*✍دلنوشته رمضان*
*🌹سحر پانزدهم.....*
*✍ فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند.*
*نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم.*
*و تنها...*
*یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است...*
*❄️چه سری است ، دلبرم...؟*
*که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود، زمین آیینه کرامت تو را رو میکند؟*
*❄️سفره داری، خصلت رمضان است...*
*و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای!*
*مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود،*
*پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود،*
*امــــا،*
*کریم ترین انسان زمین نبود...؟*
*❣به چشمان عاشق کش تو قسم؛ من یقین دارم...؛*
*روبروی نام "کریم "ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین، خلق کرده ای.*
*❄️قنوت پانزدهم سجاده عاشقی ام؛*
*اوج می گیرد به نام نامی کرامتت...*
*سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی؟*
*❄️این سحر...*
*انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛*
*تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی.*
*آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی؟*
*یا کَریمُ.....یا کَریمُ.... یا کَریم....*
🌹🌹🌹
@TasnimNews1_983388571.mp3
زمان:
حجم:
4.15M
🔸 تلاوت جزء پانزدهم قرآن کریم
🔴لطفا دقت کنید
💚اگر در حال ختم قرآن هستید
💚جزء15 آیه19سوره کهف که رسیدید
کلمه *ولیتلطف* میزان قرآن است
و
جای استجابت دعا...
✨یعنی در این جا قران به دوکف مساوی تقسیم می شود.
قرآن را قطع کنید وشروع به دعا کنید و
اولین دعا برای *فرج* باشد...
⭐درقرآن های قدیمی خطی یا درشت نوشته می شد یا قرمز تا مردم جای استجابت را گم نکنند.
💚توضیح مختصر: عبارت *وَلْیَتَلَطَّفْ*
وسط قرآن کریم قرار دارد که به معنای
مدارا و هوشیاری همراه با مهربانی
است و این خود لطفی است که کلمه ی وسط قرآن را لطف و تلطف و مهربانی تشکیل داده است...
التماس دعا...💚
💚🍃💚
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨❤️یا حسن یا مولا❤️✨
🎙 مدیحه سرا: حسن کاتب
#امام_حسنی_ام
#ولادت_مبارک
🌹🌹🌹
💠#زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجیزاده)
✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت:169
مشکل من با احمد این بود که مانده بودم چطور به او حالی کنم که دیگر این همه غذا و میوه برای ما نیاورد. آن روز آهسته به او گفتم: «احمد، این همه زیاد است. خوب نیست، اسراف است. خیلی از آنها خراب می شود.»
- على، دوباره آخوند شدی؟ تو کاری به اسراف نداشته باش. فقط بخور تا ضعیف نشوی.
بار دوم قدری با دلخوری گفتم: «احمد، آخر ما مسلمان هستیم و باید به آیه قرآن، که فرموده اسراف نکنید، عمل کنیم.» او قدری کوتاه آمد و گفت: «باشد. حالا می گویی چه کار کنم؟».
۔ اگر بتوانی به جای غذا، ماست و چیزهای فاسدنشدنی مثلا مقداری خشکبار و پسته برایمان بیاوری، خیلی خوب است.
- مطمئنی چیز دیگری نمی خواهی؟!
- نه ممنون. همین ها هم زیاد است.
او می خواست بگوید خیلی پررو شدم. ولی من پرروتر از این حرف ها بودم و گفتم: «ممنون.» سؤال بعدی که خودم جوابش را میدانستم و قسمش دادم که راستش را بگوید، این بود: «این غذا و میوه ها را از کجا می آوری؟» او قدری موهای سرش را صاف کرد و گفت: «چه فرقی میکند؟»
۔ فرق می کند. باید بدانیم از کجا این همه میوه و غذا برایمان می آورید.
- روزهای جمعه که خانواده زندانیان عراقی برای ملاقات می آیند، از این چیزها زیاد می آورند. من هم از هر یک مقداری برای شما می آورم.
- مطمئن هستی آنها از این کار تو راضی هستند؟
- غلط می کنند راضی نباشند.
- اینکه نشد حرف. باید یقین کنی این مواد غذایی را از ترس به تو نمی دهند.
- باشد، می پرسم. دو سه روز بعد، که دیگر کاملا سر حال شده و از رنگ و روی قبلی مان بیرون آمده بودیم، احمد صبح زود در سلول را باز کرد و دو سه پاکت کاغذی به دستم داد.
- اینها چیست؟
- همان که می خواستی.
پاکت ها را باز کردم. در یکی مقداری پسته بود و دیگری نخود و کشمش. خندیدم و گفتم: «ما محبت های تو را چطور جبران کنیم؟» گفت: «برای مادرم دعا کنید.» او خداحافظی کرد و رفت. پسته ها را به جای صبحانه خوردیم. صدای محمد بلند شد و گفت: ايها الناس، در کنار شما هم برادرانی هستند که التماس دعا دارند. مارا فراموش نکنید.» اکبر جواب داد: «حتما دعایتان می کنیم!»
۔ دعا نه به آن معنا؛
- ساعت ده مقداری از دو پاکت را برای محمد و رستم بردم، تا آنها هم دلی از عزا دربیاورند. هر روز که میگذشت، به خوبی احساس میکردیم چقدر از لحاظ جسمی قوت پیدا کرده ایم. رنگ و رویمان عوض شده بود و دیگر از ضعف و سستی خبری نبود. استوار احمد رسیدگی به ما را از وظایف خودش می دانست و سعی می کرد آن را ترک نکند. او بیشتر از ما به فکرمان بود و این با هیچ ادبیاتی در جنگ همخوانی نداشت. گاهی که استوار احمد به مرخصی می رفت، ما از این تحفهها بی بهره میشدیم و دعا می کردیم زودتر مرخصی اش تمام شود و برگردد.
👈ادامه دارد
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