده .
من یه زن ۳۳ ساله هستم و یکی از اعضای خیلی قدیمی این کانال ولی بار اولی هست که مطلب میفرستم .
در واقع میخام با خانومای عزیز و آقایون محترمی که عضو این کانال هستن درد دل کنم
منم زندگی خوبی با شوهرم داشتم از تجربه ها استفاده میکردمو باهم خیلی خوشبخت بودیم 😍
شوهرم از هر نظر آقا وبا کمالات بود اما دست سرنوشت توی یه روز غم انگیز که هیچ وقت فراموش نمیکنم اونو از من گرفت 😔
من موندمو یه دختر سه ساله که کلی به باباش وابسته بود خیلی سختی کشیدم بی سرپرستی، ترحم های بی جا نسبت به دخترم، حرف های خانواده ی شوهرم که باید بمونی و بچتو بزرگ کنی همه ی اینها یه طرف تنهایی خودم یه طرف .
هروقت که برا خرید یا کاری مجبور میشدم در روز چن بار از خونه بیرون برم متوجه نگاها و حرفای همسایه ها میشدم اما به روی خودم نمیاوردم .
اما داستان من از جایی شروع شد که بابام اجازه نداد با خانواده ی شوهرم زندگی کنم و مجبور شدم بیام شهرستان و با بابامینا زندگی کنم
الان چن سالی میشه که منو دخترم با خانواده ی خودم هستیم دلم از همه ی آدما گرفته خیلی سعی کردم به حرف مردم اعتنایی نکنم اما نمیشه
بعضی از حرفا به گوشتو خون آدم رخنه میکنه اگه به خودم برسم میگن دنبال شوهر میگرده اگه نرسم میگن بدبخت افسردگی گرفته
مگه من چن سالمه هر پیرمردی که زنش میمیره به خودش اجازه میده به خواستگاریم بیاد چون بیوم
با هر مردی درمورد هر چیزی توی فامیل حرف میزنم سریع زنش باهاش دعوا میکنه که با اون حرف نزن حتما بهت نظر داره 😔
چن وقت پیش داشتم با پسر داییم درمورد کار حرف میزدم زنش چنان دعوایی راه انداخت در صورتی که من خیلی مودب و جدی هم حرف میزدم یا توی عروسی پسر عموم منو دخترم آرایشگاه رفته بودیم وقتی میرق..... خودم با گوشام شنیدم که حتی فامیل خودمون می گفتن اگه ما بودیم افسردگی میگرفتیم ببین اینا چقدر خوشن
یا یکی از آشناها یه روز بهم گفت تو باید منتظر باشی یه پیرمرد با عصا بیاد باهات ازدواج کنه در صورتی که هم خوشگلم هم خوش هیکل .
حسرت یه لاک زدن به ناخونام حسرت یه لباس رنگ شاد حسرت یه دل سیر خندیدن به دلم مونده هر کی میبینه میپرسه میخوای چکار کنی
بگو مگه من تو زندگی شما دخالت میکنم یا مگه شما بهم خرجی میدین آخه چکار دارین
یه بار تو همین کانال خوندم یه خانمی گفته بود با زنای بیوه و مطلقه ی اطرافتون قاطی نشین مگه ما از یه سیاره ی دیگه اومدیم 😁😁
یا همین آقایون به خودشون اجازه میدن
هر پیشنهاد بی شرمانه ای را به ما بدن چون بیوه ایم ( البته بعضی ها) دم اون آقایی که تو همین کانال گفتن با یه زن بیوه با یه بچه ازدواج کردن و به حرف هیچ کی گوش ندادن گرم دلم خیلی پره اگه بخام بنویسم یه تومار میشه
خانومای عزیز آقایون محترم خواهش میکنم اگه کسی با شرایط من اطرافتون هست با حرفاتون دلشو نشکنید هواشو داشته باشید
لطفا برام دعا کنید که بتونم یه زندگی دوباره تشکیل بدم و دوباره شاد باشم .
مواظب خودتون و زندگیای قشنگتون باشید قدر همدیگه رو بدونید ممنون که به درد دلم گوش دادین 🌷🌷❤️❤️
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نوبرونه های خونه ی مادرم ♥️😍
آسمان جان اگر دوست داشتی توی کانال خوبت قرار بده 🥰
#شما_فرستادین
🌸🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃 زندگی عاشقانه به سبک شهدا
اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا می کرد .
،میدیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادت می کند .
نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند ، نماز شبش ترک نمیشد…
دیگر تحمل نکردم؛ یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی،شهید میشی!
حتی جلوی نماز اول وقت او را میگرفتم! اما چیزی نمیگفت .
دیگر هم نماز شب نخواند!
پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟
خندید و گفت: کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره،اینجوری امام زمان هم راضی تره .
بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد،
پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟
گفت: چرا . ولی براش دعا نمیکنم!چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم .
گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟
لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟!
روای: همسر شهید شهید مرتضی حسینپور شلمانی
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃سلام آسمان جون...کانالتون محشره....
خوشبختی یعنی دوتا فرزند گل که حتی یکروزم نماز صبحشون قضا نشده...
دوتا پسر مودب و باشخصیت و باحیا....
دوتا پسر که همه فامیل روی سرشون قسم میخورن....😊😊😊
من خوشبحتم چون پسرهامو دارم...حتی با وجود اینکه توی سن۲۵سالگی هوو اومد سرم...
خداروشکر🌹
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃🌸
همیشه چای برایم بیشتر از یک نوشیدنی ساده بوده
چای بهانه ایست برای هم صحبت شدن با کسی
چای می تواند واحد اندازه گیریه رفاقت و صمیمیت باشد!
هر چقدر چای یخ کند نشان می دهد چقدر حرف دارید برای گفتن که چای فراموش می شود
اکنون دلم چای می خواهد… قندپهلو...
🍃...@Sofreyedel...🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
سلام آسمان جان....
کانالتون اینقدر جذابه که منتظرم پستهای جذاب بذارین😍
اصلا باورم نمیشه ایتا همچین کانالی داره😁
میخواستم به خانمها پیشنهاد بدم برای آقایونی که خیانت میکنند سوره نور بخونید...برای چشم پاکی خیلی اثر داره😊😊😊
انشاالله که توی هیچ خونه ای خیانت نباشه😍
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸 دلانه دختری یازده_ساله که با مردی مسن ازدواج میکنه
🌸🍃
سلام دوستان عزیزم خوش اومدین..آسمان هستم..مدیر کانال...
دوستان دلانه دختری یازده ساله رو بخونید....
سرگذشتی جذاب و قدیمی😊
دختری که به اجبار با مردی مسن ازدواج میکنه...
اگر درددل،عبرت یا دلنوشته ای دارین برامون ارسال بفرمایید تا بدون نام در کانال قرار بدیم...
تمام دلانه ها بالای کانال سنجاقه..
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸 دلانه دختری یازده_ساله که با مردی مسن ازدواج میکنه
آبجیم که از اومدن من با خبر شده بود خودشو رسوند به ما و از دیدن اون منظره گریه اش گرفته بود ….همینطور که رجب تو بغلم بود باهاش رو بوسی کردم
و با هم رفتیم به عمارت ….رقیه همین طور گله می کرد که چرا نمیای بچه رو ببینی؟ نه خبر میدی؟ نه میای دلم هزار راه رفت …….رقیه همین طور حرف می زد و من محو تماشای رجب بودم ….وقتی رسیدیم کسی تو اتاق نبود با هم نشستیم و من رجب رو توی بغلم گرفتم حالا اون به سینه ی من چسبیده بود و جدا نمی شد هر چی بهش گفتم مادر بیا کنارم بشین تا با هم حرف بزنیم به خرجش نرفت …..
رقیه می گفت : به خدا اصلاً حتی یک بار هم سراغ تو رو نگرفت نمی دونم چرا اینجوری می کنه؟ ما مثل چشمامون ازش مراقبت
می کنیم خیالت راحت باشه …راستی یک خبر خوب خانم آبستنه و سخت ویار داره برای همین برای عقد تو نیومد میگن دائماً اوغ می زنه …و ترشی می خوره فکر کنم پسر بزاد ….
با خوشحالی گفتم : خدا رو شکر نگرانش بودم خبری ازش نبود چه خوب انشالله که پسر بیاره (بعد لپ رجب رو محکم بوسیدم ) مثل پسر من خوشگل و آقا وقتی بزرگ شدن با هم دوست میشن مثل منو مامانش …….بانو خانم اومد تو اتاق و تا چشمش به من افتاد از خوشحالی فریاد زد که الهی فدات بشم دختر کجا بودی که ما بدون تو سوت و کوریم حتی آقاجان موقع قرآن خوندن هم یادت می کنه چرا نیومدی ..خوب حق داشتی باید پاگشا میشدی ولی محرم آقا جان مهمونی نمیده …ولی پس فردا حاجی جمشیدی هیئت داره و همه اونجا جمع میشن توام بیا بیشتر ببینیمت الانم ما هر شب میریم روضه توام بیا خوب …..گفتم آخه اوس عباس میره سر کار و بعد از ظهر ها هم میره سر کارِ خونه ی خودش تا تموم کنه آخر شب خسته و مونده میاد و نای نفس کشیدن هم نداره ….. رقیه به شوخی گفت : برای توام نداره و دوتایی خندیدن
ادامه دارد
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100