eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
240 دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
89 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻به نقل از همسر شهید: 🔹️اولویت شهید برای تربیت و سبک زندگی بچه هامون، برای دخترا و درس خوندنشون بود و برای احمد هم خیلی دوست داشت راه خودش رو ادامه بده و مثل خودش باشه. 🔹️ایشون روز عملیات که شهید میشن، قبلش میکنن و لباسهای نظامیشون رو هم اتو میکنن و میپوشن. به یکی از همرزم هاشون(دکترحیدری) میگن که کوله پشتیمو ۲ هفته بعد از مراسمم برسونید دست احمد. انگشتر،ساعت، تسبیح و لباسهای نظامی و قرآن و پلاکش توی کوله بود که رسید دست احمد. 🔹️ زمانی که بعد از شهادت، چمدون شهید رو آورده بودن، احمد گفت کسی به چمدون بابایی دست نزنه اینها مال منه، من ۵ سال دیگه میرم با این لباس ها میجنگم. 🌷 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمدافع حرم عادل سعد🌹🍃 🖤🖤🖤
💠 منتظرت هستم یک روز بعد از عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود‌💔 گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترکمان📖 را در آن می نوشتیم. به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک نامه💌 با این مضمون نوشته بود: همسر عزیزم، من به شما افتخار می کنم که مرا سربلند و عاقبت به خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست نوشته شود. آن دنیا 😍❤ 🌷 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمدافع حرم عبدالمهدی کاظمی 🌹🍃 🌺🌺🌺
همه دوست دارند که به بهشت بروند اماکسی دوست ندارد که بمیرد بهشت رفتن هم جرأت میخواهد و شهدا چه زیبا تفسیر کردند جرأت را /9/16 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمدافع حرم احسان فتحی 🌹🍃 🌺🌺🌺
ازگمنامی نترس از اینکه اسم ورسمی نداری نترس از تنهاییت در عین شلوغیها غمگین مباش که گمنامی برای رسیدن است! 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمیثم ساجدی 🌹🍃 🌺🌺🌺
✍ راویت؛ مادر شهید ✨مدام می گفت مادر من را کن. من مادر هستم نمی توانستم دعای کنم، تنها از خدا می خواستم هرچه لیاقتش هست به او بدهد. ✨وقت رفتن، گفت مادر اگر بروم بدرقه ام می کنی؟ گفتم تو بدرقه شده خداهستی داده که به سوریه بروی. خواستم بدرقه کنم دیدم قدش آنقدر است که فقط چند سانت تا چهارچوب فاصله دارد. ✨نگاهش نکردم، گفتم نکند وسوسه ام کند که داری چه کار می‌کنی؟ چرا اجازه می‌دهی پسرت برود. ولی اجازه ندادم این افکار در سرم باشد، گفتم پسرم برو خدا به همراهت. تاریخ تولد:۱۳۷۳/۱۲/۱۸ تاریخ شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸ محل شهادت: سوریه_حلب_شقیدله... نام جهادی: 🌷 🕊 🕊 شادی روح شهداء 🌹صلوات 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیداصغرالیاسی🌹🍃 🖤🖤🖤
🌷 💐شهید به جهت اینکه درشت اندام بود همواره در تعزیه ها نقش شمر لعنت الله علیه را اجرا می کرد، اما وقتی خیمه ها را آتش می زدند، گوشه ای می نشست و اشک می ریخت. 📜در اش نیز نوشت: 🏴می روم تا آن دنیا شرمنده حضرت عباس(ع) نباشم. 🌹شهید امیرعلی محمدیان متولد سال ۷۱ در تهران بود و دی ماه سال ۹۴ پس از ماه ها تلاش و پیگیری به صورت داوطلبانه برای کمک به جبهه های دفاع از حریم اسلام و حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد. 🥀 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید مدافع حرم امیرعلی محمدیان 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
