عشق ؛ افسانهای است که فاصلهها را از میان میبرد ، غیرممکنها را ممکن میکند.
عشق ؛ تو را وادار به نقض تمام قوانینی میکند که در زندگی وضع کردهای ، حرفهایی که با اطمینان زدهای را پس بگیری .
عشق ؛ افسانهایست که اگر دستانت را بگیرد
وجودت را فرا میگیرد و تا انتها
رهایش نمیکند.
📚 شیر سیاه ، الیف شافاک
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بمیرید بمیرید دراین عشق بمیرید
دراین عشق چو مردید همه روح پذیرید
#مولانای جان
#دکتر_مشایخی
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🔅"رَبِّ اِنِّی لِما اَنزَلتَ اِلیَّ مِن خَیرِِ فَقِیرٌ"
(پروردگارا، هر خیری که بر من نازل کنی به آن محتاجم!)
این دعای موسی(ع) در قرآن، یک شاهکار تمام است.
اوج هوشمندی سالک را میرساند و به تنهایی خود کلاس آموزش دعاست...
دقت کن!
موسی برای خدا، احتیاجاتش را لیست نمی کند، نمیگوید این و آن را میخواهم، به ذهنش جهت نمیدهد، با کلماتش خود را محدود نمیکند، فضای دعا را باز میگذارد تا هر خیری از هر کجا و هر زمان و به هر مقدار و کیفیت، بر او ببارد.
موسی در نهایت تواضع، هوشمندانه رفتار می کند، به خدا دستور نمی دهد، اَداهای عالِمانه در نمیآورد، بلکه در برابر او، یک پذیرش تام می شود....
زیرا خوب می داند؛ این خداست که صلاح کار او را می داند...
خدایی که خود خیر است و جز خیر از او صادر نمی شود...
پس فقط کافی است با این "خیر مطلق" رابطه ای عاشقانه بر اساس تسلیم برقرار کرد...
چه اگر چنین شود، کار تمام است و بی شک سالک از بهترینها برخوردار شدهاست.
ای دوست، یک سالکِ تسلیم و هوشمند، دعایش اینگونه است...
آن را ذکر خود قرار ده.
برگرفته از مجموعه نکات قرآنی
#مسعود_ریاعی
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🩹
باز با ما سری از نازِ گران دارد
یار
نکند باز دلی با دگران دارد
یار...
❤️🩹
نظرم تا به سرِ زلف تو دلدار افتد
گذر این دلِ سودا زده بر دار افتد
چون گل ازپرده به بازار شدی میترسم
راز سربستهی ما بر سرِ بازار افتد
❤️🩹
#شهریار
🎙#اردشیر_رستمی
♥️
به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟
به نوازشگر جان؟!
به چه مانند کنم حالت چشمان تو را؟
به الماس سیاهی که بشویندش
در جام شراب؟
به غزلهای نوازشگر حافظ در شب؟
یا به سرمستی طغیانگر دوران شباب؟!
به چه مانند کنم سرخی لبهای تو را؟
به شرابی که نمایان بود از جام بلور؟
به صفای گل سرخی که بخندد در باغ؟
به شقایق که بود جلوهگر بزم چمن؟
یا به یاقوت درخشانی در نور چراغ؟
مرمر صاف تنت را به چه مانند کنم؟
به گل یاس که پاشیده بر آن پرتو ماه؟!
من ندانم تو بگو به چه مانند کنم...؟
#مهدی_سهیلی
❤️🩹🕊
🔅دوست داشتنت وظیفهام که نبود،
فریضهام بود به جا آوردمش،
تا پای جان؛
در هر مکان و در هر دقیقهای.
🔅دوست داشتنت قانون که نبود،
آیین بود بدان مشرّف شدم
بی قیل و قال و بی بوق و کرنایی.
🔅دوست داشتنت نماز که نبود اما
گزاردمش ، شبانهروزی هزار رکعت
به وقت صبح و ظهر و شام.
🔅دوست داشتنت زکات که نداشت
اما پرداختمش به هر دمی
و به هر بازدمی به هر نفَس.
🔅دوست داشتنت دینی بود که
مخفیانه به آن ایمان آوردم،
دینی که جز عشق و تنهایی
ثوابی نداشت...
✍️#عرفان_نظرآهاری
9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅🕊
من هم دعاتان میکنم
تا دیگر از هر نگاه نادرست نترسید!
از هر طعنهی تاریک نترسید
از پسین و پردهخوانی غروب
یا از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نترسید
دوستتان دارم
ای سادگان صبور ، سادگان صبور!
#سیدعلی_صالحی
🎙#خسرو_شکیبایی
📻بخشهایی از فیلم پری
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
#حافظ
خوانش -ملیحه.ع.م
🍃هوالعشق
تو زِعشقْ خود نَپُرسی که چه خوب و دِلْرُبایی؟
دو جهان به هم بَرآیَد، چو جَمالِ خود نِمایی
تو شراب و ما سَبویی، تو چو آب و ما چو جویی
نه مکانْ تو را، نه سوییّ و همه به سویِ مایی
به تو دل چگونه پویَد؟ نَظَرم چگونه جویَد؟
که سُخَن چگونه پُرسَد زِدَهان که تو کجایی؟
تو به گوشِ دل چه گفتی؟ که به خندهاَش شِکُفتی
به دَهانِ نِی چه دادی؟ که گرفت قَندْخایی
تو به میْ چه جوش دادی؟ به عَسَل چه نوش دادی؟
به خِرَد چه هوش دادی؟ که کُند بُلندْرایی
زِتو خاکها مُنَقَّش، دلِ خاکیانْ مُشَوَّش
زِتو ناخوشی شُده خَوش، که خوشیّ و خوشْ فَزایی
طَرَب از تو با طَرَب شُد، عَجَب از تو بوالْعَجَب شُد
کَرَم از تو نوش لب شُد، که کَریم و پُرعَطایی
دلِ خسته را تو جویی، زِحَوادِثش تو شویی
سُخَنی به دَرد گویی که هَمو کُند دَوایی
زِتو است ابرْ گِریان، زِتو است بَرقْ خندان
زِتو خود هزار چندان، که تو مَعدنِ وَفایی
کلیات شمس/مولانای جان
هوالعزیز💐🍃
به بوستان جمالت بهار بسیارست
ولیک با گل وصل تو خار بسیارست
مدام چشم تو مخمور و ناتوان خفتست
چه حالتست که او را خمار بسیارست
میم ز لعل دل افروز ده که جانافزاست
وگرنه جام می خوشگوار بسیارست
خط غبار چه حاجت بگرد رخسارت
که از تو بردل ما خود غبار بسیارست
مرا بجای توای یار یار دیگر نیست
ولی ترا چو من خسته یار بسیارست
بروزگار مگر حال دل کنم تقریر
که بردلم ستم روزگار بسیارست
زخون دیدهٔ فرهاد پارههای عقیق
هنوز بر کمر کوهسار بسیارست
صفیر بلبل طبعم شنو وگرنه بباغ
نوای قمری و بانگ هزار بسیارست
چه آبروی بود بر در تو خواجو را
که در ره تو چو او خاکسار بسیارست