eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
230 دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
5.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🍃هر روز در ماه مبارک رمضــان، ثواب روزه مون رو به یه شهید هدیه میدیم 🌷ثواب روزه امروزمون رو هدیه میکنیم به شهید عبدالحمید دیالمه🌺💫 🎂🌿🌷سالروز تولد سلام، 🌸🍃صبحتون بخیر، روزی زیبا و پر از آرزوهای خوب خواهانیم🌼🍃 🌺🌺🌺
*✍دلنوشته رمضان* *🌹سحر پانزدهم.....* *✍ فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند.* *نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم.* *و تنها...* *یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است...* *❄️چه سری است ، دلبرم...؟* *که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود، زمین آیینه کرامت تو را رو میکند؟* *❄️سفره داری، خصلت رمضان است...* *و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای!* *مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود،* *پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود،* *امــــا،* *کریم ترین انسان زمین نبود...؟* *❣به چشمان عاشق کش تو قسم؛ من یقین دارم...؛* *روبروی نام "کریم "ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین، خلق کرده ای.* *❄️قنوت پانزدهم سجاده عاشقی ام؛* *اوج می گیرد به نام نامی کرامتت...* *سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی؟* *❄️این سحر...* *انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛* *تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی.* *آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی؟* *یا کَریمُ.....یا کَریمُ.... یا کَریم....* 🌹🌹🌹
🌷دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان🌷 🌷💐🌷
@TasnimNews1_983388571.mp3
زمان: حجم: 4.15M
🔸 تلاوت جزء پانزدهم قرآن کریم 🔴لطفا دقت‌ کنید 💚اگر در حال ختم قرآن هستید 💚جزء15 آیه‌19سوره‌ کهف که رسیدید کلمه *ولیتلطف* میزان‌ قرآن است و جای‌ استجابت‌ دعا... ✨یعنی در این جا قران به دوکف مساوی تقسیم می شود. قرآن را قطع کنید وشروع به دعا کنید و اولین دعا برای *فرج* باشد... ⭐درقرآن های قدیمی خطی یا درشت نوشته می شد یا قرمز تا مردم جای استجابت را گم نکنند. 💚توضیح‌ مختصر: عبارت *وَلْیَتَلَطَّفْ* وسط قرآن کریم قرار دارد که به معنای مدارا و هوشیاری‌ همراه‌ با مهربانی است‌‌ و این خود لطفی است که کلمه ی وسط قرآن را لطف و تلطف و مهربانی تشکیل داده است... التماس دعا...💚 💚🍃💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨❤️یا حسن یا مولا❤️✨ 🎙 مدیحه سرا: حسن کاتب 🌹🌹🌹
💠(خاطرات سردار گرجی‌زاده) ✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت:169 مشکل من با احمد این بود که مانده بودم چطور به او حالی کنم که دیگر این همه غذا و میوه برای ما نیاورد. آن روز آهسته به او گفتم: «احمد، این همه زیاد است. خوب نیست، اسراف است. خیلی از آنها خراب می شود.» - على، دوباره آخوند شدی؟ تو کاری به اسراف نداشته باش. فقط بخور تا ضعیف نشوی. بار دوم قدری با دلخوری گفتم: «احمد، آخر ما مسلمان هستیم و باید به آیه قرآن، که فرموده اسراف نکنید، عمل کنیم.» او قدری کوتاه آمد و گفت: «باشد. حالا می گویی چه کار کنم؟». ۔ اگر بتوانی به جای غذا، ماست و چیزهای فاسدنشدنی مثلا مقداری خشکبار و پسته برایمان بیاوری، خیلی خوب است. - مطمئنی چیز دیگری نمی خواهی؟! - نه ممنون. همین ها هم زیاد است. او می خواست بگوید خیلی پررو شدم. ولی من پرروتر از این حرف ها بودم و گفتم: «ممنون.» سؤال بعدی که خودم جوابش را می‌دانستم و قسمش دادم که راستش را بگوید، این بود: «این غذا و میوه ها را از کجا می آوری؟» او قدری موهای سرش را صاف کرد و گفت: «چه فرقی می‌کند؟» ۔ فرق می کند. باید بدانیم از کجا این همه میوه و غذا برایمان می آورید. - روزهای جمعه که خانواده زندانیان عراقی برای ملاقات می آیند، از این چیزها زیاد می آورند. من هم از هر یک مقداری برای شما می آورم. - مطمئن هستی آنها از این کار تو راضی هستند؟ - غلط می کنند راضی نباشند. - اینکه نشد حرف. باید یقین کنی این مواد غذایی را از ترس به تو نمی دهند. - باشد، می پرسم. دو سه روز بعد، که دیگر کاملا سر حال شده و از رنگ و روی قبلی مان بیرون آمده بودیم، احمد صبح زود در سلول را باز کرد و دو سه پاکت کاغذی به دستم داد. - اینها چیست؟ - همان که می خواستی. پاکت ها را باز کردم. در یکی مقداری پسته بود و دیگری نخود و کشمش. خندیدم و گفتم: «ما محبت های تو را چطور جبران کنیم؟» گفت: «برای مادرم دعا کنید.» او خداحافظی کرد و رفت. پسته ها را به جای صبحانه خوردیم. صدای محمد بلند شد و گفت: ايها الناس، در کنار شما هم برادرانی هستند که التماس دعا دارند. مارا فراموش نکنید.» اکبر جواب داد: «حتما دعایتان می کنیم!» ۔ دعا نه به آن معنا؛ - ساعت ده مقداری از دو پاکت را برای محمد و رستم بردم، تا آنها هم دلی از عزا دربیاورند. هر روز که می‌گذشت، به خوبی احساس می‌کردیم چقدر از لحاظ جسمی قوت پیدا کرده ایم. رنگ و رویمان عوض شده بود و دیگر از ضعف و سستی خبری نبود. استوار احمد رسیدگی به ما را از وظایف خودش می دانست و سعی می کرد آن را ترک نکند. او بیشتر از ما به فکرمان بود و این با هیچ ادبیاتی در جنگ همخوانی نداشت. گاهی که استوار احمد به مرخصی می رفت، ما از این تحفه‌ها بی بهره می‌شدیم و دعا می کردیم زودتر مرخصی اش تمام شود و برگردد. 👈ادامه دارد ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