رمز پـرواز یا زهــــراست و دستگیری حضرت مادر که زهرایی‌ها را مادرانه می‌خرد با نشـانی به پهلــــو و بازو ... ... بعد از اینکه از تیر می‌خوره ، خودش را یک کیلومتر میکشه عقب ؛ ۱۰ روز در بیمارستان‌ حلب بستری میشه ، و کلیه هاشو از دست میده شب آخــری می گفت : قربون برم چی کشیده ؛ وتا لحظه آخر زیارت عاشورا می‌خوند.. احمد و برادر شهیدش امیر به فاصله ۳۰سال هر دو شبِ شهادت حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها ) شهـید شدن ... به نقل از همسر شهید 🌹 ۱۳۹۴ 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید حاج احمد اسماعیلی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
😌❤ پیاده‌روی اربعین را چندین سال بود که انجام می‌داد. حتی کاروان‌های زیارتی را ترتیب می‌داد و کسانی هم که بی‌بضاعت بودند را از هزینه شخصی خودش به زیارت می‌برد. شهادت‌طلبی، شجاعت، ایثار و خدا ترسی حاج رضا زبانزد خاص و عام بود. طوری که در زمان جنگ همیشه در خودش آمادگی شهادت را حفظ کرده بود. از دهه شصت تا قبل از شهادتش مراسم غسل و کفن و دفن اموات را فی‌سبیل الله انجام می‌داد 🌷 شهادت اربعین ۹۴🕊 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید حاج رضا ملایی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
💔 ‍ به همسرش گفت: ﺍﮔﺮ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ 💍 شهادت: 94/11/14 تدمر سوریه 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمحسن قاجاریان 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
مشگل گشایی شهید از مردم...❤️ پدرش از بدهکاری هایی میگوید که یکسال بعد از شهادتش هنوز قرض هایی که شهید داشت را پس میدهند میگوید: از زمان تشییع جنازه تا کنون بیش از ۷۰۰ نفر به منزلمان آمده اند و بدهی هایشان را تسویه کردند از این همه بدهی تعجب کردم و با یکی از دوستانش در پادگان صحبت کردم تا بپرسم در مقابل این همه طلب آیا سعید به کسی مقروض نبودع؟ که جوابشان منفی بود گفتند هرکسی در پادگان غصه ای داشت با سعید دردو دل میکرد و اگر کسی نیز توداری میکرد سعید از چهره اش غصه اش را میفهمید و در صورت نیاز سعی در رفعش میکرد سعید پدرانه رفتار میکرد 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدسعید شبان 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
✨آشنایی با شهید مدافع حرمی که یک خشاب کامل بر سینه او خالی شد🌱 سید رضا طاهر از سن 8 الی 9 سالگی شروع به نماز خواندن و روزه گرفتن کرد.  در سن 15 سالگی مسئولیت کتابخانه محل را بعهده گرفت و کمی بعد ، شورای بسیج در حیطه کارهای فرهنگی و مسئول حلقه صالحین شد. بعد از گرفتن دیپلم ، اوقات فراغتش را در کارخانه ی فرش بافی، پر کرد؛ تا کمک خرجی هم برای خانواده باشد. با مشورت با پدر و مادرش برای سپاه ثبت نام کند. در سال 1384 جذب سپاه شد.در دانشگاه نظامی امام علی(ع) اصفهان مدرک فوق دیپلم گرفت. پس از آن در سال 1387 در سپاه ساری جذب شد و در لشکر 25 کربلای ساری، مشغول به کار شد و در20 آبان ماه همان سال ازدواج(عقد) نمود. ✅ پشتکار سه ماه بعد از عقد، برای طی کردن دوره ی تکاوری ویژه ی صابرین به اصفهان اعزام شد؛ که این دوره آموزشی، 9ماه به درازا کشید. مدتی بعد، برای دفاع از مرزهای کشور به زاهدان اعزام شد که همزمان بود با دستگیری عبدالمالک ریگی. در میادین مختلف یادواره ی شهدا و کارهای فرهنگی و بسیج محل و ... حضور بسیار فعالی داشت و هرجایی که خلاء ایی احساس می کرد، آنجا را با حضورش پر می کرد. چه از لحاظ مسائل نظامی و چه از لحاظ فرهنگی و اجتماعی ❇️مسجدمحوری سيد رضا صوت بسیار زیبایی داشتن و به همین دلیل تلاوت قرآن و ادعیه ی مسجدبا ایشان بود. یکی از برنامه های همیشگی ایشان،تلاوت زیارت آل یاسین در روز جمعه بوده که از طرف مردم محل، استقبال مى شد.  🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید رضا طاهر 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
