أتَنَفَسُبِحُبِالحُسَین❤️
🌸صلےاللّٰهعلیڪیامظلومیااباعبداللّٰه🌸
اللّٰھمعجللولیڪالفرج#ماه_رجب #امام_زمان
✅#رجببون کساني هستند که رزقشان در #ماه_رجب #محبت_اميرالمومنين(ع) ❤️است .
💠استاد سید محمدمهدی میرباقری:
«در روایات آمده است که #ماه_رجب ماه #امیرالمؤمنین(ع) است، #ماه_شعبان ماه #نبی_اکرم(ص) است و #ماه_رمضان هم ماه #خداست. این تقسیم برای این است که ما برای ورود به وادی نبی اکرم(ص)، باید از وادی ولایت امیرالمؤمنین(ع) گذر کنیم (فرمودند: أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْجَنَّةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا).
#رجببون کساني هستند که رزقشان در ماه رجب #محبت_اميرالمومنين(ع) ❤️است (حبه ايمان و بغضه کفر).
اگر کسي در اين ماه رجب يك تجلي از اميرالمومنين به قلبش بشود و يك محبتي از اميرالمومنين در قلبش بيايد، آن شخص جزء رجبيون ميشود، يعني به اندازهاي که رزق محبت اميرالمومنين در ماه رجب دريافت کرده باشد.
اگر از رجبيون شد حالا از باب اميرالمومنين وارد خانه نبي اکرم(ص) و ماه شعبان ميشود. ماه شعبان به احترام نبي اکرم(ص) پوشيده از #رحمت و #رضوان است (حففته منک بالرحمة و الرضوان)
هر كه وارد آن ماه شد وارد #رضوان_الله ميشود؛ ولي از مدخل #اميرالمومنين(ع)❤️ است.»
#استاد_میرباقری
مقدمات توحید
چرا اعتماد به جیبِ بابا بد است؟🧐
چون اگر یک وقتی بابا ندهد حالا یا نخواهد یا نتواند، دیگر به او احترام و احسان نمی کنی...😔
مثل خیلی ها که با بغض می گویند بابام داره ولی به من نمیده!
حالا اگر به جای جیب بابا به خدا اعتماد کردی اتفاقا ممکن است همان پدر به تو بدهد اما آسیب های بعدی را ندارد...که اگر ندهد چون تو روزی دِه را کس دیگر میدانی، لذا با واسطه بداخلاقی نمی کنی!
اگر به دانشگاه و رشته ای که درس می خوانی اعتماد کنی اتفاقا همین اعتماد گاهی خلاقیت و تلاش را از تو می گیرد...🙃
اما اگر به خدا تکیه کنی و اعتماد، حتی دانشگاه نمی روی اما مبدع و مخترع و تولید کننده می شوی...👌
روی پیشانی تان بنویسید: فقط خدا!😍
فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ ﴿۶﴾
#توحید
#سوره_جاثیه
#اطمینان_خواهی
در روایتی از امام رضا علیه السلام آمده است:
خدای عزّوجل به پیامبری از پیامبرانش وحی فرمود: چون صبح کردی نخستین چیزی را که با آن رو به رو شدی بخور و دومّین چیز را مخفی کن و سومین را پذیرا شو(پناه ده)و چهارمین را نومید مکن و از پنجمی بگریز.
اولی و دومی را گفتیم...
حالا سومین و چهارمین و پنجمین چیز...
ناگهان چشمش به پرنده ای افتاد که«بازی» او را تعقیب می کند. پرنده دور آن پیامبر به چرخش در آمد. با خود گفت: پروردگارم عزّوجل فرموده است که این را پذیرا شوم و پناه دهم. لذا آستین خود را باز کرد و پرنده داخل آن شد.
«باز»به او گفت: تو شکار مرا گرفتی، در حال که من چند روز است دنبال آن هستم. آن پیامبر گفت: پروردگارم عزّوجل به من فرموده است که این را نومید نکنم. پس، تکّه ای از رانش را قطع کرد و پیش باز انداخت و به راه خود ادامه داد.
