#علاقه ۱
دختر آخر خانواده بودم تا زمانی که پدر و مادرم زنده بودن برادرهام اجازه نمیدادن ازدواج کنم معتقد بودن باید بشینم و از پدر مادرم مراقبت کنم.
تا زمانی که زنده بودن روی چشم هام نگهشون میداشتم بعد از فوت پدر و مادرم برادرهام اجازه دادن تو خونهبشینم.اما خیلی مراقبم بودن. زیر نظر خودشون زندگی میکردم جوری که برامآزار دهنده بود و هیچ ازادی نداشتم فقط کافی بود ساعت از ۶ غروب بگذره و من در خونه رو باز کنم قیامت میکردن که نباید در و باز کنی و میخوای ابروی مارو ببری ۳۲ ساله بودم و هیچ خواستگاری هم نداشتم از دست برادرهام کسی جرات نمیکرد بیاد خواستگاریم و نزدیکم بشه تا یه روز یکی از همسایه ها گفت میخواد برام خاستگار بیاره. حمید تنها اومد ۴۰ سالش بود و تا الان ازدواج نکرده بود. برادرهام خیلی مخالف بودن میگفتن شوهر نکن خودمون خرجت رو میدیم تا زنده ای مجرد بمون ولی من دلم میخواست شوهر کنم جواب مثبت دادم و همسرش شدم
ادامه دارد...
کپی حرام
#علاقه ۲
خونه ش از برادرهام دور بود برادرهام که میترسیدن من اذیت بشم اجازه دادن ما اونجا بشینیم میگفتن نزدیکمون باشی خیالمون راحت تره اما حمید قبول نکرد و گفت در صورتی که ازمون اجاره بگیرید ما اینجا زندگی میکنیم من چنمیخوام فکر کنید ازتون سواستفاده میکنم.
اوایل حمید خیلی خوب مهربون بود ولی به مرور زمان بداخلاق و بداخلاقتر شد. من برای نجات از محدودیت های برادرام باهاش ازدواج کردم ولی حمید از اونا بدتر بود یه روز انقدر پا پیچش شدم که دلیل بدخلقی هاش رو بفهمم تا اینکه بهم گفت
_رو به ورشکستگیم و هر کاری میکنم مشکلاتم حل نمیشن
دلم براش سوخت یواشکی برادرهام طلاهام رو فروختم و دادم به حمید که خودشو از ورشکستگی نجات بده وقتی فهمید بهم گفت
_حق نداشتی اینکارو بکنی اونا طلاهای دوران مجردیت بودن...
ادامه دارد
کپی حرام
#علاقه ۳
_عزیزم این چه حرفیه تو الان شغلتو ابروتو نجات بده دوباره که سرپا شدی برام بخر فعلا اولویت ما جلوگیری از ورشکستگی تو هست
خداروشکر حمید تونست خودشو با اون پول نجات بده و اوضاع مثل قبل شد اخلاقشم هر روز بهتر از قبل میشد.
سه سال گذشت و من باردار نشده بودم خیلی بهش اصرار کردم بریم دکتر ولی قبول نمیکرد. میگفت
_ بچه میخوایم چی کار؟
انقدر التماسش کردم ی روز گفت
_اگر ایراد از من باشه تو ولم کنی بری من چیکار کنم؟
بغلش کردم و گفتم
_عزیزم من چرا باید ولت کنم تو زندگی منی
چونه ش لرزید و گفت
_من جز تو کسیو ندارم تو همه کس و کارمو دلم خوشیمی
بالاخره راضیش کردم و باهم رفتیم دکتر خیلی استرس داشت، دکتر برامون ازمایش نوشت و بعد از انجام ازمایش ها جواب رو پیش دکتر بردیم و اونجا دکتر اعلام کرد مشکل از منه...
ادامه دارد...
کپی حرام
#علاقه ۴
با خودم گفتم حتما ولم میکنه و میگه نمیخوامت به محض خروجمون از مطب سوار ماشین شدیم و برگشتیم حالم خیلی خراب بودهمش حرف دکتر تو سرم میپیچید که گفت
_متاسفانه هیچ درمانی برای مشکل شما نیست
حمید دستم رو گرفت و با محبت گفت
_توروخدا انقدر ناراحت نباش من دق میکنم
تازه بغضم ترکید بهش گفتم
_من خیلی دلم بچه میخواد امیدم این بود که اگر ایرادی داشته باشیم دکتر درمان میکنه اما امروز ناامیدم کردن و گفتن نمیشه
سرمو بوسید و گفت
_غصه نخور ی راهی پیدا میکنم
چند روز من حالم خراب بود و حمید توی فکر بود که چیکار کنیم ی روز اومد و گفت
_ببین حالا بچه هم نداشته باشیم بد نیستا دردسر نداریم سرمون خلوته راحت داریم زندگیمونو میکنیم...
ادامه دارد
کپی حرام
#علاقه ۵
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_فکرشو کن بگه مامان بابا تو خونه راه بره
پا روی پا انداخت
_پس بچه میخوای اره؟ کوتاهم نمیای؟
_نه نمیام انقدر دعا میکنم تا خدا یکی بده
_شنیدی که دکتر گفت بچه دار نمیشی من یه پیشنهاد دارم بیا بریم یه بچه از بهزیستی بیاریم و به فرزندی قبول کنیم
چشمام برق زد چرا این فکر به ذهن خودم نرسیده بود گفتم
_واقعا ها جدی میگی من از خدامِ یه میاریم بزرگ میکنیم مگه ادم فقط بچه خودشو به دنیا بیاره مادر میشه؟ اما من شنیدم خیلی سخت گیرن
سرتایید تکون داد
_اره سخت گیرن. ولی ما هر شرطی که بگذارن قبول میکنیم.
از همون روز به اصرار من افتادیم دنبال کارای اداری، خیلی سخت میگرفتن و حقم داشتن اما هر چقدر سخت گیری میکردن برای من مهم نبود در عوض نتیجه خوبی داشت بهمون گفتن یکیتون باید دیپلم داشته باشه. من قبول کردم که درس بخونم و در مدرسه بزرگسلان شرکت کردم و دیپلمم رو گرفتم بقیه شروط رو هم همونطوری که گفته بودن انجام دادیم ...
ادامه دارد
کپی حرام
#علاقه ۶
بالاخره موفق شدیم ی دختر خیلی ناز و خوشگل بهمون دادن با اینکه همه میگفتن چون بچه خودتون نیست نمیتونید دوسش داشته باشید اما این بچه شد تمام دنیای من و حمید.
هر روز علاقه م به زهرا بیشتر از قبل میشد حمید هم علاقه زیادی بهش داشت یه وقتا میگفت این بچه تمام وجود منه
الان چند سال گذشته زهرا بزرگتر شده و من خدارو شکر میکنم اگر نتونستم بچه ای از خودم داشته باشم در عوض خدا یه دختر بهم داد که از خودمم بیشتر دوسش دارم الان یه خانواده کامل دارم شوهری که انقدر عاشقمه وقتی فهمید بچه دار نمیشم میتونست رهام کنه اما ترجیح داد بخاطر در کنار من بودن یه بچه دیگه رو به فرزندی قبول کنه و دختری که با تمام وجود عاشقشم هست. و هر لحظه خداروشکر میکنم
ادامه دارد
کپی حرام