✨مدافعان حرم پروانه های شهردمشق🦋 🕊🌷خصیصه‌های الگوساز🕊🌷 ارادت خالص به حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)،واطاعت محض از ولی ارادتش به حضرت زهرا فوق العاده بود. هرجا کار برایش گره می‌خورد به حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) متوسل می‌شدند و گره هم باز می‌شد. اعزام ایشان در زمانی بود که هجمه داعش بسیار زیاد بود و گاهی در خانواده که صحبتش پیش می آمد و گفته می‌شد چند بار اعزام شده اید و میگفت کافی نیست. ✅تکه اصلی حرفش این بود که اگر دست این دشمنان به حرم حضرت زینب برسد، شما می توانید به حضرت زهرا جواب بدهید؟🧡 💚✨روایت همسرشهید همسرشهید می‌گوید آخرین روز وقتی از در خانه بیرون رفت دوباره برگشت و گفت گوشی همراه را جا گذاشته ام، به این بهانه گفت حلال کنید شاید دیگر هم را ندیدیم، بازهم از فرودگاه مجدد زنگ زد و حلالیت خواست. اول تیرماه، یک روز قبل از شهادتش به تک تک اعضای خانواده زنگ زد و حلالیت خواست. 🌺یادشهداباصلوات 🌺 🌷🕊 ✨🍃 تولد:۱تیر ۱۳۴۷شهرشیراز شهادت :۲تیر۱۳۹۳حمائ سوریه آرامگاه :شیراز 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید دادالله شیبانی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🕊🌷 پسرم در مقطع حساس نوجواني خيلي سر به زير بود. كم‌توقع بود و هر جا مي‌رفت از او نمي‌پرسيدم كجا رفتي چون از او مطمئن بودم.👌🏻 هر وقت از بيرون برمي‌گشت،دست من و پدرش را بوسه مي‌زد 😘 مي‌گفتم اين چه كاري است؟ مي‌گفت: 🌷 مي‌خواهم ايمانم را افزايش دهم.🥰👌🏻 💫 🌹🕊 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید میلاد بدری 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
همسرم پاسدار بود ودوره خلبانی را می‌گذراند. عاشق پرواز بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. 💚همسرم ابتدا از اعتقادات و ایمان‌شان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد.قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از مأموریت‌های پیش رو و از زندگی‌ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. ☝️🏻 اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی‌ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی‌مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. 🕊قاسم در همان جلسه ازاحتمال شهادتش برایم گفت. می‌گفت: عاشق شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم عرض زندگی‌ام قشنگ باشد. طولش مهم نیست. غنای یک زندگی مشترک بیشتر برایم اهمیت داشت. ❤️‍🩹در اطرافم می‌دیدم افرادی را که فقط در کنار هم زندگی می‌کنند و هیچ عشقی در میان نیست.دوست داشتم زندگی‌ام با عشق همراه باشد، هر چند کوتاه. به خاطر همین وقتی همسرم ازشهادت صحبت می‌کرد می‌گفتم: ارزش دارد آدم کنار یک نفر خوب زندگی کند هر چند کوتاه باشد. 🥀قبل از مراسم عقد با خودم می‌گفتم: همسرم شهادت را دوست دارد، اما کو جنگ! جنگی در میان نیست که او شهید شود، اما بعد از عقدوقتی آلبوم عکس‌های همسرم راورق می‌زدم تازه متوجه شرایط کاری و حساسیت‌های شغلی‌شان شدم. 😢برای همین بعد از آن هرزمانی که به مأموریت می‌رفت من استرس زیادی را تا بازگشتش تحمل می‌کردم. برای آرام شدنم ایشان را بیمه امام زمان کردم و هر ماه مبلغی را به مسجد جمکران می‌دادم و آخرین بیمه را خودشان نیمه شعبان سال 1394دو هفته قبل از سفرشان به سوریه دادند. 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید قاسم غریب 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
💫روایت اززبان همسر🌱 💕باوجود رضایت‌تان حتماً رفتن‌شان برایتان سخت بوده است؟ خیلی سخت بود. وقتی یک نفر را دوست دارید باید چیزی که او دوست دارد را انجام بدهید. درست است که من همسر، عشق و امیدم را از دست دادم، ولی خوشحالم که آقاابراهیم به آرزویش رسید. نبودن آقاابراهیم خیلی سخت است، ولی من خوشحالم به آنچه که می‌خواست رسید... (گریه می‌کند) شهید رشید هر بار که اعزام می‌شد یک تا دو ماه آنجا می‌ماند. اولین بار برای آزادسازی حلب رفت. اولین بار که رفت فقط می‌خواست برود اطلاعاتی به دست بیاورد و برگردد که دیگر ماند و ماندگار شد. در آنجا خیلی دلتنگ می‌شد و این دلتنگی برای هر دویمان بود، ولی هدف مدنظر شهید رشید بالاتر از همه این‌ها بود. 🌿گاهی مجبوری برای یک هدف بزرگ‌تر از یک‌سری مسائل بگذری که در این راه باید دل کندن را یاد گرفت.💖 شهادت‌شان چگونه اتفاق افتاد؟ همچنان خبر‌ها درباره شهادت‌شان ضد و نقیض است، ولی آنچه مشخص است رشید با مین کنار جاده‌ای شهید شده است. سحرگاه در حال رفتن بود که مین منفجر و شهید می‌شود. می‌خواست به تدمر برود که در میانه راه به شهادت می‌رسد. 💫 🕊 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید ابراهیم رشید 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🍃 از وسعت لبخند تو جان می گیرد زندگی بگذار لبخندت حال تمام روزهای مرا خوب کند.... 🌷 صبحتون شهدایی 🌻 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
روز رزمایش تمام فرمانده ها بخصوص فرمانده نیرو حضور داشتند. قرار بود ما هم بعد از سقوط آزاد بیاییم پای پهپاد. سردار سلامی داخل بالگرد ما را دیدند. با هم سلام و علیکی کردیم، نوبت پریدن من و کمال شد. بلند شدیم گفتیم: «حاج آقا التماس دعا». در باز شد ما پریدیم پایین.رسیدیم زمین بلافاصله آمدیم کنار پهپاد، هر کاری کردیم موتور روشن نمی شد. همه استرس داشتیم. به صورت حاج علی نگاه کردم، در آن سرما صورتش برافروخته شده بود و به شدت عرق می ریخت. اینجا برای اولین بار باید پهپاد معرفی می شد و این اتفاق برای ما مهم بود؛ اما هرکاری می کردیم موتور استارت نمی خورد و ملخ پرنده قفل کرده بود. یک مرتبه حاج علی با پیچ گوشتی یک ضربه به یکی از پره های ملخ زد، موتور روشن شد. خیلی خوشحال شدیم. سریع پرنده را بلند کردیم. فرمانده هان هم زمان از کنار ما رد می شدند. سردار سلامی نگاهی به ما کردند، گفتند: «شما که الان تو آسمان بودی؟ روی زمین چی کار می کنید؟» بعد هم با لبخندی کار ما را تأیید و از کنار ما رد شدند. هم زمان پرنده آماده پرواز شد. من، کمال، سید حسن و مهرداد به نوبت با پرنده مانور دادیم. قبل از فرود آمدن پرنده آقا خسرو گفتند: «برادرها این کار صلوات نداشت؟» به برکت صلوات و پرواز موفقی که داشتیم رسماً تیم پهپاد یگان تشکیل و معرفی شد 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید کمال شیرخانی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
✨باید انتخابت کنند ✨ باید راه را برائت هموار کنند ✨باید خدا بخواهد که بگذری از دردانه‌هایت از زهرا و از ریحانه‌ات،💔 باید انتخاب شوی برای رفتن و گواه شهادت را از امام رضا (ع) مهربان و از زبان دختر بزرگت مطالبه کنی و بگیری، ✨باید برای حضرت زینب (س) راهی سوریه شوی تا شهادت روزی‌ات شود. گفته بود دو هفته‌ای برمی‌گردد، همیشه هم سر قولش و حرفش می‌ماند. 🔻 در مأموریت حلب درست زمانی که در محاصره داعشی‌ها قرار گرفتند، اصابت خمپاره به تانک و برخورد ترکش‌های خمپاره به پشت سر حسن شهادت را نصیب او کرد. حسن باز هم سر حرفش ماند و دو هفته‌ای برگشت. ماه، ماهِ حسین (ع) بود و حرم، حرم خواهر حسین (ع) که شهادت نشست کنار اسم حسن و شد شهید حسن احمدی.🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید حسن احمدی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
به شهید فردایتان جا نمی‌دهید! محمدحسین ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل (ع) داشت، سال آخر قبل از اعزامش به سوریه، در ایام محرم، تیشرت با اسم «یا ابوالفضل (ع)» پوشیده بود، در آخرین ماه محرمی که در سوریه حضور داشت نیز به صورت اتفاقی تیشرت و سربند «یا ابوالفضل (ع)» به محمدحسین رسید. روز تاسوعا در حلب سوریه همانند حضرت ابوالفضل(ع) به شهادت رسید. البته او وصیت کرده بود انگشترش را به پسرش برسد، اما بعد از شهادت، دستی نداشت که در آن انگشتر باشد.  شب قبل از عملیات، همرزمانش در تپه بلندی نشسته بودند. محمدحسین همراه با چندنفر دیگر به سمت تپه می‌رود که به جمع آن‌ها ملحق شود. دوستانش به شوخی به او می‌گویند: اینجا نیا! جا نداریم. محمدحسین می‌گوید: یعنی به شهید فردایتان جا نمی‌دهید! در همان شب به یکی از دوستانش گفته بود که من فردا مانند حضرت ابوالفضل (ع) شهید می‌شوم و فقط صورتم به خاطر مادرم سالم می‌ماند. بعد از این جمله، سه بار می‌خندد و می‌گوید: حالا من شهید می‌شوم، شما باورتان نشود.   🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمحمد حسین میر دوستی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
وصیت خصوصی شهید اصغری به خواهرانش فاطمه خانم همچنین درباره وصیت خصوصی برادرش به خواهرانش می‌گوید: نوشته بود که «آبجیای گلم موقع تشییع جنازه مواظب حجابتون باشید، می‌دانید که من غیرتیم! زیاد هم گریه نکنید. از آبجیام می‌خوام بچه‌هاشون رو با فرهنگ شهادت و ایثار و مکتب اهل بیت (ع) آشنا کنند تا زمانی که بزرگ شدند بتونند از خون شهیدان دفاع کنند. شهید حجت اصغری شربیانی اول فروردین ماه سال ۱۳۶۷ به دنیا آمد و روز تاسوعای حسینی سال ۹۴ برابر با اول آبان سال ۹۴، طی «عملیات محرم» در حومه شهر «حلب» به جمع مدافعین شهید حرم پیوست. پیکر مطهرش در امامزاده شعیب فیروزآباد شهرری در کنار مزار شهدای فاطمیون آرمیده است. 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید حجت اصغری شیبانی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ♥️ نمی‌دانستم چه نقشه‌ای در سرش دارد.. کلی آسمان ریسمان به هم بافت که داعش سوریه را اشغال کرده... و دارد یکی‌یکی اصحاب و یاران اهل‌بیت ع را نبش قبر می کند! می‌خواهد حرم ها را ویران کند با آب و تاب هم تعریف می‌کرد. خوب که تنورش داغ شد در یک جمله گفت منم می‌خوام برم! نه گذاشتم و نه برداشتم و بی معطلی گفتم خب برو 😊 فقط پرسیدم چند روز طول می‌کشد؟! گفت نهایتاً چهل و پنج روز.. از بس شوق و ذوق داشت ، من هم به وجد آمده بودم دور خانه راه افتاده بودم.. و مثل کمیته جستجوی مفقودین دنبال خوراک می‌گشتم و هرچه دم دستم می‌رسید در کوله‌اش جاسازی می‌کردم.. از نان خشک و نبات حاجی بادام شیرینی یزدی گرفته تا نسکافه و پاستیل😅 تازه مادرم هم چیزهایی را به زور جا می‌داد .... پسته و نبات را لای لباس‌هایش پیچید و می خندید😁 ذکر و خیر چند تن از رفقایش را کشید وسط و گفت با هم اینا رو می‌خوریم یکی شان را مسخره کرد که که مثل لودر هرچی بزاری جلوش می بلعه😂 دستش رو گرفتم و نگاهش کردم.. چشمانش از خوشحالی برق میزد. با شوخی و خنده بهش گفتم طوری با ولع داری جمع می‌کنی که داره به سوریه حسودیم می‌شه😢 وقتی لباس‌های نظامی و پوتینش را می گذاشت داخل کوله سعی کردم لحنم را طوری که کمی حالت اعتراض به خود بگیرد کنم : بهش گفتم اون‌جا خیلی خوش می‌گذره یا این‌جا خیلی بد گذشته که این‌قدر ذوق مرگی؟؟؟؟ انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن: « ما بی‌خیال مرقد زینب نمی‌شویم/ روی تمام سینه زنانت حساب کن!» تا اعزامش چند روز بیشتر طول نکشید. یک روز خبر داد که کم‌کم باید بارو بنه اش را ببندد.. همان روز هم بهم زنگ زدند که خودش را برساند فرودگاه .. هیچ‌وقت ندیده بودم نماز صبحش را به این سرعت بخواند😳 حالتی شبیه کلاغ پر بود بهش گفتم خب حالا توام خیال راحت جا نمی‌مونیم.. فقط یادم هست که پرسیدم کی برمی گردید؟! چند روز می‌شه؟! یهو نری یادت بره این‌جا زنی هم داشتی ها😔 دلم می‌خواست همراهش می رفتم تا پای پرواز اما جلوی همکارانش خجالت می‌کشیدم .. خداحافظی کرد و رفت.. دلم نمی‌آمد در را پشت سرش ببندم نمی‌خواستم باور کنم که رفت😭 خنده روی صورتم خشکید.. هنوز هیچ چیز نشده دلم برایش تنگ شد .. برای خنده‌هایش ، برای دیوانه بازی‌هایش ، برای گریه‌هایش ، برای روضه خواندن هایش😔 صدای زنگ موبایلم بلند شد.. محمدحسین بود جواب دادم .. 🌷 ✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد... ❣🦋❣🦋❣
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ♥️ گفت دلم برات تنگ شده.. تا برسد فرودگاه چند دفعه زنگ زد.. حتی پای پرواز که میگفت الان سوار می‌شم و اون گوشی رو خاموش می‌کنم.. می‌گفت می‌خوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم.. منم دل از دلم می‌خواست با او حرف بزنم شده بودم مثل آدم‌هایی که در دوران نامزدی در حرف زدن سیری ندارند😔 می‌ترسیدم به این زودی‌ها صدایش را نشنوم .. دلم نمی‌آمد گوشی را قطع کنم . گذاشتم خودش قطع کند! انگار دستی از داخل صفحه گوشی پلک‌هایم را محکم چسبیده و زل زده بودم به اسمش .. شب اولی که نبود دلم می‌خواست باشد و خروپف کند.. نمی‌گذاشتم بخوابد باید اول من ‌خوابم می‌برد بعد او.. حتی شب‌هایی که خسته و کوفته تازه از مأموریت برمی‌گشت😢 تا صبح مدام گوشی را نگاه کردم تا نکند خاموش شود یا احیاناً در خانه آپارتمانی در دسترس نباشم .. مرتب از این پهلو به آن پهلو می‌شدم! صبح از دمشق زنگ زد و کددار صحبت می‌کرد و نمی‌فهمیدم منظورش از این حرف‌ها چیست.. خیلی تلگرافی حرف زد! آنتن نمی‌داد چند دفعه قطع و وصل شد😕 بدی‌اش این بود که باید چشم انتظار می‌نشستم تا دوباره خودش زنگ بزند . بعضی وقتا باید چند بار تماس می‌گرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنیم😍 بعد از بیست دقیقه قطع می شد باید دوباره زنگ می زد روزهایی می‌شد که سه چهار تا بسته ای حرفمان طول بکشد.. اوایل گاهی با وایبر و واتساپ پیامک‌هایی ردوبدل می‌کردیم تلگرام که آمد خیلی بهتر شد .. حرف‌هایمان را ضبط‌شده می‌فرستادیم برای هم! این‌طوری بیشتر صدای همدیگر را می‌شنیدیم😍 و بهتر می‌شد احساساتمان را به هم نشان بدهیم.. چهل پنج روز سفر اول ، شد شصت و سه روز😢 دندان‌هایش پوسیده بود.. رفتم پیش داییش دندان‌پزشکی . داییش گفت چرا مسواک نمی‌زنی🤨 گفت جایی که هستیم آب برای خوردن پیدا نمی‌شه توقع دارین مسواک بزنم؟ اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طعم و مزه ی غذایی خوش‌شان نمی‌آمد و ناز می‌کردن می‌گفت ناشکری نکنید مردم اون‌جا تو وضعیت سخت زندگی می کنن... بعد از سفر اول بعضی ها از او می‌پرسیدند که توهم قسی القلب شدی و آدم کشتی ؟😐 می‌گفت چه ربطی به قساوت قلب دارد کسی که قصد دارد به حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها تجاوز کند همان بهتر که کشته بشه... بعضی می‌پرسیدند چند نفرشونو کشتی؟! می‌گفت ماکه نمی کشیم مافقط برای آموزش میریم! این‌که داشت از حرم آل الله دفاع می‌کرد و کم‌کم به آرزوهایش می رسید خیلی برایش لذت‌بخش بود .. خیلی عاطفی بود..... بعضی وقت‌ها می‌گفتم تو اگه نویسنده بشی کتابات پرفروش می‌شن😁 🌷 ✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد... ❣🦋❣🦋❣
یک روز جلوی مغازه رفیقمون جمع شده بودیم،و منتظر بقیه رفقامون بودیم که بریم هیئت .... صحبت ها زیاد بود که در میان این صحبت ها یکی از دوستان از در خواست یک یادگاری کرد . دست در جیب انداخت تا چیزی به عنوان یادگاری پیدا کند،اما چیزی جز یک تکه کاغذ پیدا نکرد.‌‌‌‌‌.... در آن لحظه که تکه کاغذ را پیدا کرد،از رفقا درخواست خودکار کرد. و یکی از دوستان جمع ، یک خودکار به ایشون داد که روی کاغذ نوشت: نه دنیا آنقدر زیباست نه مرگ آنقدر تلخ که بخواهیم شرافت خویش را از دست دهیم ۱۳۹۹/۰۴/۰۹ 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید بهروز واحدی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
❤️‍🔥کربلا داستان عشق است؛ عشقی به قدمت قرن‌ها و هزاره‌ها که موج‌های خروشانش تا کربلای ایران امتداد یافت و در پرتو خورشید انقلاب، علی‌اکبر‌هایی پرورش یافتند که نگذاشتند علم علمدار زمین بماند. 💥این بار سرزمین شام میعادگاه کربلایی‌ها بود؛ جوان‌هایی که عاشورا را در داستان‌ها خوانده بودند، ✨اما با اقتدا به جوان بلند همت عاشورا، محکم و استوار ایستادند و نگذاشتند غباری به حرم مطهر عمه سادات (سلام‌الله‌علیها ) بنشیند. ستارگان درخشانی که امروز نامشان بر سپهر جهاد و شهادت می‌درخشد: 🌷پاسدار شهید مجتبی کرمی ۲۰ آذر ۱۳۶۵ در روستای کهنوش شهرستان تویسرکان متولد شده و در اوج جوانی عضو گردان تکاور ۱۵۴ حضرت علی اکبر (علیه‌السلام) شده و آموزش‌های سخت نظامی و ویژه تکاوری را فرا گرفت. او با علاقه به جبهه مقاومت سوریه شتافت و چند بار هم مجروح شد و 🌱 در نهایت ۲۴ مهر ۱۳۹۴ برابر با سوم محرم الحرام ۱۴۳۷ هجری قمری، در عملیات آزاد سازی حومه حلب به شهادت رسید. 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید مجتبی کرمی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷شهیدمدافع حرم خلیل تختی نژاد پدر شهید خلیل تختی نژاد در بیان خاطراتی از شهید می‌گوید: یک بار خلیل را سوار موتور کرده بودم و از سمت فلکه برق رد می‌شدیم، خلیل آن زمان حدود کلاس دوم یا سوم ابتدایی بود و شعری در بالای سردر بانک سپه در فلکه برق زده بودند با عنوان «خلیل آسا خمینی بت شکن شد زعزمش اهرمن دور از وطن شد» هر دوی ما که این بیت شعر را دیدیم وخواندیم به دلمان نشست، خلیل این شعر را بسیار در خانه تکرار می‌کرد که بعد از آن موقع من ومادرش نیز در منزل خلیل را «خلیل آسا» صدا می‌زدیم. بعدها علی و فهیمه خواهرو برداران خلیل، دایی‌ها و عموها و کل فامیل و محله به ایشان خلیل آسا می‌گفتند وخلیل در کل بین اقوام و محل به آسا معروف شده بود و خودش هم با این اسم لذت می‌برد و خوشش می‌آمد. 🌺 دلخواه صلوات 🌺 🌷 🕊 🖤حسین بن علی 🖤 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید مدافع حرم خلیل تختی نژاد 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