در راه مردار گندیده ی کرم افتاده ای دید. گفت: پروردگارم عزّوجل مرا فرموده است که از این فرار کنم. پس از آن گریخت و برگشت.
در خواب دید که انگار به او گفته شد: تو آن چه بدان مامور شدی به انجام رساندی،
امّا آن پرنده، مردی است که تو را اندرزی دهد. پس او را پذیرا شو و اندرزش را قبول کن.👌
امّا آن «باز» مردی است که برای حاجتی پیش تو می آید، چنین کسی را نومید مگردان.
و امّا آن گوشت گندیده، غیبت است؛ پس از آن بگریز.
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
حسین پرتوی، عکاس روزنامه کیهان که دیدار همافران با امام (ره) را در تاریخ ثبت کرد، درباره خاطره آن روز گفته است:
من مأمور شدم به مدرسه علوی و تا رسیدم، دیدم آنجا خلوت است و یک تن از دفتر امور مطبوعات، دستور خروج همه عکاسان را اعلام کرد و گفت که همه عکاسها را از اینجا بیرون کنید.
متوجه شدم که باید خبری باشد و دیدم درب کناری مدرسه باز شد و تعدادی افسر نیروی هوایی با لباس فرم وارد حیاط شدند. به من تأکید کردند که اجازه نداری عکس بگیری! گفتم بگذارید بدون اینکه چهرهای از کسی معلوم باشد، عکس بگیرم وگرنه اگر این سند نباشد، چگونه میخواهید ثابت کنید اینجا چه گذشته است.
بالاخره قبول کردند و مرا تحویل دو نظامی دادند تا اگر کسی رو به دوربین کرد، این دو نگذارند که من عکس بگیرم. چون هنوز دولت بختیار سر کار بود، نگران بودند که شناسایی شوند و دولت مجازاتشان کند. عکس را گرفتم و تا خود روزنامه دویدم و عکس در صفحه اول روزنامه چاپ شد.👌
آفرین بر این جهادگر تبیین🌺
#جهاد_تبیین
#دهه_فجر
#آیت_الله_حائری_شیرازی
🔷 شیوه برخورد با رفتارهای ناپسند کودک
فرض کنید شما ظرفی پر از شیر، از مغازه ای گرفته و می خواهید به منزل ببرید. چون این ظرف پر می باشد، بسیار آهسته و با احتیاط کامل حرکت می کنید، تا چیزی از شیر بر زمین نریزد. اما اگر در این حال کسی آمد و به شما تنه زد، و نصف ظرف شیر بر زمین ریخت، در این هنگام، دیگر شما در حرکت، احتیاط نمی کنید و آهسته نمی روید؛ بلکه بدون هیچ هراسی، می توانید به سرعت حرکت کنید؛ چون دیگر خوف ریختن شیر وجود ندارد.
دربارۀ کودکانِ خود نیز سعی کنید کودک شما خیال کند که ظرف حیثیت و حرمت او پر می باشد و باید با احتیاط کامل رفتار کند، و تلاش کند کسی به او تنه نزند؛ امّا اگر شما آمدید و به او تنه زدید، دیگر ظرف حرمت و شخصیت او تقلیل خواهد یافت، و طبعاً دیگر نباید توقع داشته باشید که این کودک رفتارش با شما مثل سابق باشد.
پس، این نکتۀ مهم را فراموش نکنید که گاهی «تغافل» لازم است، به این معنا که شما از عیوب فرزندانتان آگاه باشید، اما کودک شما اطلاع نداشته باشد که شما از عیوب او آگاه هستید.
آگاه بودن شما از عیوب فرزندانتان خوب است، اما آگاه بودن ایشان از این که شما عیوب وی را می دانید، خوب و به صلاح نیست.
#تربیت_فرزند
#تجربه_من
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
👌👌👌👌حتما بخوانید
وقتی همسرم به خواستگاریم اومدن تمام خانواده و حتی فامیلها مخالف بودن به علت دوری راه (حدودا ۱۸ ساعت)، و نداشتن شغل مناسب...
