و عاقبت روزِ واقعه...
روزی به وسعتِ عاشورا...
"همه ی روزها عاشورا و همه ی زمینها کربلاست"
و چه گذشت در سرزمینِ نینوا...
خورشید بود و تابید بر لب های خشکِ آل پیغمبر؛ و روی ابرها را از صدها فرسخ ندید...
تابید و تابید ؛ گویی سوزنده تر از هر زمان و همیشه!
و باران که سهمش آن روز ؛ نباریدن بود!
کس غیرِ خدا چه می داند که دقیقاً چه گذشت در آن صحرای پر بلا...
در آن بارانِ خنجر و زخم...
در برابرِ بهترین های خلقِ خدا...
چه کردند باِ دستانِ گره گشا و چشمهای دریایی حضرتِ ماه...
با گلوی شش ماههْ علیِ اصغر...
با قامتِ جوانِ علی اکبر؛ آن شبهِ پیغمبر...
چه آمد به روی هفتاد و دو جان فشانِ راهِ حضرتِ ارباب...
به روی حضرتِ سردار ؛
که عاقبتِ داستانش ختمِ به "سر" شد!
و که خبر داشت از دلِ زینب!
که می دانست غیرِ آن مونسِ جآنِ ،غیر از حضرتِ برادر،که غروبِ عاشورا ؛ آغازِ همه ی غریبگی هاست...
وای بر بنی امیه،بر یزید و یزیدیان و بر ظلم...
و اینک اسارتی جگرسوز...
وای بر اسارت!!
چه کسی ست که نداند؟
برای زخم های جانسوزِ زینب ؛
هیچ مرهمی"حسین" نمی شود!!
#فاطمه_پنبه_کار