🌷#دختر_شینا
#قسمت62
✅ فصل پانزدهم
💥 سرش را انداخت پایین و باز کوکهای لحاف را کشید. تلویزیون روشن بود. داشت صحنههای جنگ را نشان میداد؛ خانههای ویرانشده، زنها و بچههای آواره. سمیه از خواب بیدار شد. گریه کرد. صمد بغلش کرد و داد دستم تا شیرش بدهم.
سمیه که شروع کرد به شیر خوردن، صمد زل زد به سمیه و یکدفعه دیدم همینطور اشکهایش سرازیر شد روی صورتش.
گفتم: « پس چی شد...؟! »
سرش را برگرداند طرف دیوار و گفت: « آن اوایل جنگ، یک وقت دیدم صدای گریهی بچهای میآید. چند نفری همه جا را گشتیم تا به خانهی مخروبهای رسیدیم. بمب ویرانش کرده بود.
صدای بچه از آن خانه میآمد. رفتیم تو. دیدیم مادری بچهی قنداقهاش را بغل کرده و در حال شیر دادنش بوده که به شهادت رسیده. بچه هنوز داشت به سینهی مادرش مک میزد. اما چون شیری نمیآمد، گریه میکرد. »
💥 از این حرفش خیلی ناراحت شدم. گفت: « حالا ببین تو چه آسوده بچهات را شیر میدهی. باید خدا را هزار مرتبه شکر کنی. »
گفتم: « خدا را شکر که تو پیش منی. سایهات بالای سر من و بچههاست. »
کاسهی انار را گرفت دستش و قاشققاشق خودش گذاشت دهانم و گفت: « قدم! الهی اجرت با حضرت زهرا(س). الهی اجرت با امام حسین(ع). کاری که تو میکنی، از جنگیدن من سختتر است. میدانم. حلالم کن. »
💥 هنوز انارها توی دهانم بود که صدای بوق ماشینی از توی کوچه آمد. بعد هم صدای زنگ توی راهرو پیچید. بلند شد. لباسهایش را پوشید، گفت: « دنبال من آمدهاند، باید بروم. »
انارها توی گلویم گیر کرده بود. هر کاری میکردم، پایین نمیرفت. آمد پیشانیام را بوسید و گفت: « زود برمیگردم. نگران نباش. »
💥 صبح زود با صدای سمیه از خواب بیدار شدم. گرسنهاش بود. باید شیرش میدادم. تا بلند شدم و توی رختخواب نشستم، سمیه خوابش برد. از پشت پنجره آسمان را میدیدم که هنوز تاریک است. به ساعت نگاه کردم، پنجونیم بود. بلند شدم، وضو گرفتم که دوباره صدای گریهی سمیه بلند شد. بغلش کردم و شیرش دادم. مهدی کنارم خوابیده بود و خدیجه و معصومه هم کمی آنطرفتر کنار هم خوابیده بودند. دلم برایشان سوخت. چه معصومانه و مظلومانه خوابیده بودند.
💥 طفلیها بچههای خوب و ساکتی بودند. از صبح تا شب توی خانه بوند. بازی و سرگرمیشان این بود که از این اتاق به آن اتاق بروند. دنبال هم بدوند. بازی کنند و تلویزیون نگاه کنند. روزها و شبها را اینطور میگذراندند.
یک لحظه دلم خواست زودتر هوا روشن شود. دست بچهها را بگیرم و تا سر خیابان ببرمشان، چیزی برایشان بخرم، بلکه دلشان باز شود. اما سمیه را چهکار میکردم. بچهی چهل روزه را که نمیشد توی این سرما بیرون برد.
💥 سمیه به سینهام مک میزد و با ولع شیر میخورد. دستی روی سرش کشیدم و گفتم: « طفلک معصوم من، چقدر گرسنهای. » صدای در آمد. انگار کسی پشت در اتاق بود. سینهام را به زور از دهان سمیه بیرون کشیدم. سمیه زد زیر گریه. با ترس و لرز و بیسر و صدا رفتم توی راهپله.
