eitaa logo
ملک سلیمان
3.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
32 فایل
اینجا با استفاده از آیات قرآن و احادیث و روایات معصومین و کلام بزرگان دینی یاد میگیری که چطوری حال دلت و، وضع مالیت خوب بشه👌 https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb تبلیغات شما پذیرفته میشود👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ دختر آخر خانواده بودم تا زمانی که پدر و مادرم زنده بودن برادرهام اجازه نمیدادن ازدواج کنم معتقد بودن باید بشینم و از پدر مادرم مراقبت کنم. تا زمانی که زنده بودن روی چشم هام نگهشون میداشتم بعد از فوت پدر و مادرم برادرهام‌ اجازه دادن تو خونه‌بشینم.‌اما خیلی مراقبم بودن. زیر نظر خودشون زندگی میکردم جوری که برام‌آزار دهنده بود و هیچ ازادی نداشتم فقط کافی بود ساعت از ۶ غروب بگذره و من در خونه رو باز کنم قیامت میکردن که نباید در و باز کنی و میخوای ابروی مارو ببری ۳۲ ساله بودم و هیچ خواستگاری هم نداشتم از دست برادرهام کسی جرات نمیکرد بیاد خواستگاریم و نزدیکم بشه تا یه روز یکی از همسایه ها گفت میخواد برام خاستگار بیاره. حمید تنها اومد ‌۴۰ سالش بود و تا الان ازدواج نکرده بود.‌ برادرهام خیلی مخالف بودن میگفتن شوهر نکن خودمون خرجت رو میدیم تا زنده ای مجرد بمون ولی من دلم میخواست شوهر کنم جواب مثبت دادم و همسرش شدم ادامه دارد... کپی حرام
۲ خونه ش از برادرهام دور بود برادرهام که میترسیدن من اذیت بشم اجازه دادن ما اونجا بشینیم میگفتن نزدیکمون باشی خیالمون راحت تره اما حمید قبول نکرد و گفت در صورتی که ازمون اجاره بگیرید ما اینجا زندگی میکنیم من چنمیخوام فکر کنید ازتون سواستفاده میکنم. اوایل حمید خیلی خوب مهربون بود ولی به مرور زمان بداخلاق و بداخلاق‌تر شد. من برای نجات از محدودیت های برادرام‌ باهاش ازدواج کردم ولی حمید از اونا بدتر بود یه روز انقدر پا پیچش شدم که دلیل بدخلقی هاش رو بفهمم تا اینکه بهم گفت _رو به ورشکستگیم و هر کاری میکنم مشکلاتم حل نمیشن دلم‌ براش سوخت یواشکی برادرهام طلاهام رو فروختم و دادم به حمید که خودشو از ورشکستگی نجات بده وقتی فهمید بهم گفت _حق نداشتی اینکارو بکنی اونا طلاهای دوران مجردیت بودن... ادامه دارد کپی حرام
۳ _عزیزم این چه حرفیه تو الان شغلتو ابروتو نجات بده دوباره که سرپا شدی برام بخر فعلا اولویت ما جلوگیری از ورشکستگی تو هست خداروشکر حمید تونست خودشو با اون پول نجات بده و اوضاع مثل قبل شد اخلاقشم هر روز بهتر از قبل میشد. سه سال گذشت و من باردار نشده بودم خیلی بهش اصرار کردم بریم دکتر ولی قبول نمیکرد. میگفت _ بچه میخوایم چی کار؟ انقدر التماسش کردم ی روز گفت _اگر ایراد از من باشه تو ولم کنی بری من چیکار کنم؟ بغلش کردم و گفتم _عزیزم من چرا باید ولت کنم تو زندگی منی چونه ش لرزید و گفت _من جز تو کسیو ندارم تو همه کس و کارمو دلم خوشیمی بالاخره راضیش کردم و باهم رفتیم دکتر خیلی استرس داشت، دکتر برامون ازمایش نوشت و بعد از انجام ازمایش ها جواب رو پیش دکتر بردیم و اونجا دکتر اعلام کرد مشکل از منه... ادامه دارد... کپی حرام
۴ با خودم گفتم حتما ولم میکنه و میگه نمیخوامت به محض خروجمون از مطب سوار ماشین شدیم و برگشتیم حالم خیلی خراب بودهمش حرف دکتر تو سرم میپیچید که گفت _متاسفانه هیچ درمانی برای مشکل شما نیست حمید دستم رو گرفت و با محبت گفت _توروخدا انقدر ناراحت نباش من دق میکنم تازه بغضم ترکید بهش گفتم _من خیلی دلم بچه میخواد امیدم این بود که اگر ایرادی داشته باشیم دکتر درمان میکنه اما امروز ناامیدم کردن و گفتن نمیشه سرمو بوسید و گفت _غصه نخور ی راهی پیدا میکنم چند روز من حالم خراب بود و حمید توی فکر بود که چیکار کنیم ی روز اومد و گفت _ببین حالا بچه هم نداشته باشیم بد نیستا دردسر نداریم سرمون خلوته راحت داریم زندگیمونو میکنیم... ادامه دارد کپی حرام
۵ نفس عمیقی کشیدم و گفتم _فکرشو کن بگه مامان بابا تو خونه راه بره پا روی پا انداخت _پس بچه میخوای اره؟ کوتاهم نمیای؟ _نه نمیام انقدر دعا میکنم تا خدا یکی بده _شنیدی که دکتر گفت بچه دار نمیشی من یه پیشنهاد دارم بیا بریم یه بچه از بهزیستی بیاریم و به فرزندی قبول کنیم چشمام برق زد چرا این فکر به ذهن خودم نرسیده بود گفتم _واقعا ها جدی میگی من از خدامِ یه میاریم بزرگ میکنیم مگه ادم فقط بچه خودشو به دنیا بیاره مادر میشه؟ اما من شنیدم خیلی سخت گیرن سرتایید تکون داد _اره سخت گیرن. ولی ما هر شرطی که بگذارن قبول میکنیم. از همون روز به اصرار من افتادیم دنبال کارای اداری، خیلی سخت میگرفتن و حقم داشتن اما هر چقدر سخت گیری میکردن برای من مهم نبود در عوض نتیجه خوبی داشت بهمون گفتن یکیتون باید دیپلم داشته باشه. من قبول کردم که درس بخونم و در مدرسه بزرگسلان شرکت کردم و دیپلمم رو گرفتم بقیه شروط رو هم همونطوری که گفته بودن انجام دادیم ... ادامه دارد کپی حرام
۶ بالاخره موفق شدیم ی دختر خیلی ناز و خوشگل بهمون دادن با اینکه همه میگفتن چون بچه خودتون نیست نمیتونید دوسش داشته باشید اما این بچه شد تمام دنیای من و حمید. هر روز علاقه م به زهرا بیشتر از قبل میشد حمید هم علاقه زیادی بهش داشت یه وقتا میگفت این بچه تمام وجود منه الان چند سال گذشته زهرا بزرگتر شده و من خدارو شکر میکنم اگر نتونستم بچه ای از خودم داشته باشم در عوض خدا یه دختر بهم داد که از خودمم بیشتر دوسش دارم الان یه خانواده کامل دارم شوهری که انقدر عاشقمه وقتی فهمید بچه دار نمیشم میتونست رهام کنه اما ترجیح داد بخاطر در کنار من بودن یه بچه دیگه رو به فرزندی قبول کنه و دختری که با تمام وجود عاشقشم هست. و هر لحظه خداروشکر میکنم ادامه دارد کپی حرام