اما من با توکل به خدا و توسل به اهل بیت سلام الله علیها به ایشون جواب مثبت دادم فقط فقط فقط به خاطر ایمان و اخلاقشون...
تا یک سال مشغول به تحصیل بودم و اصلا تو فکر بچه نبودم😓😓 اما بعد از صحبت حضرت آقا تصمیم به تشکیل یک خانواده ۳ نفری گرفتیم😄
اینکه چقدر تو دوران بارداری و بعد از زایمان زجر کشیدیم بماند اما تو همون دوران عنایتهای معنوی که تو زندگیمون میشد واقعا محسوس بود که این از همه چیز مهمتره😍
اما عنایتهای مادی
به محض دنیا اومدن دخترم ما صاحب ماشین شدیم و یک شغل خیلی خوب که تو تصوراتمون نبود برای همسرم جور شد و ایشون استخدام رسمی شدن...
فاطمه خانوم دو سالشون بود که خواستیم چهار نفره شیم، منتهی خداوند متعال مقدراتش چیز دیگری بود و ۳ ماهه سقط شد...😭
اما دست از تلاش برنداشتیم با توسل به ارباب بی کفن و زیارت عاشورای حاج آقا حق شناس رحمه الله دوباره مامان شدم با نه ماه استراحت مطلق و کلی آمپول و دارو و ....😊
زهرا خانومم الان یک ونیم سالشه و ما به تازگی صاحب خونه شدیم....
ما زندگی مون رو از صفر شروع کردیم ... تو یک برهه ای از زندگی انقدر مشکل مادی بهمون فشار آورد که حتی پول سیسمونی رو دادیم برا بدهکاری و قسط و ....اما به محض دنیا اومدن دخترم همه چیز تغییر کرد.
موقع ازدواج سرویس طلا نگرفتم. آینه شمعدون و وسایل عروس هیچی نخریدم. به اجبار خانواده همسرم به آرایشگاه رفتم، لباس عروسم وقتی تو آرایشگاه بودم به انتخاب خودشون برام گرفتن، از فیلمبردار و عکاس و آتلیه هیچ خبری نبود و نخواستیم. حتی دم در تالار همسرم و راه نمیدادن از بس ماشین ساده بود 😃😃😃😃 به ایشون میگفتن این مکان برای ماشین آقا داماده و آقای مظلوم من با خنده میگفتن خوب من دامادم😆
ایشونم کت و شلوار و ساعت و خرید وسایل آقا داماد را خیلی جزیی برداشتن. نه اینکه خانواده هامون از لحاظ مالی نتونن کمکون کنن. ما اعتقاد به این کارا نداشتیم و همش میگفتیم مراسممون ساده باشه...
برای جهاز هم ایشون اصلا نگذاشتن مبل و بوفه و میزنهار خوری بخریم و همیشه تاکید داشتن به اینکه زندگی و ساده شروع کنیم.
الان هم بعد از گذشت ۸ سال هنوز همون پشتی ها و ملافه سفید زیرش بزرگترین تجملات زندگی ماست.
زندگی رو راحت بگیرین. با کم و زیاد هم بسازین. همه اون کسایی که مخالف ازدواج ما بودن با دیدن رفتار بسیار خوب همسرم و تواضعشون بسیار علاقمند به ایشون هستند. خداوند و ائمه هم انشالله کمک خواهند کرد.
تصمیم داریم که خانوادمون و به ۵ نفر افزایش بدیم. خیلی دعامون کنین عزیزان. انشالله این بارداریم مثل قبلیها نباشه...البته هر که زجرش بیش، اجرش بیشتر...
انشالله بتونیم فرزنداانی سالم، صالح، عاقبت بخیر، خوش قدم و خوش روزی داشته باشیم.
برای شهادت همسرم هم دعا کنین البته مثل حبیب بن مظاهر
ایشون حیفه بمیرن...
انشالله عاقبت بخیر بشیم
#دوتا -کافی نیست