گفتم: « کیه... کیه؟! »
صدایی نیامد. فکر کردم شاید گربه است. سمیه با گریهاش خانه را روی سرش گذاشته بود. پشت در، میزی گذاشته بودم. رفتم پشت در و گفتم: « کیه؟! »
💥 کسی داشت کلید را توی قفل میچرخاند. صمد بود، گفت: « منم. باز کن. »
با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم. خندید و گفت: « پس چهکار کردهای؟! چرا در باز نمیشود. »
چشمش که به میز افتاد، گفت: « ای ترسو! »دستش را دراز کرد طرفم و گفت: « سلام. خوبی؟! » صورتش را آورد نزدیک که یکدفعه مهدی و خدیجه و معصومه که از سر و صدای سمیه از خواب بیدار شده بودند، دویدند جلوی در. هر دو چند قدم عقب رفتیم...
🔰ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷#دختر_شینا
#قسمت63
✅ فصل پانزدهم
💥 هر دو چند قدم عقب رفتیم. بچهها با شادی از سر و کول صمد بالا میرفتند. صمد همانطور که بچهها را میبوسید به من نگاه میکرد، میگفت: « تو خوبی؟! بهتری؟! حالت خوب شده؟! »
خندیدم و گفتم: « خوبِ خوبم. تو چطوری؟! »
💥 مهدی بغلش بود و معصومه هم از یونیفرمش بالا میکشید. گفت: « زود باشید. باید برویم. ماشین آوردهام. »
با تعجب پرسیدم: « کجا؟! »
مهدی را گذاشت زمین و معصومه را بغل کرد: « میخواهم ببرمتان منطقه. دیشب اعلام کردند فرماندهها میتوانند خانوادههایشان را مدتی بیاورند پادگان. شبانه حرکت کردم، آمدم دنبالتان. »
💥 بچهها با خوشحالی دویدند. صورتشان را شستند. لباس پوشیدند. صمد هم تلویزیون را از گوشهی اتاق برداشت و گفت: « همین کافی است. همه چیز آنجا هست. فقط تا میتوانی برای بچهها لباس بردار. »
گفتم: « اقلاً بگذار رختخوابها را جمع کنم. صبحانهی بچهها را بدهم. »
گفت: « صبحانه توی راه میخوریم. فقط عجله کن باید تا عصر سر پل ذهاب باشیم. »
💥 سمیه را تمیز کردم. تا توانستم برای بچهها و خودم لباس برداشتم. مهدی را آماده کردم و دستش را دادم به دست خدیجه و معصومه و گفتم: « شما بروید سوار شوید. »
پتویی دور سمیه پیچیدم. دیماه بود و هوا سرد و گزنده. سمیه را دادم بغل صمد. در را قفل کردم و رفتم در خانهی گُلگز خانم و با همسایهی دیوار به دیوارمان خداحافظی کردم و سپردم مواظب خانهی ما باشد. توی ماشین که نشستم، دیدم گلگز خانم گوشهی پرده را کنار زده و نگاهمان میکند و با خوشحالی برایمان دست تکان میدهد.
💥 ماشین که حرکت کرد، بچهها شروع کردند به داد و هوار و بازی کردن. طفلیها خوشحال بودند. خیلی وقت بود از خانه بیرون نیامده بودند. صمد همانطور که رانندگی میکرد، گاهی مهدی را روی پایش مینشاند و فرمان را میداد دستش، گاهی معصومه را بین من و خودش مینشاند و میگفت: « برای بابا شعر بخوان. »گاهی هم خم میشد و سربهسر خدیجه میگذاشت و موهایش را توی صورتش پخش میکرد و صدایش را درمیآورد.
💥 به صحنه که رسیدیم، ماشین را نگه داشت. رفتیم توی قهوهخانهی لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانهی تمیز و خوبی برایمان آورد. هنوز صبحانهام را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد. آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم.
همان وقت ماشینهای بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور میکردند؛ کامیونهای کمکهای مردمی با پرچم ایران. پرچمها توی باد به شدت تکان میخوردند. صمد که برگشت، یک لقمهی بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: « تو صبحانه نخوردی. بخور »
💥 بچهها دوباره بابا بابا میکردند و صمد برایشان شعر میخواند، قصه تعریف میکرد و با آنها حرف میزد. سمیه بغلم بود و هنوز شیر میخورد. به جاده نگاه میکردم. کوههای پربرف، ماشینهای نظامی، قهوهخانهها، درختهای لخت و جادهای که هر چه جلو میرفتیم، تمام نمیشد.
💥 ماشین توی دستانداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم. ماشینهای نظامی علاوه بر این که در جاده حرکت میکردند، توی شانههای خاکی هم بودند. چندتایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود. خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود.
💥 صمد فرمان را دو دستی گرفته بود و گاز میداد و جلو میرفت. گفتم: « سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟!»
گفت: «آره. انگار خیلی خسته بودی. حتماً دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت،گفتم راحت بخوابی. »
خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم:«بچه را بده، خسته میشوی مادر جان.»
صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: «ای مادر! چقدر مهربانی تو.»
خندیدم و گفتم: «چی شده. شعر میخوانی؟!»
گفت: «راست میگویم. توی همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو. خیلی خسته میشوی، نه؟! همین سمیه کافی است تا آدم را از پا دربیاورد. حالا سؤالهای جورواجور و رودهدرازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.»
💥همان طور که به جاده نگاه میکرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت:«کم مانده برسیم. ای کاش میشد باز بخوابی.میدانم خیلی خسته میشوی.احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن. به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم،میدانم چهکار کنم. نمیگذارم آب توی دلت تکان بخورد.»
💥برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. خدیجه همانطور که به جاده نگاه میکرد، خوابش برده بود. سمیه توی بغلم خوابید. صمد گفت:«حالا که بچهها خواباند. نوبت خودمان است. خوب بگو ببینم اصل حالت چطور است. خوبی؟! سلامتی؟!...
🔰ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
سالروزشهادت
شهید سیدمجتبی هاشمی؛ از فرماندهان جنگهای نامنظم
سید مجتبی هاشمی» نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی تهران، فرمانده گروه فداییان اسلام در طول جنگ ایران و عراق و به همراه مصطفی چمران تنها فرمانده جنگهای نامنظم در ایران بود
🌸🌸🌸🌸🌸
بخشی از وصیت نامه
نمیتوانیم ساکت بنشینیم در حالی که فلسطینیان اجازه نفسکشیدن ندارند
🌸🌸🌸🌸
رهبر عزیزتان را یاری کنید
آری، هر آنچه دارم فدای جوانان عزیزم. عزیزانم، و ای جوانان وارسته وطن، من فقط به عشق شما و حفظ اسلام شما دردها و زخمهایم را تحمل می کنم و طاقت میآورم هر آنچه سختی است در این عالم، دستان خسته و ناتوان پدرتان را با اطاعت از خداوند مهربان یاری بخشید و مرحمی بر زخمهای فرو رفته در پیکر جانم. رهبر عزیزتان را یاری نمایید، گوش به فرمان او باشید و خدا را فراموش نکنید، نماز اول وقت را رها نکنید. وقت رها شدن روحم از زندان تنم بزودی فرا می رسد و شما را به خدا می سپارم و به سوی تمام هستیم پرواز می کنم.
