eitaa logo
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
1.3هزار دنبال‌کننده
371 عکس
191 ویدیو
2 فایل
•{﷽}• اینجا مطالبی رو از خودم و دیگران براتون به اشتراک میذارم. امیدوارم به دردتون بخوره. 🌹 اگه کاری داشتید، درخدمتم | @SoozosazAdmin
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  🇮🇷 | جبهه‌نما |
66.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تیزر اطلاع‌رسانی دسته عزاداری سالگرد شهادت سردار جنگل در رشت ما را از مادر آموختیم؛ از بانوی آب، که میراثش شهادت بود. برای آن‌ها که می‌خواهند در راه خدا قیام کنند فرقی نمی‌کند پیش رو، باشد یا ، کربلا باشد یا رشت. دوشادوش کاروان میرزا گام برمی‌داریم در پاسداشت مردی که هویت و جان ماست در پاسداشت میرزا کوچک جان جنگلی 📍از که قدمگاه او بود تا که آرامگاه او و قرارگاه بی‌قراران شد. 🗓 وعده ما یکشنبه ۱۱ آذر ماه، ساعت ۱۵ 🔰 جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی استان گیلان 🆔 Eitaa.com/jebhegilan
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#روایت_دیدار | بخش اول برا منی که یک #طلبه_روضه_خوان هستم، چند تا مناسبت خیلی خاص هست. تا حدی که ب
🔰 | بخش دوم اومدم زود بخوابم که ساعت ۴ یا ۵ صبح کنم اما نتونستم. نه از باب که اونم بود ولی بیشتر به خاطر کار واجبی که باید تموم می کردم و تحویلش می دادم. همین کار باعث شد تا ساعت ۴ صبح نخوابم. نخوابیدنم همان و گرفتنم همان 🤕 خلاصه شدم کار رو نصف و نیمه رها کنم و یه خرده بخوابم که به دیدار برسم. همین که سر گذاشتم رو بالش، خوابم برد. چشمتون روز بد نبینه... وقتی پاشدم ساعت شش و نیم بود. 😬 هنوز کمی سر درد داشتم. پا شدم رو خوندم و اومدم که لباس بپوشم، خانومم گفت: شما که نخوابیدی، با این قیافه میخوای کجا بری، خطرناکه... واقعاً خوابم میومد ولی خب دوست داشتم خودمو به دیدار برسونم. چیزی که منو بی انگیزه می کرد بیت ما تا بود که کمِ کم ۲ ساعت راه بود و منم باید جهت ساعت ۷ و نیم صبح، می بودم. حس بدی بود 🥴👇 ساعت ۶ و نیم صبح 🕰 یک ساعت تا موعد تحویل کارت 💌 دو ساعت راه 🚗 چشم خواب آلود من 😵‍💫 احتمال اینکه برم و پشت دَر بمونم🚪 توی هوای دلم و تحیّر اینکه برم یا نرم یهو یه ندایی شنیدم که گفت: ❤️📢 پاشو پسر... پاشو تا فرصت دیدار قضاء نشده. پس توکلت کجا رفته! 😠 حالا که دیدار نصیبت شده میخوای نری؟! چه تضمینی هست اگه زنده بودی و ظهور ارواحنا فداه رو درک کردی، برا دیدار ایشون هم نیاری و نکنی... ✍》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#روایت_دیدار | بخش دوم اومدم #شب زود بخوابم که ساعت ۴ یا ۵ صبح #حرکت کنم اما نتونستم. نه از باب #ش
🔰 | بخش سوم بالاخره هر جور شد، دل رو زدم به و راه افتادم به سمت . 🌊 گفتم نهایتش اینه که یا نمیرسم و ان شاءالله مأجورم یا هم میرم و اگه رو پیدا نکردم، میرم پشت در و میگم اگه میشه بذارید برم داخل... 🥺 مسیر تا ورودی تهران خوب بود ولی داخل شهر که رسیدم دیدم به خاطر رسیدن به هی داره زمانش بیشتر میشه.⏱ من همینجوری یک دیر رسیده بودم، زمان رسیدن به مقصد هم داشت روحم میشد. تازه متوجه شدم که چرا یه عده زود می کنن.🚦 برفرض اینکه به موقع هم می رسیدم، چالش جدی تر بحث پیدا کردن جای بود. خلاصه با سلام و صلوات به ادامه دادم و رسیدم به نزدیکای بیت و دنبال جای پارک می گشتم. همینجور که کوچه و پس کوچه ها رو نگاه می کردم یهو یه جای خالی بهم چشمک زد. ماشین رو سریع پارک کردم و دوئیدم به سمت خیایان . جمعیت جلوی درب بیت و دیدن (مسئول توزیع کارت) جرقه امید رو توی دلم زیاد کرد. هنوز چند قدم مونده بود بهشون برسم سلام کردم و دیدم رو به نشانه عذر تقصیر روی چشمم گرفتم. گفت: کجایی حاجی... قرارمون ۷ و نیم صبح بود! حرفی برای گفتن نداشتم. گفتم: اگه دیر آمدم بودم 👨🏻‍🦽 بهش می دادم. خدا خیرش بده. به خاطر بنده و چند نفر دیگه تا اون موقع بیرون وایستاده بودن. در صورتی که می تونستن زودتر بره داخل... 😘 خلاصه کارت رو گرفتم. خودم رو رسوندم به جمعیتی که هنوز همه داخل نرفته بودن. همین باعث شد یه آرامشی توو دلم و یه به زبانم جاری و ساری بشه که بالاخره حرکت کردن و تلاشم داد. 🤲 ✍》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#دیدار_یار | بخش چهارم امسال #ورودی_بیت رو از یه سمت دیگه ای قرار داده بودن. همین که #گیت_اول رو ر
🔰 | بخش پنجم داشتم به سمت انتهای راهروی منتهی به می رفتم که دیدم سمت چپ یه عده روبه روی نشستن و از اونجا دارن مراسم حسینیه رو دنبال می کنن. 📼 توی دلم گفتم: حیف نیست آدم این همه راه رو بیاد، بعد توی هوای حسینیه ای که اونجا نشسته، تنفس نکنه و آغوش چشماش رو برای دیدن آقاش ولو از دور باز نکنه... 😒 بی اعتنا به مسیرم ادامه دادم تا به ورودی خود حسینیه رسیدم. همینجور که خواستم روی پنجه های پام وایستادم و آقا و فضای توی حسینیه رو ببینم یهو چشمم به افتاد. خیلی از دیدنش خوشحال شدم...🥰 به خودم گفتم نمی رسه ولی می رسه 🏔 همونجا یه دعا کردم... گفتم: ان شاءالله هم، ورودی همدیگه رو ببینیم با هم به دیدار و آقا و مولامون برسیم. 🤲 خودمو رسوندم بهش. داشتیم خوش و بش می کردیم، که یهو آروم آروم به سمت داخل کرد. کأنّه انگار یه عده کم کم از درب دیگه ای خارج بشن، برا ما جا باز شد و رفتیم داخل. به خودمون که اومدیم جمعیت ما رو تا داخل حسینیه آورد. 🌬 حالا آقا رو راحت داشتیم می دیدیم. گفتم: ... 👋 بالاخره واسه خاطرت، هرجوری بود خودم تا اینجا رسوندم. ✍️》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |