🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃
🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃
🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃
🕋فصل دوم
🕋رمان جذاب #از_کرونا_تا_بهشت
🕋قسمت ۹۳ و ۹۴
حضرت روبه سوی گنبد خضرای رسول کرد و دست به سینه ی مبارکش نهاد وسلام داد و همه ی لشکر همکلام وهمزمان با حضرت, زیارت حضرت رسول ص را خواندیم وپشت سر حضرت رو به سوی خرابهای به نام بقیع، نهادیم....
رعشه تمام وجودم را فراگرفته بود,
الان میدانستم هدف حضرت از رفتن به بقیع چیست ,تمام شیعیان از بعداز حادثهی سقیفه و آن در نیمسوخته و آن پهلوی شکسته و آن صورتنیلی و آن مادر و سیلی, سالهای سال به اندازه ی هزارو چهارصد سال صبر کرده بودند تا قبر مادرمان آشکار شود, تا این زخم کهنه التیام یابد تا دلمان قرارگیرد....
تمام لشکر حالشان دگرگون شده بود , بر سروسینه میزدیم وباهم تکرار میکردیم,
با مهدی زهرا میرویم تا انتقامه سیلی مادر بگیریم....میرویم تا قبر مادرم در بربگیریم....
حضرت برسر قبری بی نشان ایستاد، اشک از چشمان مبارکش فرو میریخت وبا بغض شکستهاش به مادرش زهرا س و مادر تمام شیعیان دنیا سلام داد...
همه باهم باردیگر زیارت حضرت زهراس را همراه حضرت خواندیم وخیلی از لشکر حالشان دگرگون بود
و مدام این فراز از زیارت عاشورا را میخواندند (اللهم العن اول ظالم, ظلم حق محمد وال محمد واخر تابع له علی ذالک,اللهم العنهم جمیعا)
با این واقعه ی مبارک والتیام زخم کشته شدن مادر در جوانی وپرپر شدن محسن شش ماهه اش,لشکر روحیه ای دوچندان گرفت...نماز را اقامه کردیم ودوباره پشت سر امام حرکت کردیم...
دل در دلم نبود ,نمیدانستم چه قرار است اتفاق بیافتد ,اما میدانستم هرچه هست , برای ما وکل دنیا حیرت انگیز است...
امام امر کردند ان شخصی را که درمسجد الحرام ادعا میکرد حضرت برحق نیست و مذهب او وبزرگان مذهب او, برحقند حاضر کردند.بر سر قبری ایستاد نا گاه با صدایی اسمانی که از دل پر از دردش برمیامد ندا داد :
_یا فلان بن فلان
وسه بار تکرار کرد وسه نفر را بعداز گذشت هزاروچهارصد سال از دل زمین به بیرون فراخواند,گرد بادی به وزیدن گرفت,تمام دوربینها وتمام چشمهای مشتاق درحال ثبت این لحظه بودند,نا گاه سه نفر که اتشی سوزنده انها را در بر گرفته بود با چهره هایی هراس انگیز در پیش روی حضرت از دل زمین بیرون امدند,
حضرت رو به انها کرد وفرمودند:
_حال که به دیار باقی شتافتید ودستتان از این دنیا کوتاه است,بگوییداز حقی که سالها غصب کردید وپرده بردارید از گمراهیای که مردمان زیادی را در خود فرو برد.
با معجزه حضرت وبه اذن خدا مردگان زنده شده به سخن در امدند وگفتند:
_به راستی ماغصب کردیم چیزی را که از آن مانبود,ما دست درازی کردیم به حقی که از اول افرینش به نام کسی دیگر ثبت شده بود واینک ازاین عملمان سخت پشیمان و نادمیم.....
با رو شدن این حقایق ,حضرت باردیگر انان را به قبر خود بازگردانید تا بقیه ی محاکمه درقیامت کبری انجام گیرد
و ان مرد معاند که با دیدن این واقعهی عظیم و این معجزه ی حضرت ,ندای حقطلبی درونش بیدارشده بود ,دامن حضرت را گرفت وبه اوایمان اورد
وحضرت با عطوفت پدری اش اورا درجمع یارانش پذیرفت ودوربینها تمام این لحظات راثبت کردند
وهنوز,ساعتی از این واقعه نگذشته بود که دسته دسته پیامهایی که به حضرت میرسید حاکی از یکدست شدن دین اسلام وبرتری مذهب #تشیع میداد وهمه ی مسلمانان حق طلب خود را سربازی در لشکر مهدی زهرای خوانده بودند....
به به عجب روزگار مبارکی شده بود,مکه و مدینه این دومکان مقدس,یک دست شعار (لبیک یا مهدی)سر میدادند...
حضرت که انگار کارش در عربستان روبه راه شده بود,دستور داد در ورودی مدینةالنبی , منتظرش باشیم...میدانستیم دوباره واقعه ای عجیب را شاهد خواهیم بود,اما نمیدانستیم که آن واقعه چه میتواند باشد...
💫ادامه دارد ....
🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