یاد همه شیرمردان جبهه های جنگ جاودان
شهید#سیدمجتبی_هاشمی🕊🌹
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید سید مجتبی هاشمی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم
سوره مبارکه احزاب آیه ۳۵
إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ
وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ
وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ
وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ
وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ
وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ
وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ
وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ
وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ
وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا
همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان
و مردان با ايمان و زنان با ايمان
و مردان مطيع خدا و زنان مطيع خدا
و مردان راستگو و زنان راستگو
و مردان اهل صبر و زنان اهل صبر
و مردان فروتن و زنان فروتن
و مردان اهل انفاق و زنان اهل انفاق
و مردان روزه دار و زنان روزه دار
و مردان پاكدامن و زنان پاكدامن
و مردانى كه خدا را بسيار ياد مىكنند و زنانى كه بسيار به ياد خدا هستند
خداوند براى آنان آمرزش و پاداشى گرانقدر و بزرگ آماده كرده است.
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
بسم رب الشهداء والصدقین
رئیس جمهور اسلامی ایران، آیتالله سید ابراهیم رئیسی
وهمراهانشان، حین خدمت و انجام وظیفه برای مردم ایران دچار سانحه شده و به شهادت رسیدند
🌹شادی روح پاکشان صلوات🌹
🏴تسليت
🏴 إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
▫️ خادمالرضا، خادم جمهور، رئیس جمهور محترم کشورمان، آیتالله سید ابراهیم رئیسی، در راه خدمت به مردم به همراه همراهان خود به شهادت رسیدند.
▫️در این سانحه آیت الله سید محمد علی آلهاشم، دکتر حسین امیرعبداللهیان، دکتر مالک رحمتی و سردار سید مهدی موسوی به همراه خدمه پرواز در کنار خادم جمهور آسمانی شدند.
▪️این ضایعه دردناک را به مردم عزیز ایران و خانوادههای داغدار ایشان تسلیت عرض نموده و از خداوند متعال برای شهدای این سانحه، مغفرت و رحمت بیکران الهی و برای بازماندگان صبر و سلامت آرزومندیم.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
سلام خدا بر ابراهیم. به درستکاران اینطور پاداش میدهیم. (صافات ۱۰۹)
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 انگار که این صحبت های حضرت آقا برای همچین روزی بوده
با همین جمله ها بغضمو فرو میدم و سرم رو بالا میگیرم
" آرام باشید، نگران نباشید، اینها حوادث طبیعی یک راه به سمت قله است"
🔴 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
انا لله و انا الیه راجعون
◾️با اندوه و تاسف فراوان خبر تلخِ درگذشتِ شهادت گونهی عالم مجاهد، رئیس جمهور مردمی و با کفایت و پرتلاش، خادمالرضا علیه السلام جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید ابراهیم رئیسی و همراهان گرامی ایشان رضوان الله علیهم را دریافت کردم.
◾️این حادثهی ناگوار در اثنای یک تلاش خدمترسانی اتفاق افتاد؛ همهی مدت مسئولیت این انسان بزرگوار و فداکار چه در دوران کوتاه ریاست جمهوری و چه پیش از آن، یکسره به تلاش بیوقفه در خدمت به مردم و به کشور و به اسلام سپری شد.
◾️رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت. در این حادثهی تلخ، ملت ایران، خدمتگزار صمیمی و مخلص و با ارزشی را از دست داد. برای او صلاح و رضایت مردم که حاکی از رضایت الهی است بر همه چیز ترجیح داشت، از این رو آزردگیهایش از ناسپاسی و طعن برخی بدخواهان، مانع تلاش شبانه روزیش برای پیشرفت و اصلاح امور نمیشد.
◾️در این حادثهی سنگین شخصیتهای برجستهئی مانند حجةالاسلام آل هاشم امام جمعهی محبوب و معتبر تبریز، جناب آقای امیر عبداللهیان وزیر خارجهی مجاهد و فعال، جناب آقای مالک رحمتی استاندار انقلابی و متدین آذربایجان شرقی و گروه پروازی و دیگر همراهان نیز به رحمت الهی پیوستند.
◾️اینجانب پنج روز عزای عمومی اعلام میکنم و به ملت عزیز ایران تسلیت میگویم. جناب آقای مخبر طبق اصل ۱۳۱ قانون اساسی در مقام مدیریت قوهی مجریه قرار میگیرد و موظف است به همراهی رؤسای قوای مقنّنه و قضائیه ترتیبی دهند که ظرف حداکثر پنجاه روز رئیس جمهور جدید انتخاب شود.
◾️در پایان تسلیت صمیمی خود را به مادر گرامی جناب آقای رئیسی و همسر فاضل و بزرگوار ایشان و دیگر بازماندگان رئیس جمهور و خانوادههای محترم همراهان بویژه والد ماجد جناب آقای آل هاشم معروض میدارم و صبر و تسلای آنان و رحمت الهی برای درگذشتگان را مسألت میکنم.
سیّدعلی خامنهای ۱۴۰۳/۲/۳۱
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پرواز تا بینهایت
🔹روایتی از ساعتهای پایانی زندگی رئیسجمهور و هیئت همراه. چرا آیتالله رئیسی در قلب مردم ایران ماندگار شد؟
@Tobeh_Channel
📌 مهرعلیزاده در مناظرات به آیت الله #رئیسی گفت:
«چه تضمینی هست ریاست جمهوری را هم نیمهکاره برای سمت بالاتر، رها نکنید؟»
🔹 آقای مهرعلیزاده! با همهی دروغهایت در مناظرات، این جمله را راست گفتی؛ سید ابراهیم، ریاستجمهوری دنیا را برای شماها رها کرد و #شهادت را انتخاب کرد...
#خادم_الرضا
#شهید_جمهور
#عند_ربهم_یرزقون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♨️ نجوای ماندگار و زیبا سید ابراهیم رئیسی با شهید سلیمانی..
📌 خبر فوری سراسری
@fori_sarasari
هویت تمام شهدا مشخص شد، نیازی به آزمایش دیاناِی نیست
رئیس سازمان مدیریت بحران:
🔹پیکر شهدا با وجود اینکه سوخته بودند قابل شناسایی بود و توسط امدادگران به آمبولانسها انتقال داده شد و به معراج شهدای تبریز منتقل شدند.
🔹تنها پیکر آیتالله آل هاشم امام جمعه تبریز از نظر ظاهری وضعیت بهتری نسبت به دیگر شهدا داشت و کمتر دچار سوختگی شده بود چرا که وی بعد از سانحه هوایی تا یک ساعت زنده بوده و حتی با آقای غلامحسین اسماعیلی رئیس دفتر رئیسجمهور ارتباط تلفنی برقرار کرده بود.
🔹هیچ کدام از پیکر شهدا به آزمایش DNA منتقل نشد چرا که کاملاً قابل شناسایی بودند.
🔴به پویش #بیداری_ملت بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفته قبل میزبانشان بودیم؛عرض کردم به معاونین گفتهام فرض کنید امسال سال آخر مسئولیت شماست و کاری کنید که سال آینده نگویید«ای کاش» فلان کار را هم میکردم.به شوخی فرمودند«نفوس بد نزن» و بلافاصله باجدیت گفتند:«نگید تا سال بعد؛معلوم نیست تا فردا اصلا باشیم!»
آری!مردان خدا اینگونه آماده خدمت و آخرت هستند
🖊️عیسی زارع پور
عجیب است
هشتمین رییس جمهور
خادم امام هشتم
در روز ولادت امام هشتم رییس جمهور می شود
و در شب ولادت او شهید می شود
هیچ اتفاق این عالم بی حساب نیست...
▫️▫️▫️
🏴 انتشار در راستای#جهاد_تبیین باشما👇
https://eitaa.com/joinchat/863436966C365d1990df
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم اصل و نسب دار و باشرف حتی در دشمنی کردن هم بزرگواره .
اطرافیانتونو نگاه کنید تا بفهمید کیا اصل و نسب دارن و کیا ندارن.
✍ #سعیدیسم
💠صبح صادق مهدوی
🇮🇷@Sobhesadegh_ir
┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄
☑️حاج آقای پناهیان:
تشییع پیکر رئیسی مثل تشییع پیکر جنازه بهشتی خواهد شد، خیلیها برای عذرخواهی از او خواهند آمد
ـــــــــــــــــــــــ
پایگاه خبری صابرین نیوز↙️
🆘@sabreenS1_official
#حافظه_تاریخی
سال ۱۳۶۰ در ایران ۲ بار انتخابات ریاستجمهوری برگزار شد.
در شرایط سخت آن ایام پس از عزل بنی صدر انتخاب برگزار شد و شهید رجایی رییس جمهور شد که پس از ۲۷ روز او ترور شد و در دومین انتخابات میزان آراء حضرت آیتالله خامنهای رکورد تاریخی زد!
✅ با #سعیدیسم :
@saeedism
ولی من خوشحال هم هستم.
فکرشو بکنید رئیس جمهورهایی مثل بنی صدر و رفسنجانی و خاتمی و احمدینژاد و روحانی هم داشتیم تو این کشور.
اما سید محرومان بود و شد #شهید_جمهور
خوشحالم که عاقبت بخیر شدند.
اللهم ارزقنی
✍ #سعیدیسم
@saeedism
📌 توییت مریم رجوی در پی شهادت سید ابراهیم رئیسی یه نکته جالب دارد؛ بازهم توهم افتادن ستون انقلاب
🔹گروهکی که در دههی شصت، نه تنها که هزاران شهروند بیگناه از معلم و زن و کودک و کارگر و... را ترور کردند، بلکه در هشت شهریور ۱۳۶۰ به توهم ایجاد خلأ مدیریتی و قدرت، سناریوی ترور شهید رجایی و شهید باهنر را با کمک سرویسهای خارجی آمریکا و فرانسه عملیاتی کردند.
🔹اما در سومین انتخابات ریاستجمهوری سال شصت ( پس از عزل بنیصدر و شهادت شهید رجایی) مقام معظم رهبری با بالاترین درصد مشارکت و آراء منتخب مردم شدند و کشتی پرتلاطم انقلاب را به ساحل امن و آرامش رساندند و بعد آن در جایگاه ولایت فقیه، ادامه مسیر را به قلهها رهبری کردند.
🔹طبیعتاً و قطعا تابستان ۱۴۰۳ انتخابات ریاست جمهوری برگزار و منتخب مردم، انشاءالله در هشت شهریور ۱۴۰۳ حکم تنفیذ را از دستان مبارک رهبر انقلاب دریافت و مجری حرکت به قله خواهد شد.
🔹توهمات کفتارهای منافق و صهیونیست هم به سرنوشت مسعود رجوی ختم خواهد شد.
🖌 آقای نفوذی
☑️ کانال صابرین نیوز👇
https://eitaa.com/joinchat/4034331211C5aef0cd257
📌 مدتها بود که هرکس روی این میزِ ریاست مینشست، اپوزیسیون میشد
🔹در گام دوم به سبک رجائی و با هنرمندی، افسار این میز را کشیدی و سر جایش نشاندی و #شهید_جمهور شدی...
#خادم_الرضا
#عند_ربهم_یرزقون
☑️ کانال صابرین نیوز👇
https://eitaa.com/joinchat/4034331211C5aef0cd257
آشنایان ره عشق
دوش رفتم به در میکده خوابآلوده
خرقه تر دامن و سجّاده شرابآلوده
آمد افسوسکنان مغبچهٔ بادهفروش
گفت بیدار شو ای رهرو خوابآلوده
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خِرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب ترابآلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
💔🔥💔🔥💔🔥🏴🏴🏴